این ره که میرویم به ترکستان است(!)
بچه ها شما چند درصد از زندگیتون استفاده میکنید؟!منظورم اینه که چه قدر برای خودتون وقت میذارید؟! با اینهمه درس و مشغله های مدرسه و خانواده وقتی هم براتون می مونه که صرف خودتون کنید؟!نمیخوام بگم درس به چه دردمون میخوره که شما هم جواب بدید با سوادمون میکنه….نه! منظور من عدم درک درست از هدفمونه!هدف از پیر شدن! آیا فقط کسب تجربه ست؟!
من به عنوان یه دختر 18 ساله برنامه زندگیم با صرف نظر از تغییرات جرئی اینه:
“صبح با بدبختی بیدار شم
غصه بخورم که باز مدرسه داریم و من حال ندارم
به غصه هام اهمیت ندم
برم مدرسه سعی کنم خوش بگذره ولی مسئولین مانع شن
برگردم خونه بخوابم
با بدبختی بیدار شم
درس
نت
درس
نت
….
به سختی بخوابم
برو به سطر اول”
دلیلش هم نه کنکوره نه درس نه فشار خانواده…..تنها دلیلش جامعه ست!آموزش غلط!دغدغه های ساختگی….به عبارتی مرض(!) مسئولین!
پ.ن:یه فرهنگی ما داریم به نام کودک تر آزاری….یعنی بگرد ببین هرکی ازت کوچیکتره(یعنی در یه زمینه ی خاص بهت نیاز داره) بچزونش که این فرهنگ دومینو وار داره بهمون سرایت میکنه!
راست میگی!
یه سری چیزا تو فرهنگ ما ریشه کرده: فکر نکردن؛ ظلم به ضعیفتر؛ تسلیم قدرت بودن؛ خدا رو هم که نمیبینیم؛ اون وقت اسم خودمون رو گذشتیم «مسلون»!
ولی من مثه تو فکر نمی کنم!منم این مشکل پریا رو دارم اما دارم سعی می کنم حلش کنم.میدونی ما عادت کردیم همه ی تقصیرا رو گردن بقیه بندازیم و یه جورایی خودمونو تبرئه کنیم تا اگه یه وقتایی عذاب وجدان اومد سراغمون به بهونه ی دیگرانو رژیم و جامعه دست به سرش کنیم.من نمی گم اونا کاملا بی تقصیرنا اما فعلا همینه که هست.ما از همون اول صبح همه چیزو واسه خودمون غول می کنیم و کلی غر می زنیم وخودمونو ازش می ترسونیم و به زور هم سعی می کنیم هرجور هست بگذرونیمش بدون اینکه کاملا از همون اقا غوله استفاده کرده باشیم یا حتی شکست داده باشیمش!حالا این وضعیت تا کی ادامه داره خدا میدونه!
مگه ما ادعا نمی کنیم که سمپادی هستیم و … پس باید بتونیم خودمون و زندگیمونواون جوری که می خوایم اداره کنیم !
به عرب:
مشکل اینجاست که اسممون رو خودمون نذاشتیم مسلمون،گذاشتن مسلمون….ولی جدا از دینمون منظور من عقده های انسانی بود!
به وروجک:
با حرفهات موافقم…ما یه عادت دیگه مون اینه که همیشه دیگران رو مقصر میدونیم اما من هیچ نوجوونی رو به خاطر شرایط آموزشی بد ایران مقصر نمیدونم…یعنی این نظام آموزشی “تقریبا” باعث شده که آدم ها به دو گروه مجزا از هم تقسیم بشن، افرادی که از زندگیشون لذت بردند و افراد تحصیلکرده! و این باعث میشه که خود ما هم که پس فردا یه کاره ای میشیم عقده ای شده و دست به آزار زیر دست هامون بزنیم! و این یعنی تا ابد “کودکتر آزاری” ادامه پیدا میکنه.
در مورد سمپادی بودن هم چیزی واسه گفتن ندارم….اداره ی زندگی برای من در مرحله ی اول قدرت غلبه میخواد….رک بگم که قدرت غلبه بر این همه عامل “ضد من” رو ندارم برای همین هم به جای مبارزه سرمو انداختم پایین و کارمو انجام میدم و به خاطر انجام کار مورد علاقه ام اکثرا باید پاسخگو باشم!
