2009-12-31 خانهعمومیوداع… وداع… توسط محمد حسین حیدری عمومی 7 نظر باران می بارد هم از آسمان هم از چشمان پسرک… انگار در غمی مشترک می گریستند… شالپ… شالپ… شالپ… صدای قدم هایی بود که او را وداع می گفت… صدا آهسته و آهسته تر می شد و همینطور صدای قلب پسرک… مطالب مرتبط شوکران (Beta 1) خــونــه و دوباره شنبه… در مورد نویسنده م.ح. حیدری 7 نظر EMSDE ای که گفتی یعنی چه؟ :زارت 2010-01-01 پاسخ محمد حسین حیدری یه نوشته عاشقانه نویسه کردم! هیچکس نخوانید! آنکس هم که خوانید ضایع خواندی! باشد دیگر نوشته نخواهم کرد! 2010-01-01 پاسخ fsd خب منظورت چیه الان؟ شکست عشقی خوردی؟ صدای پای کی هی کم میشد؟ والا پسر اینجوری ندیده بودیم!!! 🙂 2010-01-02 پاسخ خط خطي نويس چه احساسات رقيقي! بين اين همه گيس و گيس كشي تنوعي بود در نوع خودش! 2010-01-05 پاسخ نیما مضروب × ” نگاهت را روی خاک بکش ، تا سردی اش را احساس کنی “ 2010-01-07 پاسخ مهلا مطلبت خیلی طولانی بود… 2010-01-09 پاسخ سعیده این روزها هر شب و هر صبح از چشمان دخترک اشک میبارد؛معلوم نیست غمگین است یا آرزویی بزرگ را در سر میپروراند که از نرسیدن به آن مضطرب است. قشنگ بود. 2010-01-12 پاسخ اضافه کردن نظر لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *نظر:*نام:* ایمیل:* سایت: Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment. Δ
ای که گفتی یعنی چه؟
:زارت
یه نوشته عاشقانه نویسه کردم!
هیچکس نخوانید!
آنکس هم که خوانید ضایع خواندی!
باشد دیگر نوشته نخواهم کرد!
خب منظورت چیه الان؟
شکست عشقی خوردی؟
صدای پای کی هی کم میشد؟
والا پسر اینجوری ندیده بودیم!!!
🙂
چه احساسات رقيقي!
بين اين همه گيس و گيس كشي تنوعي بود در نوع خودش!
× ” نگاهت را روی خاک بکش ، تا سردی اش را احساس کنی “
مطلبت خیلی طولانی بود…
این روزها هر شب و هر صبح از چشمان دخترک اشک میبارد؛معلوم نیست غمگین است یا آرزویی بزرگ را در سر میپروراند که از نرسیدن به آن مضطرب است.
قشنگ بود.