نویسنده: farzane

وادی حیرت

وادی حیرت . . .

.

تو و اندام رعنایی، . . . که می دانی چه می گویم

من و احساس زیبایی، که می دانی چه می گویم

لبت لبریز لبخندی، …. که می دانم چه می خواهد

نگاهم پر تمنایی، …… که می دانی چه می گویم

کلامت مملو از رمزی،که می فهمم چه می گویی

صدایم پر تقاضایی،…. که می دانی چه می گویم

تنت سرشاراحساسی،.. که آتش می زند جان را

سرم سرگرم ِسودایی، که می دانی چه می گویم

در اقیانوس چشمانت، ……..سفر تا وادی حیرت

رسیدن تا به آنجایی، که می دانی چه می گویم

تو و پروانه و شمع و شراب و شعر و شیرینی

من و مشتی غزلهایی، که می دانی چه می گویم

تو و آن نکته سنجی ها، که از یک حرف می فهمی

من و ایهام و ایمایی،… که می دانی چه می گویم

تو و « کیوان » و پروین و هزاران اختر دیگر

من و شبهای یلدایی، که می دانی چه می گویم

ازمون کانون فرهنگی آموزش

خیلی از بچه ها میان تقریبا همه به یه امید ((قبولی در رشته دلخواه)) و دانشگاه مورد نظر.

یه سری نا امیدن از تراز های نزولی و رتبه هایی که هرروز به ارقام نجومی نزدیک میشه .راستش خیلی ها دلیلشو هم نمیدونن چی باعث شد این قدر دربرابر این سوالا کم بیارن شاید کم درس خوندن شاید کم تست کار کردن وشاید…

اگه شما هم تو کانون بودی و ترازهای بالا و رتبه خوب داشتی از نحوه مطالعه و هرچی که فکر میکنی به این بندگان خدا کمک میکنه بگو .

سمپادیا جای کمک کردن به همدیگه است به جای این که همدیگرو عقب بندازیم کاری کنیم همه باهم قبول شیم.

طی شد این عمر

نمی دونم شاعرش کیه اما هروقت میخونمش یادم میفته یه بار به دنیا اومدم و یه بارم حق بودن دارم
 

طی شد این عمر تو دانی به چه سان

پوچ و بس تند چنان باد خزان

همه تقصیر من است این که خود می دانم

که نکردم فکری که تامل ننمودم

روزی و ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران

کودکی رفت به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند کنون تا بچه ست بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ

که پس از این زچه رو نتوان خدیدن

نتوان فارغ و وارسته زغم

همه شادی دیدن همچو مرغی آزاد

هرزمان بال گشادن

سر هر بام که شد خوابیدن

من نپرسیدم هیچ که پس از این زچه رو

بایدم نالیدن هیچ کسی نیز نگفت

زندگی چیست ؟چرا می آییم

بعد از این چند صباح به سان باید رفت به کجا باید رفت

من نپرسیدم هیچ هیچ کسی نیز نگفت

نوجوانی سپری گشت

به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ وحیات

بعداز آن باز نفهمیدم من

که چه سان عمر گذشت

لیک  گفتندهمه که جوان است هنوز

بگذارید جوانی بکند بهره ازعمر ببرد کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد ومست

بعدازاین باز اورا عمری هست

یک نفر بانگ آورد که او

از هم اکنون باید فکر آینده کند دیگری آوا داد:

که چو فردا بشود فکر فردا بکند سومی گفت:

همان گونه که دیروزش رفت

بگذرد امروزش همچنین فردایش

با همه این احوال من نپرسیدم هیچ

که چه سان دی بگذشت

آن همه قدرت و نیروی عظیم

به چه ره مصرف گشت

نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه ی وحی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عمر شباب می توانست مرا تا خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی  هیهات

آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه رهنمایم بودند

عمرشان طی می گشت بیخودو بیهوده

ومرا می گفتند که چون آنها باشم

که چو آنان دائم فکر خوردن باشم

فکر گشتن باشم ,فکر تامین معاش ,فکر همسر باشم

کس مرا هیچ نگفت : زندگی ثروت نیست

زندگی داشتن همسر نیست

زندگانی کردن ,فکرخوردن بودن و غافل زجهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

