یک مثال در جهت واقعیت امر (!)
پیف واه واه واه. چه بوی بدی میاد. از بوی فاضل آب هم بد تره. حتی از بوی جسد…
چند ساعت بعد…
بو رفت؟ نه، بو هست، ما بهش عادت کردیم.
——
از داستان به ظاهر بی معنی بالا میشه نتیجه مهمی گرفت. شما وقتی وارد یه جایی میشید که بوی بسیار بدی میده، اوّلش حالتون خیلی بد میشه، ولی کم کم عادت میکنید. به طوری که دیگه اون بوی بد رو حس نمی کنید. این یه مکانیزمیه که بدن ما داره. ولی اون بو هست. شما اگه تا آخر عمرتون هم همون جا بمونید، اون بو هست و شما اون رو حس نمی کنید. البته میتونید توی ذهنتون اون لحظه رو به یاد بیارید و بوی بد رو دوباره به یاد بیارید. مثل وقتی که آلبالو رو بهتون نشون میدن، احساس می کنید خوردینش و آب دهانتون زیاد میشه. ترشی یک آلبالو رو حتی وقتی بهش فکر میکنیم هم میشه حس کرد. اگه یه نفر وارد بشه و اسپری بزنه، یا اصلاًً کم کم اون بوی بد از بین بره، شما متوجه نمیشید. اما، قسمت بد کار این جاست که بالاخره شما اون بوی بد رو حس کردید و در خاطرتون هست. و میتونید به یادش بیارید. اما رنجش به شدّت دفعه اول و واقعیش نیست.
خاطرات بد هم دقیقاً همین طورن. اون ها مثل بو های بد میمونن. تا آخر عمر با ما میمونن، هرگز نمیتونیم فراموششون بکنیم. در ذهنمون حک شدن. کم کم بهشون عادت میکنیم، اون ها وجود دارن. کسانی هستند که مرتّب این خاطرات رو به یادشون میارن و ناراحت میشن، و کسانی هم هستند که سعی میکنن خاطرات بد رو نشخوار نکنند.
ولی بدشانسی وجود داشته و این بوده که اون اتفاق بد افتاده و خاطرش در ذهنمون حک شده. پاکش هم نمیشه کرد. تنها راه حلّش اینه که بهشون فکر نکنیم. سعی نکنیم مرتّب به یادمون بیاریم. به آلبالو فکر کنیم. به لحظه های خوب، بذارید یکی دیگه بیاد اسپری بزنه و هوا رو خوش بو کنه تا یاد آوری اون خاطره بد دور تر و دور تر بشه. اون قدر دور، تا این که از یادمون بره.
میگن همه چیز با تکرار ملکه ذهن میشه، ملکه ها رو به زور میشه بیرون کرد. بهتره این خاطرات بد رو ملکه نکنیم، تا راحت تر دور بشن.
باید سعی کنم به حرفی که زدم عمل کنم.
بسیار تشبیه و تفسیر خوبی بود. درک شهودی خوبی ایجاد کرد.
یه چیزی….عادت….این چیزیه که منظورت بود؟!
عادت به مصنوعات؟!
متاسفانه به این راحتی شدنی نیست .چون من از خیلی از خاطرات بدم می ترسم یا… نمی دونم ترس اسم درستیه که روی احساسم گذاشتم یا نه اما یه جوری وقتی یادم می افتند من و مجبور می کنن به این فکر کنم که اگه اینجور نمی شد یا اون جور می شد چی؟…
من یه روش جالب تر از تو کشف کردم:ی :من با پاک کن پاکش می کنم یا فکر می کنم با آب دارم می شورمشون !این جوری فکرمو از موضوع دور می کنم اما بازم بعضی وقتا جواب نمی گیرم,کم می ارم اون وقته که نمی دونم چی کار کنم!
درست و خوبه.
این چیزیه که خیلی از ما بهش عمل میکنیم و یا حداقل بهش اعتقاد داریم.
اما نظرت راجع به استثنا چیه؟؟
شاید هیچ استثنایی واست پیش نیومده باشه.
من قبل اون جریان که باعث شد پست قبل رو بنویسم با همه راجع به اینجور چیزی حرف میزدم و استثناها رو شاید درک، شاید قبول نمیکردم تا اینکه…
اگه منظورت از خاطرات بد ، گناهامونه ، که خدا واسش راه حل گذاشته و اونم توبه ی واقعیه نه اسپریو پاک کنو از این جور چیزا.
اما اگه منظورت اتفاقات بده ، اونم راه داره: باید فقط به خدا پناه برد ، هیچ کار دیگه ای نمیشه کرد.
یا علی
آره خدا راه صد در صده اما بازم برای تمرکز نیاز داری حد اقل کم رنگش کنی.