نویسنده: AmiNimA

چه بد!

اول چندتا پیش نویس بخونید:

1- حالم خیلی گرفتس. مجبور شدم وبلاگم رو که با دوستم میگردوندیمش، حذفش کنم. به خاطر چی؟ به خاطر بی جنبه بازی های بعضیا و اینکه دوستم دلش نمیخواست اون بعضی ها، شعر های اونو بخونن. منم وبلاگ رو حذف کردم تا یه وقت دوستمان ناراحت نشوند. نمیدونید چه قدر سخته. انگار بچه ی خودتو بخوای بکشی. خدا شاهده دستام می لرزید. افسرده شدم، دارم اصلا از این وبلاگ بازی و جامعه های مجازی رخت بر می بندم. واسه همین یه پست زدم که اکانت منو از این جا پاک کنید. ولی خود پست پاک شده! ای مدیر، لطفا پاکش کن، وگرنه وسوسه میشم هی میام. فعلا میخوام چند وقتی گم و گور بشم.

2- این متن زیر رو هم چون گفتید پستش کنم، میکنم. وگرنه دل و دماغ این کارا دیگه از من گذشته. این همکلاسیای دانشگاه، بدجوری زدن تو ذوقم.

یه زمان مردم تهی دست، غذایشان سیب زمینی آب پز بود و گاهی هم تخم مرغ. نان ارزان هم اگر گیرشان می آمد میخوردند. اما الآن چه؟! دیگه اون سیب زمینی رو هم نمیتونن بخَرن.
لحظه افطار است…سفره خودمان را میبینم… حلوا، آش، حلیم، پنیر، نان، چای، خرما. تلوزیون سفره ای را نشان می دهد، تبلیغ روغن طلایی لادن است انگار…یادم می آید، مادربزرگ…دیگ های بزرگ آش با روغن طلایی. بعد اون بچه لوس میدود و می آید زری میزند.
به فکر کسی می افتم، کسی که همیشه روزه است، همین لحظه، کنار سفره (؟) نه، شاید سفره ای نباشد، پای تلوزین (؟) میبیند آن زولبیا بامیه ای را که فلان بانک در تبلیغش نشان می دهد…. چه قدر دلش میخواهد یکی از آن ها را بچشد. هستند کسانی که تا آخر عمرشان مزه ی بعضی چیز ها را نمی کشند. مردم زمانی نمک را می خریدند بسته ای ۲۰ تومن (من یادمه) الان ۷۵ تومن!!! گوشت زمانی رویا بود… اکنون برنج هم دارد رویا می شود… تخم مرغ نیز…
اخبار نشان می دهد: پرورش شتر مرغ! برای چه کسی؟! برای شکم های فاسد کسانی که…
اخبار گفت: ۱۱۰ میلیون تومن جایزه برای طلای المپیک… کسی حس می کند ۱۰۰ تومان در جیبش ندارد تا بتواند شکمش را سیر (؟) کند! با ۱۰۰ تومن!!!
عکسی را میبینم، مردی در آغوشش دختر بچه ی معصومی آرام گرفته است. چیزی ندارند بخورند. به رستورانی زل زده اند که قیمت سالاد به عنوان پیش غذا احتمالا ۷۰۰۰ تومن باشد. چه قدر هم شلوغ است.
اسباب بازی فروشی ای را میبینم… پاذل ۱۰۰۰ تکه، ۱۸ هزار تومن. بچه نق میزند آن را می خواهد. مامی با آن قیافه ی سانتال مانتالش که خرج آرایش صورتش “فقط” دو برابر پولی است که ممکن است کسی برای یک ماه بتواند در بیاورد، دست آن بچه را میگیرد و برایش می خرد.
بچه ای هم هست، مدت هاست حمام نکرده است. اسباب بازی اش شاید عروسک کاموایی ای باشد که جایی پیدا کرده است…
مردی در استخر خانه اش… خانوم ها برای خشک کردنش می آیند…
مردی زیر آفتاب، با کلاه حصیری بر سر، بیل میزند. نمیدانی سیاه پوست است یا آفتاب سیاهش کرده است! (خب کرم زد آفتاب بزن!… برو بابا! پول گیر بیاورد شکمش را سیر میکند… کرم!!!)
بنز… بی ام و… تویوتا…و …
پای پیاده…!
مردم… از صبح زود تا پاسی از شب، برای فقط زنده ماندن و سیر شدن، و سیر کردن شکم یک زن بی گناه و یک بچه ی بی گناه تر، جان می کنند.
آقا پول مبایلش در چند صد هزار تومان سیر می کند! خانوم ماشینش دلش را میزند! آخی! بمیرم!
و همه انگار خوابند… خوابی عمیق… غفلت…بی خبری… خوش اند…
و این بد بختی ها، این فلاکت ها، این حق کشی ها … ادامه پیدا خواهند کرد.
تو بیدار باشی آن قدر خوابیده ها تعداشان زیاد هست که تو هیچی به نظر نیایی.
پگاه خانوم، ملت برای همین است که می رود… امیدی نیست…
زندگی بشریت آن طرف است که جریان دارد…مهد تکنولوژی… این جا آن قدر دروغ و دزدی زیاد است که سال های سال همین طور خواهد ماند. ما این جا مرده ایم. داریم مثل سگ زندگی میکنیم. چیزی جلویمان می اندازند، ما هم میپریم و میگیریمش. و بسیار هم تشکر می کنیم.