که صد افسوس که چوعمر گذشت

معنی اش می فهمم

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق

من شدم خلق که باعزمی جزم پای از بندها بگسلم

فارغ از شهوت و آزو حسد و کینه و بخل

مملو از عشق وجوان مردی و ذوق

درره کشف حقایق کوشم

شربت جرئت و امید و شهامت نوشم

زره جنگ برای بد و نا حق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم

آن چه آموخته ام به دیگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و باشعله ی خویش

ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم

من شدم خلق که مفید باشم

نه چنین زاید و بی جوش و خروش

عمربربادو به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش می فهمم

که این سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت

کودکی بی حاصل ,نوجوانی باطل,وقت پیری غافل

به زبانی دیگر

کودکی درغفلت ,نوجوانی شهوت,درکهولت حسرت

مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

بی وضو درکوچه ی لیلا نشست 

عشق آن شب مست مستش کرده بود 

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد برلب درگاه او

پرزلیلا شد دل پرآه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟ 

برصلیب عشق دارم کرده ای؟

جام لیلی به دستم داده ای 

وندراین بازی شکستم داده ای

نشتر عشق به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق،دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو ولیلای تو…من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم 

دررگ پیدا و پنهانت منم 

سالها با جور لیلا ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا دردلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم درحسرت یک یا ربت

غیرلیلابر نیامد ازلبت

روز و شب او را صدا کردی

ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

درحریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درد عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته درراهت کنم 

آشفتگی

همه چیز قاطی شده بدجور

اول درسای پیش بعد کتابایی که باعث افزایش حجم وجرم مغز میشن اول کدوم رو بخونم ؟ تو مدرسه هم فقط باید بخونیم بخون بخون و بخون…

اصلا اشکال نداره اون دو روز رو یادته اون به اندازه 2 هفته منو عقب زد بعد شما هی بگو  …

چی کار کنم به به درسای مدرسه برسم یا کنکور ؟ جدیدا فرق تست و تشریحی رو قاطی کردم تو امتحان گسسته از راه تستی رفتم از 5 نمره یه سوال0.25 شدم

می گن پیش امسال نهایی شده … برای من که فرقی نداره ! من که از اول درس هام رو میخوندم  اماچرا این قدر غرغرو شدم ؟ شایدم تنبل تر شدم شایدم جنگ با معلما منو به این روز انداخته

ولی درکل نمی دونم راهی که دارم باهاش درس میخونم موفقم میکنه یانه؟خیلی سخته تو بازار رقابت .آینده . عشق خودم به رشته ام و برنامه هایی که دارم خدا کنه برسم با این معدل 18.70 نهایی (کاش میشد برگردم و تغییرش بدم)…

اگه راهنمایی مفیدی در زمینه درس خوندن تو این مقطع داریم پذیراییم (ممنونم میشم) چون من کلا روزی 7-8 ساعت درس میخونم بازم کم میارم همیشه اول درسای همون روز رو تا 3 ساعت میخونم بعد درس فردا رو مرور میکنم یا تستش رو میزنم بعدهم درس های عمومی کنکور یا چیزی که تو کانون آزمون دارم رو میخونم اما بازم کم میارم یعنی باز یه جا گند میزنم امیدوارم همه چیز زود حل شه .راستی حسم برگشت!

این انصاف نیست

خدایا این انصاف نیست هیچی انصاف نیست….

چرا من دیوار کوتاهتر ازمال من نبود این همه ادم افریدی فقط این بلاها باید سرمن بیاد اونم وقتی همه دارن با جون و دل تلاش می کنن چرا چرا فرصت هارو برخلاف میل من سوق میدی ؟

این انصاف نیست چرا من باید تو دوروزی که تعطیلم مریض شم چرا من باید همه رو درک کنم باهمه راه بیام همه چیز رو برای کنکور لعنتی به جون بخرم چرا هیشکی نمی خاد یه ذره اندازه یه اپسیلون بفهمه منم ادمم باید برای خودم بیشتر وقت داشته باشم …

کم از زندگی نداشته ام میزنم تو هفده سالگی به اندازه 71 سال از به دنیا اومدنم پشیمونم …

همه چیز نامردیه این انصاف نیست..