2009-11-10
زندگانی را از اطرافت بیاموز.
چند وقت پیش مینی بوسی رو دیدم که،پشتش نوشته شده بود:”عاقبت فرار از مدرسه.”
حدس زدم که راننده اون ماشین قبلا از مدرسه فرار کرده و حالا،حسرت روزهای رفته رو میخوره.
سر یکی از چهارراه های اصفهان،روی یک تابلو نوشته شده بود:
با ضعیفان هرکه گرمی کرد عالمگیر شد
ذره پرور باش تا خورشید تابانت کند
چند وقت پیش،پسری رو دیدم که سر پدرش فریاد میکشید و وسایل خونشون رو می شکست.بعدا فهمیدم اون پدر وقتی همسن و سال پسرش بوده،همین کار
رو با پدرش میکرده.
یک روز،وقتی داشتم از دارالرحمه شیراز می اومدم بیرون،دیدم عقب وانتی نوشته شده:
تیغ بران گر بدستت داد چرخ روزگار
هرچه میخواهی ببر،اما مبر نان کسی
و بالاخره هرروز دفتر های دوستم رو میبینم که بالای برگه هاش مینویسه:
به نام حضرت دوست… .
7 نظر
معلم ما هم همون ميني بوسي رو ديده بود كه شما ديدين! :دي
e!!!!behazin manam mini bo0saro didam!!!:D
saede jo0nz man tarjih midam khodam hame chio tajrobe konam ta inke bkham az atraf yad bgiram:*be toam hamin pishnahado mkonam:)
اگه بیشتر از این عمر داشتم تئوری تورو امتحان میکردم/.
اخه مگه چن سال عمر میکنم که بخوام ای همه تجربه داشته باشم/.
اگر سعه صدر نباشه پیشرفت نیس/.
@tefle masoom:
اگه این کار رو بخوای بکنی باید یه عمر تجربه کسب کنی که یه عمر به کار ببندی.
یه شعری بود با این معنی که الآن متاسفانه یادم نیست.
مازیار شعرشاین نبود؟
گر خواهی همه عمر تجربه کنی
مگه چه قدرعمر می کنی که بخوای همه چی رو تجربه کنی
hmm?Absolutely not
وووووووه! چه حوصله اي!