نویسنده: پریا

شیر آقا(!)

قدش حدودا 60 -70 سانتی متر بود….صورتش گرد و با نمک و آفتاب سوخته و سرما زده بود….یه کاپشن مندرس و یه جفت چکمه کهنه پاش بود….تا ما رو دید دویید جلومون….یه فال میخرید؟آره میخریم اما اول بگو ببینم اسمت چیه؟(روی دو زانو نشستم جلوش)با لحن مردونه و قدرتمند گفت:شیر آقا….آقا شیر آقا!!!شیر آقا….شیر آقا چند سالته؟با همون لحن جواب داد:3 سالمه….3 سالت که نیست بزرگتری….4 سالته….خوب 4 سالمه….پول رو که دادم بهش نگاش کرد و گفت:چه قدر دادی؟200 تومن میشه ها!!!300 تومن دادم….بیشتر دادم….یه نگاه متعجب به پولا انداخت و گفت: خوب…..گفتم: میخوای برات خوراکی بگیرم؟خوراکی؟میخوای خوراکی بخری؟ بگم مغازه کجاست؟پرسیدم :اون پایینه؟گفت: پایین کجاست یعنی؟اونجاست….و با دستش به پایین خیابون اشاره کرد.رفتم براش یه کم خوراکی خریدم برگشتم دیدم با همون شیرینی کودکانه چند نفر دیگه رو دور خودش جمع کرده….برادر بزرگترش که 6 سالش بود وقتی دید دور شیرآقا شلوغه اومد جلو و گفت: از منم میخرید؟خوراکی ها رو که دستم دید چشماش برق زد….به شیر آقا گفتم:خوراکیاتو با دوستت بخور باشه؟باشه….بیا بریم خوراکی بخوریم(چشماش برق میزد)(رو به برادرش)اسمت چیه؟من داداششم….اسمم گل آقاست!!!

پ.ن: چرا اینقدر همه چیز عجیب شده؟!

پ.پ.ن:خواجگی….هوش….مهربونی….معرفت….ترحم….کدومشون؟!

آرزو(!)

آرزو داشتن که بد نیست….

اما یه وقتایی بده….

یه وقتایی انتظاری که آرزو ایجاد میکنه باعث میشه از شرایط عادی لذت کافی نبری!!!

یه وقتایی آرزو باعث میشه بری زیر ماشین!!!

یه وقتایی اینقدر به آرزوت امید داری که ابعاد منفیشو تحلیل میکنی اما همون بعد منفی هم دستتو نمیگیره!!!

یه وقتایی همه ی آرزوت منسجم میشه تو یه لحظه …. و اون لحظه بخوای نخوای میگذره!!!

چرا توی اون لحظه کسی به اون یه نقطه آرزو توجه نمیکنه؟!؟!؟!؟!

پ.ن: تا حالا شده کنار کسی باشین ولی دلتون براش تنگ بشه؟!؟!

پترس(!)

یه جایی تو مغزم سوراخ بود….

افکار پراکنده از اونجا نشت میکرد بیرون و فضای جمجمه ام رو پر میکرد….

پترس اومد با انگشت نشتیشو گرفت….

الان تو سرم فقط انگشت پترسه….

پ.ن: ندارد!!!