2008-11-20
حجاب تو..
محبوب من،
این حجاب تو،
تاریکی نیست..
زلال است،
این حجاب تو،
محبوب من..
می گویند مرا محروم کرده ای از دیدار،
می گویند مرا با پیچیدن کلمات در خطوط می خواهی دلسرد کنی..
اما نمی دانند که هیچ پیچیدگی برای عاشقان نیست،
و نمی دانند چه لذتی است در غم هجران یار..
محبوب من، حجاب تو مایه شادی من است،
هر چند بگویند این هوس است..
نمی دانم بگویم “محبوب محجوب” یا “محجوب محبوب”؟!
پی نوشت: حجاب حتما طول مانتو و مدل مو نیست! حجاب اصلا اینجا می تواند معنای دیگری داشته باشد..
پیوست: فکر می کنم نشریه وقفه ای در وبلاگ ایجاد کرد! این هم یک سرآغاز دیگه!
17 نظر
محجوب محبوب …
—
پاسخ:
نمی دانم اصلا این دو در یک نفر جمع می شوند یا نه!
من می گم محبوب محجوب! چون محبوب بودنش رو بیشتر در نظر دارم تا محجوب بودنش رو.
(یعنی می خوام که سعی کنم در نظر داشته باشم!)
—
پاسخ:
همیشه توالی کلمات مهم بودن چیزی رو نمی رسونن.. شاید در این مورد صدق بکنه..
این پست خیلی سخت اومد بهم….خیلی من محور بود….خیلی خودخواهانه بود!!!
*می گویند مرا محروم کرده ای از دیدار،
بدترین جمله این پست بود….سعید این پستت بر خلاف این که ظاهر خوبی داشت ولی باطنا جدا عذاب آور بود!!!
—
پاسخ:
بحث، بحث عشق و هوسه.. عذاب.. می دونستی “عذاب” در لغت یعنی “شیرین”؟ خودمم دیروز شنیدم..
“من .. من..” تا کدوم “من” باشه..
هر “من” ای “من” خودخواهانه نیست.. همیشه نمی شه گفت “من” “من” کردن ها خودخواهانه است.. مخصوصا تو جریان بحثی که گفتم..
اما می دونی، می گن “عشق” توش “تصاحب” نیست.. تو یه فیلم طرف می گفت “معشوق آدم ناموسش نیست” ..
این با “غیرت” هماهنگی نداره!
“غیرت” در دهخدا :
در تداول فارسی زبانان بمعنی حمیت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگاهداری عزت و شرف . (از ناظم الاطباء). با لفظ کشیدن و بردن استعمال میشود. (از آنندراج ). ابا و سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض . ناموس پرستی . تعصب و رقابت . رجوع به غَیرَة شود : موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت وغل در گردن برادر کرد و میکشید. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 113).
صدهزار است غیرتم بر دوست
آنچه یک غیرت آیدم بر زن .
خاقانی
به هر حال این متن فقط مربوط به یک انسان نبود.. سعی کردم با ایهام بنویسم.. آخه دیروز در مورد کرامات و توجهات خدا داشتم یه کتاب می خوندم..
hejäb osulan dar cheshm va dar raftRe. mahjub ham bä mohajabe farq dRe!!
mahbube mahjub mohMtare tä mahjube mahbub.
—
پاسخ:
خوب، حجاب، این جا فقط محجبه بودن نیست.. تو دهخدا نوشته : “حجاب: حیا. شرم کردن”
شنیدی تو قرآن این آیه رو: “.. همانا من از بنده ام شرم دارم..” ؟ (تو کتاب فارسی هست..)
چون کعبه مجاور حجاب است
آن کعبه که کس عیان ندیده است .
خاقانی
توضیح: کلمات رو از لغت نامه در میارم که تعاریف از کلمات یه مقداری معتبر باشه..
محبوب تو معيار ذهني تورو داره…
طبيعتا محبوبي محجوب است!!