من اين مشكلو شايد قديما داشتم.
ولي الان كاملا موقتيه برام!!زمانهايي هست كه انقدر يكنواخته ولي اغلب نه…
خودمون درش آورديم و شايد با وجود همون مسووليني كه تو ميگي حتي يه كم هيجان انگيز تر و خوبتر هم شده!!
البته قبول دارم بعضي مواقع زيادي بدن ولي اگه از زاويه ديدشون نگاه كني درك اونا خيلي خيلي ساده ميشه!!
ملیکا جان حرف من کلی بود….راجع به خودم نبود!
خندیدن به کارهای عجیب و غریب مسئولین گاهی ممکنه ولی نه همیشه….واقعیت اینه که نمیتونی به کسی که اختیاراتش از تو بیشتره بخندی در صورتی که منافعت در خطره!مثال خیلی ساده اش اینه که شما نمیتونی به معلمی که راه حل شما رو توی امتحان متوجه نمیشه و با اختیار خودش 3 نمره ی سرنوشت ساز ازت کم میکنه بخندی که “این چه قدر یوله حتی نمیفهمه من چی نوشتم!”
درسته؟!
.
..
خوش بختانه من هم مثل خانم ملیکا این موضوی رو حل کردم.
راه حل من اینه:
فرهنگ و سایر چیزای این مملکت درست بشو نیست. یا حد اقل به عمر من و شما قد نمیده. پس به جای صرف کردن وقتم سر این که چرا ما ایرانیا این جوری هستیم و اون جوری نیستیم و مسلمان و غیره و غیره، ابتدا فرض کردم ایرانی نیستم!!! و یک انسانی هستم که در این دنیا وجود دارم و صرف به دنیا اومدن من توی قسمتی از دنیا که خود آدم ها دنیا رو قسمت بندی کردن که این قسمت رو اسمش رو گذاشتن ایران، هیچ توجیه عاقلانه ای نیست که بخوام خودم رو وابسته به یه سری عقاید (به نظر من احمقانه و بچگانه) به نام میهن دوستی بکنم. و بخوام عمری که آفریننده ام توی این دنیا بهم امانت داده صرف آباد کردن و یا اصلاح امور جامعم بکنم!
به من چه! یه سری احمق ریختن یه جا دارن زندگی میکنن، اون وقت من چرا باید بین اون ها بمونم؟!!! به جای تلف کردن عمرم بین این جماعت، تمام تلاشم اینه که برم یه جایی که این نوع مشکلات توش نباشه، تا من بتونم با آرامش خاطر به بهترین شکلی که میتونم وظیفه ی انسانیم رو به عنوان یک انسان انجام بدم.
با قضیه ی میهن پرستی موافقم اما این قضیه ربطی به اون نداشت …..یعنی ناله ی من از فرهنگ غلط ایرانی ها نیست از یه رفتاریه که یه عده انسان دارن انجام میدن و به جبر روی من تاثیر داره….تاثیر اجتناب ناپذیر….اگه روزی بگم میتونم بر همه ی اینها با بی توجهی غلبه کنم شعار دادم!
راست مي گي
به قول يكي از بچه ها اين روزا فقط دارن شب مي شن
اما تا حالا چيزي با اين بحثا حل شده؟!
هي غر بزنيم؟
خط خطی نویس این غر نیست….صرفا یه درد دل بود….دنبال حل کردن چیزی هم نیستم به تنهایی ولی همین پست(یا نمونه های مشابه) باعث شده که کسای دیگه ای هم که این مشکل رو دارن احساس تنهایی نکنن و در بعضی موارد همدیگرو پیدا کنن و سعی کنن روز رو برای دیگری بسازن(متقابلا)
و اینکه برای حل کردن این مشکل من روش دیگه ای نمیبینم جز خودسازی یعنی فکر نمیکنم کتک زدن مسئولین بیمار روش خوبی برای حل مشکل باشه…هست؟!