چه بگویم از این دزد بی شرافتی که ارزش های وجودی هر موجودی را غارت میکند….این حاکم ستم پیشه ی کیهان….این قاتل ذهن آدمی که ضحاک گونه بشریت را به نابودی میکشد و حضور خود را فربه تر میکند….این زن جادوگری که لیلی وار در دل هر زنده ای رسوخ میکند….زمان….این عنصر لعنتی روزگار!
پ.ن1:ابهام آینده هیچ ارزشی برام باقی نگذاشته!
پ.ن2:تنها مهارت من در جوانی پیر شدن است!