—
پاسخ:
اون کدوم محبوب است که خیلی هایی که صفاتش رو شناختند، عاشقش شدند؟
(اونایی که نشناختند رو کاری ندارم .. شاید با خودم هم کاری ندارم !! )
شاید..
و نميدانند چه لذتي است در غم هجران يار!
زيباترين جمله!
——–
دید من:
ممنونم!
اصلا منظورم من من کردن های خودخواهانه نبود….این متن بدون “من” هاش هم خودخواهانه بود…چون اون من گرایی توی نوشته هاست!!!
*بحث، بحث عشق و هوسه..
دقیقا همینه و اینی که هوس تو باید به وسیله ی یه موجود دیگه منع بشه(هر موجودی خدا یا انسان یا پشه…) و این یعنی “من” عامل اصلی رفتاره!!!
پ.ن:من منظورم آزار دهنده بود نه شیرین ؛)
———
دید من:
منع شدنی در کار نیست.. اگر هوس خود محوره، دیگه منع کننده حقی برای منع نداره! یعنی به اون چه.. اینجاست که به فکرم می رسه که حتما هوس فقط خود محور نیست!
خدا چه معشوقیه.. مزه ی پاک شدن در مقابل اون شیرینه..
(نمی دونم مفهوم جمله ات رو گرفتم یا نه! )
1. معنايي كه براي يك لغت در لغتنامه داره معناي اون در خارج از يك متن است. يه مثال ساده:
خيلي خر ِ ، خيلي دوسش دارم عوضي رو…
ديديد بچه كوچيكها وقتي يه كار بد ميكنن ولي چون بامزه هستن خيلي ها ميگن: پدر سوخته… آشغال.. خوب اينها رو چطوري معني ميكنيد؟ لغتنامه اينجا بيفايدس…
2. در عشق تصاحب است.. در دوست داشتن نيست.
در عاشقي معشوق رو براي خودت ميخواي ولي در دوست داشتن معشوق را براي خودش…. يعني “من” اينجا مهم نيست “اون” مهم است..
رجوع كنيد به دوست داشتن از عشق برتر، كتاب هبوط در كوير، دكتر شريعتي
3. “محبوب محجوب” یا “محجوب محبوب”؟!
از محجوب محبوب هست كه ميتونيم به محبوب محجوب برسيم..
دوست داشتن بعد از آشنايي بوجود مياد.. عشق واقعي بعد از عشق جسماني بوجود مياد… قران ميگه ما عشق جسماني را در انسان قرار داديم تا بدان وسيله به هم روي آورند.. و بنگريد كه چگونه از اين نياز پست به بالاترين درجات كمال ميرسند..
كسي كه اين لذت جسماني رو درك نكرده باشه لذت واقعي و عرفاني رو نميتونه درك كنه..
البته درك كردن با تجربه كردن فرق داره ها…
راستي، اينجا همه بالاي 18 سال هستن ديگه آره؟
———
دید من:
1- همیشه کلمات یه قرینه ای تو لغتنامه داشته اند که کاربرد تو یه زمینه ای پیدا کردن.. کاری به افرادی ندارم که همین جوری دهنشون رو وا می کنند و هرچی می خوان می گن.. (مثلا تو این دعواها دیدی چه فحش هایی می دن؟؟!)
2- عاشق می خواهد همه دنیا معشوقش را بشناسند (خیلی این فکرمو مشغول کرد) حالا نظرت چیه؟ (نظر دکتر شریعتی رو نمی خواهم ها!)
به نظرم در عشق هم خودخواهی هست، (البته نظرم تا الان ها! ممکنه نظرم تغییر کنه، چون تو کشمکش ام!!)، در هوس هم این خودخواهی هست.. همون جوری که تو متنم هاله ای از هم عشق و هم هوس بود و پریا خانم گوش زد کرد..
