وارد دبیرستان میشی ،بیخیال آخرین قسمت اش،معلم ها هم بیخیالند!سال دوم کمی معلم شیمیت پیگیرش میشه و یه اشاره هایی میکنه!(حتی بعضی از معلمهای دیگه ات هم!) و تو میپیچونیش و از موفقیتت شاد میشی!آخرهای سال اگه دیگه خیلی تو مود خرخونی باشی دغدغه هایی به دلت راه پیدا میکنه ولی محل نمیدی و صلوات!
سال سوم معلم ها یه هویی حساسیتشون میره بالا!خیلی ها مشق های تستی میدن!مثلا عید 1500 تا تست فیزیک داری و 200 تا حد که باید حل کنی و فک میکنی که خیلی زیاده!و نصفه و نیمه یا به زور تمومشون میکنی!همه معلم از واژه آشنایی استفاده میکنن و همه چیز رو به اون یا به عبارت امتحان نهایی ربط میدن!اعصابت یه کم خط خطیه!مخصوصا آخرای سال(قبل از عید!)یعد از عید یه جوری میشی!انگار پذیرفتیش!(البته نه کامل!)
تو امتحان نهایی ها میشینی خر میزنی و 20 نمیگیری!(شایدم بگیری!)همش هم 0/25 یا 0/5 نمره هاییه که کفرت رو در میارن!وقتی برای امتحان نهایی میخونی یا سر جلسه سوالا رو میبینی تازه به ابعاد درونی کُنه وجودی کتاب درسیات پی میبری!
20 روز بعد از امتحان نهایی ها تعطیلی و باتجربه ها بهت میگن این آخرین فرصت آزادته تا یه سال بعد ها!بشین پایه رو درست بخون!و تو شوت!فوقش دو سه تا از جلسه های عمومی و همایش های کنکور رو میری!
به نحو خیلی عجیبی 15 تیر کلاسات شروع میشه!اولش کلی خوشحالی که ایول تابستون مدرسه ام و نمیپوسم!
هفته اول همه چی خوب و عالی وعادی!اونقدر ها هم که فکر میکردی تو پیش دانشگاهی از اون سد/دیوار/مرحله دشوار/چیز سرنوشت ساز/… به اسم کنکور نمیشنوی!حتی هفته اول ممکنه از سبک بودن درسها و کارها حوصله ات سر بره!
هفته دوم با یه آزمون جامع عمومی شروع میشه و تو همچنان خیلی به عمق فاجعه پی نبردی1مشق ها زیر پوستی زیاد میشن ولی تو همچنان راحت انجام میدیشون!
و همین طوری میگذره!اینقدر سریع که متوجه نمیشی!درس خوندن برات میشه یه عادت!یه اوقات فراغت!گاهی ممکنه حتی به این وضع بکشه وضعت که الان جز درس خوندن چه کار دیگه ای میتونی انجام بدی!؟
شاید اون مشقهای عید سومت رو چند برابر تو همون مدت بهت بدن و تو بدون نق زدن انجام بدی!عادت میکنی به امتحانهای همیشگی ،آزمون جامع های همیشگی که حتی گاهی وقت نمیکنی به برنامه شون برسی!
و وقتی که این وضعت رو برای یکی که تازگی ها این وضع رو داشته شرح میدی و از درس خوندن خودت ابراز شگفتی میکنی جوابت اینه:
«خب اینکه طبیعیه!بلاخره پیش شدی !»