وطن؟
چهار سال و نیم پیش، در دل شهر رم، برای پنج یا شش نفر ایتالیایی، توضیح می دادیم ایران کجاست…
چهار سال پیش، معلم تاریخ، پرسید، وطن یعنی کجا؟
سه سال و نیم پیش، بحث های دوستان پدرم، در شب هایی که به وطن سفر کرده بودند و از وضع شان حرف می زدند و بحث به ایران می کشید، برایم جذابیت فوق العاده ای پیدا کرد.
سه سال پیش، کتاب سه جلدی اسکندر را هدیه گرفتم و خواندن آنرا شروع کردم.
دو سال و نیم پیش، شروع کردم و دنبال آنچه کشورم را به این جا رسانده، گشتم.
دو سال پیش، شروع به مطالعه ی هم زمان تاریخ ایران در زمان کورش کبیر، و زرتشت و میتراییسم کردم.
یک سال و نیم پیش، در موزه ی لوور، سالن های ایران را، با بغض گلو و خون دل، بازدید کردم.
یک سال پیش، به شیراز رفتم و شروع کردم به مطالعه ی تاریخ انقلاب.
شش ماه پیش، آکروپولیس را با دلخوری نگاه کردم و برای خانم آمریکایی در وین، توضیح دادم که ما در ایران، می دانیم کنسرت چیست!
امروز، همه ی سفرنامه ها و عکس ها را نگاه کردم و خواندم و چیزهای جالب ناراحت کننده را، دوباره بین شان یافتم.نسل ما، بیش از قبلی هایمان، دنبال ایران می گردد. تاریخ سوم دبیرستان، در مورد تاریخ معاصر نوشته اند و ما، در به در، دنبال یک نام بزرگ که به آن بچسبیم.
در اعتراض های اینترنتی، از نامه هایی حمایت می کنیم که پاراگرف اول شان، از تمدن ایران حرف می زند. پوسترهای وصیت نامه ی کورش کبیر، چاپ می شود و دین ایرانیان پیش از اسلام، زرتشت، تبلیغ.
ما، در به در، دنبال نام ایران می گردیم و شاید هم یک راه نفس کشیدن.
قضیه را سیاسی نکنم، که همه می دانیم. یاد آن طرح امنیت اجتماعی بیفتیم! اصلا، کافی ست توی تاکسی بنشینی و گوش بدهی. کافی ست توی صف های خرید، خوب گوش کنی. کافی ست کنار یک میوه فروشی، بایستی و به مردمی نگاه کنی که قیمت ها برایشان مساله ست. کافی ست مستند سیره ی عملی امام را ببینی و حرف های یکی که در انقلاب بوده و حالا هم در سیاست نیست را، با حوصله گوش کنی. و حتی، همه ی این کارها را هم که نکنیم، می بینیم!
کنار ورودی موزه ی لوور، اطلاعیه ای بود، که در بالاترین قسمت آن، یک بیت شعر فارسی نوشته شده بود… و ما، بدن مان انگار سست شده بود، وقتی ایرانی ها را بین بازدید کننده های خارجی، می یافتیم و آه می کشیدیم. صدای لیدر تور های خارجی، توی گوشم زنگ می زند هنوز، که در اولین سالن مربوط به ایران، می گفت اینجا سالن ایران است، که در آن نباید ایران امروز را جلوی چشممان بیاوریم.
در سفر یک روزه روی کشتی در یونان، ژاپنی ها، صورتشان یک جوری بود، انگار زهر مار خوردند، وقتی از من پرسیدند کجایی هستیم و گفتم ایرانی! وقت نهار، در همان کشتی، وقتی می خواستند به گروه میهمانان ایرانی خوش آمد بگویند، گفتند اهلا و سهلا… و خون دوید توی صورتم و بعدتر، به آقا گفتیم که ما عرب نیستیم، گرچه مسلمانیم.
در اتوبوس انگلیش آندرستندینگ و انگلیش اسپیکینگ جزیره ای در یونان، خانمی یقین داشت که زنان ایرانی، نمی توانند از مرز خارج شوند!
در آنتراکت کنسرت کلاسیکی در وین، وقت مان را گذاشتیم تا برای زوج انگلیسی و آمریکایی پشت سرمان، توضیح بدهیم که در ایران، مردم می دانند کنسرت چیست!
آقایی در آلمان میگفت دوست دارد در ایران زندگی کند،چون همه ی مردها حداقل دو تا زن دارند.
و در آتن، دوازده یورو برای ورود به آکروپولیس پرداخت می کنید، تا یک بیستم تخت جمشید را ببینید، و آن طرف تر، به توضیح لیدر تور هایی گوش بدهید، که آنرا با پرسپولیس مقایسه می کنند.
همه ی این ها را که می خواندم، یک جور خشم توی دلم پیچ و تاب می خورد. به خودم فکر می کردم، که سرم را کمی به چپ خم کرده بودم و ایستاده بودم جلوی پاسارگاد. یاد خودم افتادم، که چقدر بغض کردم وقتی هر کدام از این اتفاق ها افتاد.
یاد آقای مست و پاتیل افتادم، در نزدیکی کاخ ورسای، که آمد جلو و به فارسی گفت : شما فارسی بلدید؟ و لبخند به لب مان آورد، آن آقای دوست شاه ایران!
یاد آقای آلمانی افتادم، که آمد برایمان از قضیه ی صف های جداگانه ی ورسای، به فارسی، حرف زد، وقتی زن ایرانی اش پشت به ما ایستاده بود.