من عشق رو با هوس مقایسه کردم و تو عشق رو با دوست داشتن! یعنی هوس و دوست داشتن هم ارز هستند؟؟!
3- “از محجوب محبوب هست كه ميتونيم به محبوب محجوب برسيم..” کاملا قبول دارم!
منظورت از عشق جسمانی، عشق مادی که نیست؟ هوم؟
قرآن لزوم طی این مراحل و توالی اون ها رو نگفته.. چند تا از عرفا/شاعران عارف مسلک معاصر رو می تونم برات مثال بزنم که ازدواج نکردن و اعتقادی به این جریان نداشتند..
اما به نظرم درک شکست در عشق می تونه کارسازتر باشه.. چون که وقتی فقط درک کردی عشق جسمانی رو، ممکنه پستی هاش رو درک نکرده باشی.. (البته من تو پستی های عشق مادی/جسمانی شک دارم هنوز، همون کشمکشه!)
نه! من هنوز 18 سال کامل نیستم! محمد مطهری هم همین طور(:دی یکی نیست بگه از خودت مایه بذار!)
من -18 هستم ولی +18 نه! یعنی حد چپ دارم:دی (یه ذره از 18 کمتر!) حالا بستگی داره سیستم ریتنگ ات فرانسوی باشه یا امریکایی :دی
درسته. توی عشق وصال است و در دوست داشتن نه. اما از این نمیشه جملهی بعد رو نتیجه گرفت.
تصاحب!
یعنی چی اون کلمه؟ یه جوری حرف میزنی انگار میخوای برده خرید و فروش کنی. تصاحب ارتباطی به عشق نداره.
در عشق «اون» مهمه. بیشتر از دوست داشتن. اگه کسی نظرش مخالفه، توی تعریف عشق مشکل داره.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست / حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
———
دید من:
عرب! من هم میگم که تصاجب ربطی به عشق نداره..
من هم میگم در عشق «اون» مهمه.. اصلا دوست داشتن واسه خود آدمه.. به قول یکی، آدما هر کاری رو برای سود خودشون می کنن، حتی دوست داشتن.. اما عاشق دنبال سود نیست..
اصلا ! نظرت رو در مورد پست من گفتی یا نظر مولی؟ چون قرینه حرفات رو تو نظر مولی دیدم..
اما در مورد تصاحب.. تا تجربه نکنی نمی فهمی تصاحب یعنی چی .. البته در مورد این که تجربه کردی یا نه اظهار نظری نمی کنم.. حس اضطراب و ترس و نگرانی..
“تعریف عشق” .. منم دنبال مرزشم! اگرم مرز نداشت، حداقل محدوده اش.. بالاخره باید تکلیفمو با این “عشق” و کشورهای دوست و بردارش مشخص کنم دیگه!
بیت دوم این رباعی حافظ رو دقت کن (قرابت معنایی با بیتی که خودت گفتی..)
در سنبلش آويختم از روی نياز گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگير و زلفم بگذار در عيش خوشآويز نه در عمر دراز
1. نه هميشه اينطوري نيست..لغتنامه بعدا بوجود مياد.. از روي جملاتي كه مردم استفاده ميكنند… بنابراين هيچ لغتنامهاي رو نميتوني پيدا كني كه كامل باشه.. (از ديدگاه زبان شناسي).. زبان يعني تعداد محدودي لغت و بينهايت معني.. بعضي لغتها از بين ميره و بعضيها درست ميشه و به اين ترتيب بعضيها حذف و بعضيها اضافه ميشن..
2. وقتي از شريعتي ميگم يعني عقيده و يا فكرش رو در اين مورد قبول دارم.
عاشق نميخواد معشوقش رو همه بشناسن… چون ميخواد فقط براي خودش باشه.. خودخواهي… شناخت ديگران شايد معشوقش رو ازش بگيره.. معشوق مثل يك آيينه ميمونه كه ميخواد فقط خودش رو توي اون ببينه..
