آدمی میشناسم از دوزخ
خوف و تشویش دارد و من نه
بس که میترسد از عذاب خدا
هول از آتیش دارد و من نه
دائما ذکر گوید و تسبیح
در کف خویش دارد و من نه
قلبی آکنده از خدا و سری
باطن اندیش دارد و من نه
بس عجول است در رکوع و سجود
گویی او جیش دارد و من نه
تا رسد ز آسمان به او الهام
دو سه تا دیش دارد و من نه
گوییا با خدا بود فامیل
او که این کیش دارد و من نه
بهر ماموریت ز بیت المال
هی سفر پیش دارد و من نه
برنگشته ز انگلیس هنوز
سفر کیش دارد و من نه
بهر حج تمتع و عمره
کوپن و فیش دارد و من نه
زندگی تخته نرد اگر باشد
او دو تا شیش دارد و من نه
پانزده تا مغازه یک پاساژ
توی تجریش دارد و من نه
در دزاشیپ باغ و در قلهک
خانه از خویش دارد و من نه
پانزده تا عیال صیغه و عقد
بی کم و بیش دارد و من نه
گرچه با گرگها بود دم خور
ظاهر میش دارد و من نه
دانی او این همه چرا دارد
چونکه او ریش دارد و من نه
میکروفون را بگیر از هالو
سخنش نیش دارد و من نه
پ.ن : این شعر از آقای خلیل جوادی است. شاعر طنز نویس و اهل تفکر. مطمئنا اکثر شما ایشون رو میشناسید. به نظرم بد نیست سری به وبلاگش بزنید و شعرهاش رو بخوانید : http://www.khaliljavadi.trk.ir/
پ.ن پریم: عاشق شعرای این آدمم !