یاد خانم یونانی افتادم که در فرودگاه آتن، می پرسید خود ایرانی ها به پرشین چه می گویند و بعد با تعجب توضیح داد، در زبان یونانی، به کسی که خیلی زیبا و روان حرف بزند می گویند فارسی حرف می زند.
یاد آقای آمریکایی افتادم، که مسیر فرانکفورت تا تهران را، در مورد دیدنی های ایران سوال کرد و نصفه شبی، چقدر برایش از ایران حرف زدم.
و یاد فرشی افتادم که در محله ی پلاکا ی آتن، اسم صرافیان به فارسی بالایش نوشته بودند و وقتی به انگلیسی پرسیدیم این ایرانی ست یا نه، به فارسی جواب شنیدیم که ایرانی اصل…
یاد فیلم 300 و آهنگ هویت یاس می افتم.
دلم آشوب است، که چرا ایران به اینجا رسید. سرم درد می کند برای دانستن بیشتر از کشورم. چشم هایم می گردند دنبال کتاب های جدید و خواندن شان.
حالا، ایران، کجاست؟
نتیجهگیری اخلاقی همهی این چیزهایی که گفتی چی بود؟
اگه همهی دنیا فکر میکنن ما عربی حرف میزنیم، تقصیر کیه؟
همین جا.
دریا داره. ساحل شنی، ساحل سنگی.
آسمون داره. ابری، صاف، از انواع مدلها.
آرامگاه حافظ داره. یه عالمه همه چی داره.
خیلی چیز ها رو هم نداره.
چیزایی که داشته بوده. و الانم باید داشته باشه.
گوییم که بیدار شدیم، این چه خیالیست بیداری ما چیست؟
بیداری طفلیست که محتاج به لالاست از ماست که بر ماست
امروز صبح ساعت 6 توی اتوبوس با راننده حرف میزدم. بعد از کلی انتقاد از این وضع و مملکت ، آخرش گفت البته حق دارند ها. من هم باشم میخورم. به هرحال اطرافیان همه انتظار دارند …
ملتی که بگه من اگر رئیس جمهور باشم میخورم دیگه چه انتظاری میشه ازش داشت؟
فعلا ما در موضع ضعف و هجوم جهانی هستیم. 10 ها کانال مختلف داد میزنه ایرانی وحشی هستش ، ماهم تازه یک شبکه PRESS TV هوا کردیم . در صورتی که جنگ رسانه رو فقط میشه با رسانه جواب داد.
کشور ما میتونه از راه گردش گری کل هزینه های مورد نیازش رو تامین کنه ، اما چسبیدیم به نفت . اونم ان شالله تموم میشه. مصدق میدونست وابستگی نفت بدبختی میاره برای ملت ایران واسه همین می گفت اقتصاد بدون نفت. حالا تازه چند سال از ملی شدن نفت میگذشت. حالا این همه سال ما دیگه همون شعار خالی رو فراموش کردیم.
بخوام بگم میشه تا یک هفته تایپ کرد …
حرف اصلی این که مشکل کشور ما از خود ملت ناشی میشه. ملتی که در خواب به سر میبره و حالا حالا هم بیدار بشو نیست.
عرب، من برای تخلیه نوشتم، نه برای نتیجه. گرچه هر نوشته ای نتیجه ش تو خودش باید باشه. نتیجه ی این از ابتدا معلوم بود، و اون این بود که وضع مون خرابه!
محمد مطهری، من موافقم با همه ی حرفات.
تابستون هم یک بار بحث شده بود به گمانم…
چه کنیم؟!
آره تابستون بحثش بود. من هم گفته بودم یادم بندازین بنویسم که چیکار باید کرد. اما کسی یادآوری نکرد و منم به کل یاد رفت. الان هم سرم شلوغ شده ، وقت کنم می نویسم.
vatan yani jayi ke adam toosh aramesh dare!!!
dar har soorat zende bad rasht!
ماها ميتونيم شبكه داشته باشيم يا …؟؟
من باشم فكر ميكنم ماها بد نيستيم…كمم نشون نداديم خودمونو…
كسايي ان كه نخوان بفهمن كه ايران بدون شتر هم وجود داره!!
شبکه تلویزیونی ؟ بنابرقانون اساسی منحصرا در اختیار حکومت هستش و شبکه خصوصی توی کشور نمیشه داشت.
یه مشکلی که ما داریم این هست که فقط حرف میزنیم، به در و دیوار فحش میدیم. ولی هیچ کاری نمیکنیم (باز اگه هیچ کاری نکنیم که خوبه، به وخامت اوضاع دامن نزنیم)، منتظریم یکی بیاد اوضاع رو درست کنه، یکی بیاد بهمون بگه «اوضاع خرابه، یه فکری بکن!» باز هم هیچ کاری نمیکنیم، یادمون میره یه فکری کنیم.
سلام
اشکال از خودمان است. قانون پذیر نیستیم. چسبیدیم به محفوظات.
چقدر عمل می کنیم. هر کسی دیگر هم بیاید این ملت جایی نمی رود.
بویژه اینکه بعضی از رفتار ها هم در ما نهادینه شده است. اروپا و آمریکا
برای تغییر بعضی رفتارهای ضد قانون و ضد فرهنگی برنامه ریزی پنجاه ساله
داشتند و دارند… موفق باشید.
اون يا به منظور انتقاد بود…كه ما نميتونيم و تقصير ما نيست!!
arab, daqiqan, yädMun mire…