- شروع کننده موضوع
- #1
Ehsase eshgh
کاربر نیمهفعال
- ارسالها
- 15
- امتیاز
- 99
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- اراک
- دانشگاه
- اراک
امروزه هر جا در باره ی غزل پست مدرن صحبت میشود از نام مهدی موسوی یاد میشود و اساسا این دو باهم معنی پیدا میکنند؛ چرا که به عقیده ادیبان و منتقدان وی پدر پست مدرن ایران است.
برخی ها حتی پارا فراتر گذاشته اند و از او در کنار سعدی و حافظ یاد میکنند که شاید کمی اغراق آمیز باشد اما غلط نیست چرا که او با پایه گذاری جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم به واقع به شعر سنتی ایران جان تازه ای بخشیده؛
این که اساسا غزل پست مدرن چیست خود بحث دیگری است که در جای دیگر در همین سایت به تفضیل خواهم پرداخت اما به طور خلاصه میتوان آن را شعر کلاسیک مدرن معنی کرد که به خاطر ابهام و پارادوکسی که در این نام وجود دارد آن را غزل پست مدرن نامیده اند و در واقع به قالب غزل مربوط نمیشود؛
در واقع استاد موسوی باشجاعتی که در اشعار خود به خرج داده و این سبک را وارد شعر فارسی کرده توانسته در پیکر بی رمق قالب های کهن فارسی روحی تازه بدمد ودر عین حال تا حد امکان قالب را حفظ کند
برای درک بهتر این مطلب زیبایی های شعر کهن و آزادی های شعر نو را یکجا تصور کنید؛هنر مهدی موسوی دقیقا همین است او تاحد زیادی قالب را حفظ کرده و در عین حال واهمه یی اس به کار بردن واژه هایی چون سوسک,سکس و یا سیگار ندارد
مضمون بیشتر اشعار این شاعر سی و هفت ساله ی کرجی عاشقانه,اجتماعی و سیاسی است و از آثار مکتوب او میتوان به کتاب های فرشته خود کشی کردند,پر ستاره ام اما و حتی پلاک خانه ها را اشاره کرد و از آثار او در دنیای موسیقی میتوان به همکاری ایشان با شاهین نجفی در آلبوم هیچ هیچ هیچ اشاره کرد که منجر به خلق آهنگ های به یاد ماندی بعد از تو و ناگهان شد
همچنین در سال هشتاد و نه شعر پرنده کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو توسط شاهین نجفی با عنوان شاعر تمام شده خوانده شد که بسیارزیباوبه یاد ماندنی بود
و در آخر زیباترین شعر او از نظر خودم رابه شما تقدیم میکنم
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را
داری کنار شوهرت از بغض می میری
شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را
هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟!
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!
«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها
«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها
«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم
«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها
حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را
می کوبم از شب ها به تو سردردهایم را
با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی
«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی
«بودم!» کنار شوهری که عاشق ِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام
از چشم های بچّه ات! که بچّه ی من بود!!
خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...
روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم
با دست لرزانت برایش شام می پختم
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی
خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتکخوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!
بالا بیاور آسمان را از خدا، از من
مستیت از نوشابه ی مشکی ست یا از من؟!
دست مرا از دورهای دووور می گیری
داری تلو... داری تلو... از درد می میری
خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام می شوری!
با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت
کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت
«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهدبرد
بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد
جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی
از بچّه ای که سقط کردی در فراموشی
از شوهرت از هر نفس از سردی لب هات
جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات
بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی
و گریه کن با یاد من وقت خودارضایی
حس کن مرا که دست برده داخل گیست
حس کن مرا بر لکه های بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت
حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!
حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»
.
برخی ها حتی پارا فراتر گذاشته اند و از او در کنار سعدی و حافظ یاد میکنند که شاید کمی اغراق آمیز باشد اما غلط نیست چرا که او با پایه گذاری جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم به واقع به شعر سنتی ایران جان تازه ای بخشیده؛
این که اساسا غزل پست مدرن چیست خود بحث دیگری است که در جای دیگر در همین سایت به تفضیل خواهم پرداخت اما به طور خلاصه میتوان آن را شعر کلاسیک مدرن معنی کرد که به خاطر ابهام و پارادوکسی که در این نام وجود دارد آن را غزل پست مدرن نامیده اند و در واقع به قالب غزل مربوط نمیشود؛
در واقع استاد موسوی باشجاعتی که در اشعار خود به خرج داده و این سبک را وارد شعر فارسی کرده توانسته در پیکر بی رمق قالب های کهن فارسی روحی تازه بدمد ودر عین حال تا حد امکان قالب را حفظ کند
برای درک بهتر این مطلب زیبایی های شعر کهن و آزادی های شعر نو را یکجا تصور کنید؛هنر مهدی موسوی دقیقا همین است او تاحد زیادی قالب را حفظ کرده و در عین حال واهمه یی اس به کار بردن واژه هایی چون سوسک,سکس و یا سیگار ندارد
مضمون بیشتر اشعار این شاعر سی و هفت ساله ی کرجی عاشقانه,اجتماعی و سیاسی است و از آثار مکتوب او میتوان به کتاب های فرشته خود کشی کردند,پر ستاره ام اما و حتی پلاک خانه ها را اشاره کرد و از آثار او در دنیای موسیقی میتوان به همکاری ایشان با شاهین نجفی در آلبوم هیچ هیچ هیچ اشاره کرد که منجر به خلق آهنگ های به یاد ماندی بعد از تو و ناگهان شد
همچنین در سال هشتاد و نه شعر پرنده کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو توسط شاهین نجفی با عنوان شاعر تمام شده خوانده شد که بسیارزیباوبه یاد ماندنی بود
و در آخر زیباترین شعر او از نظر خودم رابه شما تقدیم میکنم
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را
داری کنار شوهرت از بغض می میری
شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را
هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟!
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!
«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها
«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها
«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم
«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها
حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را
می کوبم از شب ها به تو سردردهایم را
با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی
«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی
«بودم!» کنار شوهری که عاشق ِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام
از چشم های بچّه ات! که بچّه ی من بود!!
خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...
روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم
با دست لرزانت برایش شام می پختم
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی
خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتکخوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!
بالا بیاور آسمان را از خدا، از من
مستیت از نوشابه ی مشکی ست یا از من؟!
دست مرا از دورهای دووور می گیری
داری تلو... داری تلو... از درد می میری
خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام می شوری!
با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت
کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت
«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهدبرد
بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد
جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی
از بچّه ای که سقط کردی در فراموشی
از شوهرت از هر نفس از سردی لب هات
جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات
بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی
و گریه کن با یاد من وقت خودارضایی
حس کن مرا که دست برده داخل گیست
حس کن مرا بر لکه های بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت
حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!
حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»
.