می خواستم بنویسم ، از چیزها! از سمپادیا! از دوستای قدیمیه رفته و جدیدیه آمده! یادم افتاد شریعتی گفته بود ” تا کی ناله ؟ اگه نمی تونی فریاد بزنی ناله نکن “
” تو آفتاب روشنی ، تو ماه هر شب منی
بپاش نور خویش را، به سایه ی سیاه من
اگرچه رفته ای ولی، قصه ی عشق ماندنی است
یاد تو مانده تا ابد ، در دل بی پناه من”
“میان این سیاهه ها
فقط توئی پناه من…”
خوبه که یکی هست اون بالا که بشه پناه
اگه نبود..؟!
” تو آفتاب روشنی ، تو ماه هر شب منی
بپاش نور خویش را، به سایه ی سیاه من
اگرچه رفته ای ولی، قصه ی عشق ماندنی است
یاد تو مانده تا ابد ، در دل بی پناه من”
این جاش منایب حال من بود یه کم…
well done everybody! well done
نيما فكر نمي كني 1 سري جيزا حرف زدن راجع بهش بيشتر كمك آدم مي كنه؟ناله نكن …داد نكش…كافيه فقط كنار يه دوست زمزمهشون كني