به نام خدا
سمپاد نامه(به تقلید از مرزبان نامه،سنبد باد،کمال نامه و…نامه!)
بر من گوش گیر یارک سمپادی (“ک” تحبیب) تا تورا روایتی کنم از دیار سمپاد و ولایت کرجستان ، که در آن جماعتی بودند ؛ ساکن در ندامتگاهی به نام مدرسه و نامشان بود فرزانگان ! چه گویمت یارک که هر چه گویم از خرابی حال ایشان کم است. اوضاعی فی المکان واقع است که فقط خنده ی تلخ تر از گریه بر آن رواست.
این جماعت نسوان در 4 سایز زیست می کنند ، که به حمدالله احوالات 3 سایز از آنها اندکی قابل تحمل است ؛ اما چه گویمت از سایز سوم ! جماعتی داغون(طلب بخشش) که طبق عقاید کدخدای ولایت و دیگر زیردستان تا به حال چرخ روزگار برای هیچ سایز سومی اینگونه نچرخیده ! (حالا شما از کمبود معلم بگیر تا کمبود بودجه و هر گونه کمبودی) جای دارد بگوئیم جماعت این ندامتگاه در کنار کارهای دیگر کمی علم هم کسب میکنند . اگر رخصت دهید کارهای دیگر را در ادامه بازگو کنم که رشته ی سخن نگسلد.
به خدمت یارک خود عارض بودم که این کسب علم هم مصیبتی است کبیر ! یکی از این علوم فیزیک نام دارد (این قسمت را آهسته بر زبان جاری سازید ، زیرا ممکن است به گوش یک فرزانگانی برسد و های های گریه کند ؛ آن وقت خودتان باید جمعش کنید) این علم نابخرد از آغاز با ما موافق نیفتاد و به طرق مختلف در این تلاش بود تا بستری از خاک سیاه فراهم آورد و آخر الامر هم توفیق یافت! حال ما شنیدستیم که در آینده ی نه چندان دور سال سومی ها باید از پلی عبور کنند به نام امتحانات نهایی و باز هم شنیدستیم که بی شباهت به پل صراط نیست و گویی 15% از فلان چیزک (“ک”تصغیر) به این پل متعلق است. شما خود اندکی در حال ما تفکر کن. بعد از امتحانات ترم اول کدخدایان به این نتیجه رسیدند که فیزیک ما بسی خوب است و کتاب به اتمام رسیده است و دیگر احتیاجی به معلم نداریم و معلم ما را بردند ودر جهت تحقق رویای “ما خوب میشیم” دکتری جایگزینش کردند و زان پس ما به ازای هر مسئله ی فیزیک حالمان بهتر شد (شما چطوری؟!) و حالا هیچی فیزیک بارمان نیست ! آخر این جناب دکتر تا به حال رنگ دبیرستان ندیده اند و اصلا نمی دانند چه شکلی است! حال از ان جایی که خیلی حالمان خوب شد و از همان جا که ما همیشه مطابق پیشرفت روز پیش می رویم ؛ همانند مدارس ابتدایی برای ما زنگ کتاب خوانی گذارند ، اما از آنجا که اینجا دبیرستان است و دبستان نیست و آموزش و پرورش (نام سازمانی است که کار خاصی انجام نمیدهد) ایراد می گیرد اسم زنگ کتاب خوانی را گزاردند جبر و از قضا این زنگ جبر فایده ای هم برای ما دارد و آن هم اینست که بدون خرید مجله “موفقیت” سهل و آسان هرهفته ستون “شیوانا” برایمان خوانده می شود.
حال ما در این تفکریم که این بی نوایان چگونه کوزت وار می خواهند از این پل عبور کنند . آخر از بخت بد علمی دیگر هست به نام جبر که آن هم در نوع خودش خاک سیاه مرغوبی است ! حال یارک سمپادی تو خود قاضی شو. نباید به حال این جماعت گریست؟! قشنگ مطلب در این است که وقتی این بیچارگان از فرط بیچارگی سر به بالای درخت و دیوار می گذارند ، به آنها می گویند آشوبگر شرور… (این ها همان کارهای دیگر است)
این بندگان خدا در ندامتگاه مجاور هم همینطور! هر چند وقت توپ خود را به این دیار هدایت میکنند که بهانه ای باشد تا سر به بالای دیوار بگذارند ! الکی که نمیشود !
شما خودت پاسخ بده ! این هم شد زندگی؟ رو تابلوی سردر هم یه سمپاد به این گندگی؟
خیلی سرتان را درد آوردم ! ببخشید ولی درد دل بود دیگربه یارک سمپادی نگوئیم به کی بگوئیم؟
متن فوق فقط بهانه ای بود برای اینکه بگوئیم در یکی از همین مدارس سمپاد گروهی از دانش آموزان،حتی برای فیزیک و جبر برنامه ی هفتگی خودشان با مشکل مواجه هستند و نگران امتحان نهایی و بدون معلم مناسب و از اونجایی که صدای اعتراض هیچ وقت به هیچ جا نمیرسد؛ فقط گفتیم که گفته باشیم !