دلمان خوش است (بود) به تاریخ ۲۶۰۰ ساله ی پادشاهی. میگوییم ایرانی متمدن است، ایرانی با فرهنگ است، ایرانی باهوش است… ایرانی امکانات ندارد وگرنه می شدیم پیشرفته ترین کشور دنیا!
ایرانی احمق است، با دست های خودمان، به اختیار خودمان، نشسته ایم و افسارمان را همین ایرانی ها میکشند. نه. اشتباه نکنید، دشمنان اسلام نیستند که بدبختمان کرده اند. خودمان هستیم. خود ایرانی دارد به خودش خیانت میکند.
ژاپن، بمب هسته ای توش ترکید. میفهمی یعنی چی؟! یعنی مرگ مطلق! وسعت خاکش یک دهم ما هم شاید نشود، جمعیتش بیش از ۱۰۰ میلیون است!
اون وقت ما اینجا… ه…….ی. دلم پر بود. هنوز هم هست.
ببخشید.

قبرستان!

پلان یکم:
امروز رفته بودم یه سلامی به یاد خداحافظی ای که با مردگانمون داشتم بکنم. البته من پدربزرگم رو ندیدم. سال 1339 در 80 / 90 سالگی رخت از این دنیا بست! فکرشو بکنین!!! 48 سال پیش! فکر کنم از معدود سنگ قبرهایی هست که از اون تاریخ سالم موندن. وگرنه داشتیم سنگهایی که مال 1326 بودن. اما تقریبا به شکل نابود! یه سنگ قبر هم دیدم روش تاریخ شاهنشاهی داشت!
رفتیم سر قبر یه نفر، به نام کاظم معروف به کاظم دانا. گفتم چه فامیلیه شیکی! پدرم گفت… به این میگفتن کاظم دیوونه!!! همه اینو اذیت میکردن، سنگ میزدن، ماست میریختن رو سرش! هر وقت از جلوی دکان(!) لبنیاتی رد میشد خواهش میکرد که ماست نریزن رو سرش! اما اون یارو میریخت! کاظم دیوونه گدایی میکرد و از مردم پول میگرفت. وقتی که مُرد، بعد ها معلوم شد این پول ها رو میبرده میداده به یه خونه ای که توش یه بیوه زن با بچه هاش زندگی میکردن. (–خیلی انسانه. مگه نه؟–) بچه ها بزرگ میشن و ….
به نظر شما، کاظم دیوونه چرا اون کار رو میکرد؟! قلب کاظم تا کجاها بالا رفته بود؟! آیا شرف ما به اندازه ی کاظم هست؟!
آیا کاظم دیوونه عاشق شده بوده؟ چرا؟ واقعا چرا؟! کاظم دیوونه میدونه که الآن همه ی دنیا امکان شناختنش رو تو این وبلاگ دارن؟ کاظم دیوونه! یه سنگ قبر تو این وبلاگ برات گذاشتیم. کاظم دیوونه! هر جا که هستی، یادت تا آخر عمر با ما هست.
پلان دوم:
به سنگ قبری رسیدیم که یه زن و مرد در کنار هم آروم گرفته بودن! خوش به حالشون. توی قبر هم همدیگه رو تنها نذاشته بودن! پدرم گفت میدونی اینا کین؟ گفتم نه! از کجا بدونم. گفت بیچاره ها هیچ کسو ندارن! هیچ کس! نه بچه ای نه پدر مادری. از تبریز اومدن اینجا و همین جا مردن. غریبِ غریب.