هوس قبل از عشق است.. بعد بعضي از اين هوسها تبديل به عشق و بعد به دوست داشتن ميشه.. هر چي مياد بالاتر احتمالش بوجود آمدنش كمتر ميشه..
3. منظور عشق مادي نبود.
لزومي نداره انسان حتما ازدواج كنه.. در عشق آرزوي وصال است و اگر اين امر صورت نگيره عشق كمرنگ ميشه. با دوري و نزديكي در ارتباط است.. ولي دوست داشتن براي وصال نيست.. ميتونه وصال باشه ميتونه نباشه.. ولي معمولا در مواردي كه وصال نبوده اثري جاودانه به وجود اومده.. شيرين و فرهاد، ليلي و مجنون… همه اين داستانها همه فقط براي گفتن يك جمله است…
و لزومي نداره هميشه همه چيز رو تجربه كني.. يا خودت شكست بخوري… مطالعه.. استفاده از تجربه ديگران ميتونه مفيد باشه.
آمريكايي..
پي نوشت:
در دوست داشتن سود خوشبختي “او”ست… شايد اون خودش درد بكشه ولي اين درد ميشه لذت..
در يك مكتب جديد همه اعمال انسان و بشريت رو از نظر علمي و پزشكي توجيه كرده بودن.. عشق دوست داشتن… همه و همه دليل علمي داشت.. تنها چيزي كه باعث شد اين مكتب نتونه ادامه پيدا كنه اين بود كه نتونستن از خود گذشتگي يا همون مردن براي ديگري رو از نظر عقلي توجيه كنن..
عقل هيچ وقت فرماني رو كه به ضرر خودش باشه صادر نميكنه.. همه موارد ديگه توسط عقل كنترل ميشه.. حتي دوست داشتن و عشق..
———
دید من:
1- من در مورد لغت حرف زدم! تو داری در مورد لغت نامه می گی برادر! بذار بحث ناتمومون تو این جبهه تموم شه.. بعد میریم سر وقت لغت نامه..
2- در مورد شناخته شدن محبوب هیچ فکر محکمی هنوز ندارم! هنوز اون خود خواهی رو دارم، دارم به همین فکر می کنم که این خودخواهی واسه هوسه یا نه..
حرفایی رو هم که بهتون می زنم تو این “دید من” نتیجه افکارم تا کنون است! حرف محکم و با استدلال قوی بزنید، من که تعصبی رو افکارم ندارم..
” شناخت ديگران شايد معشوقش رو ازش بگيره..” معمولا این جور حرفا رو می شه با یه مثال ماکسیمم و مینیمم رد کرد.. خدا! در مورد خدا چی می گی؟ خدا رو می تونن ازت بگیرن؟ اگه واقعا عاشق باشی دیگران روت هیچ تسلطی ندارند..حالا با خود خدا و جریان خداشناسی کاری نداشته باشیم ، چون بحث منحرف می شه.. اما! عرفا رو ندیدی/نشنیدی که با هم به اشتراک می گذارند افکار و مکاشفاتشون رو، بدون اینکه از این ترس ها داشته باشن؟
3- یه سوال فنی! وقتی تو عشق آرزو وصاله.. موقع رسیدن (حالا هر نوعی از رسیدن که مد نظرته) چی می شه؟ گویی سردرگمی پیش می آد..
عقل تونه کنترل میکنه.. چه جوری میتونه کنترل نکنه..؟ (چه سئوالی شد..)
خوب گویا تو باز هم رفتی رو دنده همیشگی:دی
اولا که کی گفته هوس خود محوره؟آدم هوس باز هم خود محور نیست تا چه برسه به نفس هوس!!!ولی در کل انگار تو باز هم منظور منو نگرفتی….یه جور دیگه میگم:
تو گفتی:
*می گویند مرا محروم کرده ای از دیدار،
که این خیلی بده….این “مرا” کاملا بی مورده….در اصل واژه “محروم” در مقابل “حق” میاد و این که “من” چه حقی داره؟!؟!؟!
