غلامرضا طریقی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع zahra:)
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

zahra:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
545
امتیاز
5,227
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف‌آباد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
الزهرا/رویان
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی/ژنتیک مولکولی
اعجاز
ایزد که سینه های تو را سار کرده است
بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است

با این هدف که روی من و ماه کم شود
در صورت تو دقت بسیار کرده است

آن کس که شیخ دشمن سازَش خطاب کرد
با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

اعجاز کرده است که در ابروان تو
طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است

یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند
از آتشی که در تنت انبار کرده است

آتش نهاده در تنت و پیش روی من
اخم تو را علامت هشدار کرده است

با این همه همیشه لب روزه دار من
از راه دور با لبت افطار کرده است
 
پاسخ : غلامرضا طریقی

من آن چوپان بی دينم که پيغمبر نخواهم شد

مرا بگذار و بگذر چون از اين بهتر نخواهم شد

نخواهم شد شبيه اين همه پيغمبر کافر

شبيه اين همه پيغمبر کافر نخواهم شد

به چندين چشم زخمم دلخوشم با اينکه می دانم

که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد

همين شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم

برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد

نه از پائيز باکم هست و نه از دست تو چون من

گل ابريشــم قاليچــه ام پرپر نخواهــم شد

نگو دلواپسم هستی که چشمت زير گوشم گفت :

برایت دايه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد
 
پاسخ : غلامرضا طریقی

من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت

خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت

آدم بــه تـــب دیـــدنــم افــتــاد و پس از آن

هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت

آتشکده اهل بهشتم من و جزء این

هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت

شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!

سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت

ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود

دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت

تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !

هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت

شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و

تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت

من با این شعر با این شاعر اشنا شدم 8-^
 
پاسخ : غلامرضا طریقی

طریقی رو دوست دارم
این شعرو در دیدار شعرا با مقام معظبم خونده!



همیشه برده خواه تو ، همیشه مات خواه من !
بچین ، دوباره میزنیم ، سفید تو ، سیاه من !

ستاره های مهره و مربعات روز و شب
نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه ، من !

پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر
همیشه کل راه تو ، همیشه نصف راه ، من !

تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ ، تو
نگاه و دست بر پیاده باز هم نگاه ، من !

یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من !
دوباره رو سفید تو ، دوباره رو سیاه من !

دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من !

تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه ، من​
 
چه آتشی ؟ که بر آنم بدون بیم گناه

چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناه
تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... !
به حق مجسمه ای از قیامت است تنت
بهشـت بهتــر من ای جهنـــم دلخــــواه
چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی
کــه شهـــر پـر شود از بانگ یا رسول الله
اگـر چــه روز، هــمه زاهـدنـد امـا شب
چه اشکها که به یاد تو می رود در چاه
میان این همه شیطان تو چیستی !؟که شبی
هــزار دیــن بـه فنا داده ای به نیــــم نگاه
اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده اند
هنـــوز برد تو قطعــی ست در مقابل ماه
من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد
اگـــر تــو هم ننشانــی مرا به روز سیاه
 
پاسخ : غلامرضا طریقی

بس است هرچه زمین از من و تو بار کشید

چگـونه مـی‌شود از زندگــی کنــــار کشید؟

چقدر می‌شود آیا به روی این دیوار

به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟

بـــرای دور زدن در مـــدار بــــی‌پــــایـــان

چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟

گلایه از تو ندارم، چرا کــه آن نقاش

مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید

حکایت من و تو داستان تکّه‌‌یخی‌ست

کـــه در برابر خورشید انتظــــار کشید

چگونه می‌شود از مردم خمار نگفت

ولی هزار رقــــم دیده خمار کشید؟

اگر بهشت برای من و تو است، چـــرا

پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟

چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا

برای تک‌تک‌شان نقشة فرار کشید؟

خدا نخست ســری زد بـــه جبّــــه ی منصور

سپس به دست خودش جبّه را به دار کشید

خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت

و بعد نقطه ضعفــــی گرفت و جـــار کشید

غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستی‌ست

کـــه طـــرح قصــــه ی ما را ادامه‌ دار کشید​
 
Back
بالا