رو این سنگ قبر، شعری نوشته شده بود. یه شعر که وصف حال خیلیاست!:

این چه رفتن بود جانا از چه ناهنگام رفتی ……….. دیده از دیدار بستی بیخبر آرام رفتی
رفتی از دیده و داغت به دل ماست هنوز ……….. هر طرف مینگرم روی تو پیداست هنوز

پلان آخر:
سال 1326، یا 1339، یا همین امسال … مردن زمان نمیداند! یه سالی هم نوبت ما میرسه. وقتی میری قبرستون، انگار نظرت راجع به این دنیا عوض میشه. آدم ها رو تصور میکنی، زیر خاک، جسدی متلاشی شده … . هر روز هم تعدادشون زیاد میشه. از اون طرف صدای بلند گو میاد که داره برای یه بنده ی خدایی که مرده حرف میزنه … دیگه حرف زدن چه فایده؟ امام علی میگفت: همانا بهره ی شما از این زمین، به اندازه ی طول و عرض قامت شماست.
یه روز هم یکی از اونایی که میارنشون تو غسّال خونه، ماییم. بعد میبرنمون چالمون میکنن! بعدش فراموش خواهیم شد. به همین سادگی. مثل همونایی که سال 1339 مردن! 48 سال پیش! مهم اینه که مثل کاظم نذاریم فراموش بشیم. اون هنوز هم توی دل مردم زندست و داره نفس میکشه. بکوشیم تا وقتی که زنده هستیم شرمنده نباشیم، وقتی هم مردیم هدر نرفته باشیم. این جمله ی امید وار کننده رو هم باز هم از آقای علی آقا یادمون نره: بکوش برای دنیای خودت، انگار که تا ابد زنده میمونی، و بکوش برای آخرت خودت اون طور که همین فردا میمیری.
کاظم کوچیکتیم زیاد!
برگرفته از وبلاگ خودم

یک سلام

سلام!

وقتی به این سایت برخورد کردم، بسیار برام عجیب و جالب مینمود! چه کار قشنگی کردین. برای مدیر این سایت دعای خیر کنیم. ولی تبلیغش ضعیفه. به نظر من بهتره که تو یاهو360 هم یه تبلیغ گسترده بشه(اگه نشده).

چه خوب میشه که بچه هایی که این سایت رو میشناسن، برن تو مدرسشون به بقیه معرفی کنن. مثلا رو تخته سیاه بنویسنش!!!

من از یه نکته خیلی خوشم اومد و اون سیستم عضویت پذیری اینجا بود. خییییلی بهم چسبید.ما بلاگری هاهمچین چیزی رو نداریم. (یا داریم و من نمیدونم)

موفق و سربلند باشیم.