و این که حالا تو میای حجاب رو یه مانعی واسه هوس تعبیر میکنی….که این دیگه خیلی بده چون تو این “من” رو اینطور تعریف کردی که باید محبوب با حجابش مانع هوس بشه…و این یعنی انگار تمام اصول دنیا گرد “من” میگرده….یعنی هدف از حجاب رو منع هوس “من” میدونی….حالا این که این “من” هیچ فرقی با اون “من” نمیکنه(نویسنده(تو نه ها اونی که داره تعریف میکنه) با اونی که راجع بهش نوشته شده)
پ.ن:برو به خط اول و دوباره بخون…. [سعید: این حلقه ی تکرار رو 5 بار انجام دادم!]
———–
دید من:
ببین در این پست اصلا من به درست بودن حرفم هیچ تکیه ای نمی کنم.. داریم بحث می کنیم دیگه.. هوم؟
اصلا اون جمله که کشیدی بیرون از حرفام رو خودم هم قبول ندارم! وگرنه می نوشتم “می گویم” به جای “می گویند”
ولی بحث من الان سر نتایج حرفاته..
مسئله خود محوری هوس
حرفتو باز قبول ندارم.. اصلا قسمتی قانع کننده تو حرفات ندیدم.. هوس کاملا خود محوره! رفع نیاز های خود .. حالا این نیازها چطور تامین می شن به محوریت (اصل قضیه) هیچ ربطی نداره..
حجاب یه مانع برای هوسه! اصلا اصل هوس به اینه که حجاب ها برداشته بشه نیاز نفسانی و هوس (1) برطرف بشه.. هدف هوس حجابه گویا! اما هدف عشق به محبوب، اصلا حجاب نیست.. گویا محبوب خود به خود محجوب می شه در نگاه طرف مقابل.. حتی اگه ظاهرا محجوب نباشه!
یه مثال: دیدی وقتی یه چیزی رو به شدت دوست داری، اصلا بدی هاش رو به حساب نمی آوری؟ (حداقل، به اندازه ی خوبی هاش نیستند برات)
دید به حق
حق.. حق.. آهان! ببین! خودم می تونم برای خودم حق قائل شم! حتی اگه دیگران نخوان! تو قوانین خودم برای خودم هیچ منعی نمی بینم! (قوانین خودم برای خودم، چون خودمحوری هست..)
حجاب
من کاری به این که حجاب منع می کنه یا نه ندارم! میگم، اصلا حجاب خود به خودی وجود می آد.. تو با حجاب می بینی طرفتو..
اصلا عامل منع خارجی نیست، داخلیه.. تا چیزی نخوای هرکاری هم بکنن نمی تونن مجبورت کنن کاری بکنی.. منع، منع خارجیه!
پ ن:
نمی دونم دقیقا نیاز نفسانی با هوس یکی هست یا نه! هست؟ انقدر کلمه های قلمبه سلمبه شنیدیم که نمی تونیم تعاریفشون رو بفهمیم!
xob, man mofasal räje be in harf zadam…
havas, hamishe hast. eshq va dust däshtan amä… 1kam dRim bä Smä bäZ mikonim…
Nsän hamishe hame chio vä3 xätere xodesh mixäd.
amä man moväfeqam. dar eshq mas’alAe vSäl matrah hast…
vI! xAli räje berh harf zaDm Dge… nMidunam chi nagofte hast!
(man na tanhä +18 nistam, ke 3rfan 16säl o 8 mähame taqriban! :D)
—–
دید من:
حرف زدیم.. ولی نتیجه قابل توجهی ندیدیم.. نمی گم آخر این بحث یه محصول می خواهیم، ولی حداقل یکم افکارمون تصفیه شه!
