این جور تجربه های خوابگاه مال خوابگاهیه که واسه یه دفعه ست!یعنی چند روز میرین خوش میگذره بر میگردین
نه اینکه 9 ماه خوابگاه باشین!
خاطره خیلی زیاده!یه سریش غیر قابل گفتنه خب
پایان ترم فیزیک2 داشتیم. نمرات میان ترم همه مون در حدی افتضاح بود که داشتیم می افتادیم و زندگیمون بستگی داشت به اینکه پایان ترمشو خوب بدیم تا پاس بشیم
ساعت 8 تا 10 امتحان فیزیکم داشتیم ساعت 11 تا 1 از 2 تا کتاب سنگین امتحان ادبیات!!!
از امتحان معادلات خسته و کوفته اومدیم نشستیم مثل... به درس خوندن واسه 2تا امتحانمون!خواب رو هم تعطیل کردیم!بعد شب شد و ما همه استرسسسسسسس که این همه درسو چه جوریت موم کنیم و اینا!بعد یهویی برق رفت
آقا بچه های فنی شروع کردن گریه زاری
بعد دیدن همه گریه فایده نداره با دوستان سایر رشته ها که شاد بودن و داشتن دلی از عزای جیغ زدن در می آوردن همراه شدن
هرچی عقده جیغ داشتیم اون شب خالی کردیم یعنیا!!!
بعد یکی از بچه های جغرافیا که مال یکی از روستاهای دور افتاده جنوب بود و از اول راهنمایی خوابگاهی بود (مدرسه شبانه روزی میرفته)، اومده بود تو اتاقمون تا برق بیاد یه عالمه حرفای ترسناک زد
عجب شبی بود!!! من هم داشتم از ترس فیزیک قالب تهی می کردم هم از ترس حرفای این دختره!!!
شب قبلش هم بچه ها که تو محوطه خوابگاه داشتن درس میخوندن، یهویی یه پیرمده از حصارای خوابگاه پریده بود تو و همه جیــــــغ!!! پریدن تو ساختمون!!! بعد بهمون گفتن در اتاقاتونو قفل کنین و پنجره هارو هم ببندین
بعد در ساختمونم قفل کردن
یعنی زندانی کامل
بعد آقاهه رو هم هرچی گشتن پیدا نکردن!!
بعد شب بعدش برق رفت
:-ss