خشکسالی قبل از بیست و یازدهم
قلمم
با خشکی مغز خودش باز مرا می خواند
تنگی ذهن مرا، خوب که نیست، می داند
قلمم قدر شناس است، من این می دانم
چه کنم ،من نشناسم، که این می داند ؟
خیلی وقت بود که حرفی از قلمم نشده بود. خیلی وقت بود که آبیاری نشده بود. کم کم داشت خشک می شد.
اتفاقا خیلی وقت بود عادت کرده بودم بشنوم امروز بیست و [چندم] شهریور است! برا همین فکر می کردم حالا باید تاریخ بیست و دهم یا یازدهم باشه. یه لحظه خیلی حالم گرفته شد وقتی فهمیدم بیست و چندم تموم شده! شهریور تموم شد.
خوشبختانه الان مجبور نیستم برم دانشگاه؛ ولی دوستام، که جاهای دیگه ای بودن، رفتن و از حرف های اونا فهمیدم شهریور تموم شده. چه حیف که تموم شده و چقدر خوب که فهمیدم!
من دوست دارم تابستون رو از اول شروع کنم؛ از تیر! البته تیری که توش کنکور و بی خبری از دنیا نباشه. پس، فردا که بیست و یازدهم شهریور هست رو پیش خودم یکم تیر در نظر می گیرم؛ یکم تیر!
باشد که ارزش وقت بدانم و از دگرسو زندگی ارج نهم!
منم هم دلم برای مدرسه تنگ شده هم دلم نمی خواد تابستون تموم شه !!
در ضمن ببخشید که روی پستتون آپ می کنم ! می خوام آخرین پست تابستونم باشه !
فردا صبح میرم به طرف تبریز. به خاطر روزه مجبوریم تا نماز ظهر بمونیم اون جا. بعدش هم ان شالله میایم تهران تا فردا صبج اون جا باشم.
فردا اول مهر که تعطیله. فرداش هم با چند ساعت تاخیر مدرسه شروع میشه. به به . سالی که نکوست از بهارش پیداست.
چند روزی که اوضاع عوض شده. خیلی تجدید روحیه شدم ! دلیلش هم بماند :دی
مثل این که امسال میخواد خوب شروع بشه. ببینیم که چه می شود.
راستی یکی روز دوم مهر بیاد پیش من !
و پس از آن باران بود که بر سر تو باریدیم و با آن قلم را روان کردیم … باشد که قلمت در راه بیان حقایق باشد!
من هميشه تابستون كه مياد چنان عزايي تو خونه ميگيرم كه مامانم گاهي اوقات ميگه انگاري اينجا زندونه تو هست كه اينجور به خاطر مدرسه نرفتنت عزاميگيري …
من هيچ وقت تابستونا رو دوست نداشتم …
مدرسه ميرم درس نميخونم ولي مدرسه بهترين مكانه … !
ارزش وقت رو هم بدونيد … هر چند اميدوارم دچار كمبود وقت ” خودم ” نشم !
تازه داشتیم با وب حال می کردیم که دوباره مدرسه ها شروع شد چه خوب و چه بد!!! :دی
من كه احتمالا ديگه به خاطر مدرسه و درس و اينا ( امسال اگه عمري باقي بود در شرف ادم شدن هستيم ) از خونه نت نميام . احتمالا اينترنت مدرسه رو نزاريم به بطالت گذرونده بشه …
من تازه اومدم تو اين مطلب… يعني حالم بد بود، حال نتم هم بد بود، نمي شد بيام!
تابستان عزيز رفت به هر حال…
2 روزي ست كه درگير درسيم و باز هم وسواس من در جزوه نوشتن و جا نينداختن واو هاي دبيران و …
اي زندگي…!
اون زمان ها که ما می رفتیم دبیرستان (همین یکی دو سال پش!!) صبح تا شب مدرسه بودیم. تابستون ها هم فرق خاصی نداشت! برای همین برای من تابستون ها خسته کننده نبودن؛ اما امسال بدجوری حالگیر بود! مشکلی نیست! ما که در حق مربوطین به این موضوع دعای خیر(!) کردیم!
[ هنوز نمی دونم کی باید بریم سر کلاس های دانشگاه! در حالی که دوستام رفتن و اومدن! و] به خودم حق می دم الان ذهنم تعطیل باشه! کلافهگی شدید!! {دو نقطه، خط تیره، دوکوتیشن!!}