چرا اسم گذاری کردن به نظرت؟ عشق.. هوس.. دوست داشتن.. حتمات یه فرق هایی داشتن …
خودمحور یعنی چی؟هوس در مجموعه ی {تو} تعریف نمیشه….به چی میخوای هوس بورزی؟هوس اصلا به تو وابسته نیست….به عاملش بستگی داره….ببین این جمله ای که توش محرومیت اومده چه از طرف تو چه از طرف دیگران نوشته رو مثل این نشون میده که یه پادشاهی نشسته و داره اینو نقل میکنه….و این درست نیست….درسته؟
آره تو صرفا میتونی واسه خودت و خودت حق قائل بشی….به کسی که در مورد دیگران به خودش حق میده یه واژه مستقل اختصاص میدن!!!
قسمت قانع کننده چیه؟من دارم نظرم رو با دلیل ارائه میدم….و منظورم هم اینه که اینی که میگی حجاب “تو” مانع هوس بازی “من” هست یه جور اشتباهه….یه جور حسن تعلیل شاید بشه گفت(هرچند من حسنی در این تعلیل نمیبینم!)
کلا بیخیال من از تجربه های قبلی استفاده میکنم و پیشنهاد میدم بحث رو ادامه ندیم:دی
———-
دید من:
همیشه سعی کن اول و آخر جمله هات رو محکم تموم کنی(تمام جملات پر رنگ شده ات رو نگاه کن) از تاثیر کلامت کم می کنه..
پس چه جوری ترک هوس می کنند؟ در صورتی که عامل هوس همین طوری هست.. پس به خود طرف وابسته است!
پادشاه.. پادشاه خود..
می دونی، این حجاب ظاهری رو مثلا در نظر بگیر.. دقیقا برای حفاظت از هوس طرف مقابل وضع شده.. در مورد همین من و حجابی که تو جملات من دیدی من کلی شعر دیدم! شاید واقعا شعر بوده!!
باشه آخرين جوابم..
عشق به خدا فرق ميكنه… ميشه دو تا عارف رو مثال بزني كه با هم به اشتراك گذاشتن؟ من تا بحال در ادبيات ايران با موردي برخورد نكردم كه معشوق رو با هم به اشتراك بزارن.. هر معشوقي.. در موردش بحث ميكنن ولي به اشتراك نميزارن..
من هم در مورد همون لغت گفتم. لغت رو هميشه توي جمله معني كن نه بيرون جمله. شما معني همپوشاني رو براي من پيدا كن.. ازهرجا كه ميتوني:
“همپوشاني تاكيد بر عدالت و توجه ويژه رئيس جمهور به بازار پول اسباب تصميمات خارقانه در دولت را فراهم كرده است..”
گفتم “شايد”.. يعني بدون آوردن مثال ماكسيمم و مينيمم هم خود به خود ميتونه رد بشه.. درسته؟
بعد از وصال چي ميشه؟ نوبت لذت ميرسه… و نگهداري از معشوق..
عشق ورزيدن چطوري بوجود مياد؟ بر اثر ترشح يك هورمون در خون
دوست داشتن هم به همين دليل.. و همه اينها با عقل كنترل ميشه..
همه احساسات بجز اوني كه گفتم بر اثر ترشح هورمون در خون صورت ميگيره.. من نميگم.. پزشكها اثبات كردن!
پي نوشت:
چرا اينقدر موشكفانه زندگي رو بررسي ميكني؟
يكي ميره پيش مولوي ميگه من بعد از سالها وجود خدا رو اثبات كردم..
مولوي هم گه آدم بد دهني بود چندتا فحش آبدار بهش ميده و ميگه:
خوب كه چي؟
وجود او از قديم بوده و هست
ترا چه؟
اليته اين از خودمه:
شناخت خدا را چه كني؟
عمر خويش وقف خويشتن كن..
معرفت خويش.. پيچيده تويي، مبهم تويي..
