تا زیر ِ گلو.
“مخلص كلام آن كه بابا هركول و بستگانش بر كشتي پستي كه از جزيره ايتاك حركت مي كرد سوار شديم و از شبه جزيرة پلوپونز كه در دست چپ بود گذشتيم و هنگامي كه هوا در نهايت خوبي و لطافت بود در مصب شهر پينه از كشور اليد پياده شديم. عزم مان جزم بود كه هرچه زودتر اين كار نكبت باري را كه به عهده گرفته بوديم به پايان برسانيم. كساني كه در ركاب پهلوان بودند بسيار معدود بودند و عبارت بود از دجانيز معشوقة پهلوان و من و چند تن از غلاماني كه براي اداي قروض پهلوان هنوز به فروش نرفته بودند. چند نفر شاعر هم با ما سوار شده بودد كه مداحان رسمي پهلوان بودند و مأمور كه عنوان شاعرانه اي براي اين مسافرت پهلوان بيابند و قصيده سرائي نمايند ولي براي اينكه مخارج كمتر باشند آنها را در شهر تب پياده كرديم.
همين كه به شهر رسيديم معلوم شد پليدي و نجاست به مراتب بيشتر از آن است كه خيال كرده بوديم و به قدري زياد بود كه قدم برداشتن و راه پيمودن و به جلو رفتن سخت دشوار بود . ابتدا فقط گاهي با توده هاي نجاست مواجه مي شديم ولي هر قدر جلوتر مي رفتيم كثافت زيادتر مي شد به طوري كه كم كم تا به زانو در فضولات فرو مي رفتيم .”
نمایشنامه طويله هاي اوجياس، فردريش دورن مات