———–
دید من:
این یه روایته.. فک کنم تو گلستان باشه! باید تحقیقات کنم..
داد درویشی از سر تمحید، سر قلیان خویش را به مرید،گفت که از دوزخ ای نکو کردار، قدری آتش به روی آن بگذار،بگرفتا ببرد و باز آورد، گوهر ز درج راز آورد،گفت که در دوزخ هر چه گر دیدم، درکات حجیم را دیدم،آتش و هیزم و زغال نبود، اخگری بهر اشتعال نبود، هیچ کس آتشی نمی افروخت، ز آتش خویش هر کسی می سوخت…
می دونی که جهنمی در کار نیست، جهنم تجلی خشم خداست، همه فکر می کنند که حالا جهنم یه کوره ای هست و اینا..
این شعر داشت در مورد خشم خدا صحبت می کرد.. اتفاقا عرفا به اهل این وادی اطلاعات می دن..به من و شاید تو نه!
تو این روایت هم بحثی نبود.. حرفشو به اشتراک گذاشتن..
****
این جمله رو از روزنامه عربی پیدا کردی؟:دی
نمی دونم! احتمالا چرت و پرته .. از ظاهرش پیداست، نیازی به بررسی نیست! مولی خان! بحث من چرت و پرت هایی نیست که از دهن یه سری بی سواد بیرون میاد ها! مثلا میگم بریم دیوان حافظ یا اصلا قرآن رو برداریم، ببینیم اون کلمه ها چرا اون جا استفاده شدند! هوم؟
تو جریان این قسمت بحث هم من از یه طرف درست می گم هم تو از یه دید دیگه!
****
بررسی موشکافانه..
نمی دونم! آخه دید من به دنیا با دید بقیه فرق می کنه.. اصلا گاهی مردم رو درک نمی کنم.. اصلا !
در مورد پی نوشتت!
اگه اون آدمه می رفته پیش یه فیلسوف مسلک، نه یه عارف، کلی تحویلش می گرفتن! .. حالا در مورد فلسفه و عرفان و تفاوت و اشتراک هاشون دارم تحقیقات می کنم.. نتیجه تحقیقاتمو یه روز می ذارم رو نت! اگه شما تحویلمون بگیریا!
bahs be javäb nMire3, bexätere hamun ta’ärif!
Moli, man avalin bR ke inä ro räje be hurmunä shNidam, afsorde shodam 😀
اقا سعيد هم پستتون قشنگ بود و هم نظراتتون …
” نمی دانند چه لذتی است در غم هجران یار..” فقط كسي كه تو موقعيتش باشه ميفهمه …
سخته ولي شيرين …
ديوان حافظ هم همدم هست .
و بيشتر از اين نميگم و سكوت ميكنم …
همين !
اولا اگه ممکنه جملات منو پر رنگ نکن….تو میدونی من با چه لحنی دارم صحبت میکنم پس نیازی به مراعات نیست….تاثیر کلام هم در مکالمه صوتی با لحن نسبت مستقیم داره…توی نوشتار همه متن با یه ریتم خونده میشه!!!(خوب از شنیده هات استفاده نمی کنی!!!)
آره دیگه….منع هوس به خود طرف وابسته ست ولی موجودیتش نه!!!
تو دقیقا برعکس گفتی….حجاب مانع هوس تو….این درست نیست….هدف از حجاب کنترل هوس نیست(اینو باید قبول کنی!!!)
منم زاد شعر شنیدم ولی شعر با این متن فرق می کنه به دو دلیل:
توی شعر میشه باور کرد که کلمات معنی واقعی ندارن….
شعر ها هم اگر همین معنی رو بدن از نظر من منطقشون مشکل داره ولی توی شعر همه چیز از لحاظ منطقی مشکل داره به جز درون مایه….
پ.ن:استاد! تاثیرات از نگرش های متفاوت میبینم!