...وقتی آمدم موی سپیدی بر چهره ام نبود و اکنون پس از گذشت بیست و یک سال با قامتی راست و امیدوار محیط کارم را ترک میکنم با فرزندی رشید به نام سمپاد برای ایران اسلام: مقاوم و سازش ناپذیر…
…سمپاد را برای آنها به وجود آوردم که کمتر کسی به فکر آنهاست . وقتی فرزند استانداری در آزمون ورودی سمپاد مردود می شد خوشحال نمی شدم ، اما وقتی فرزند بلال فروش روبروی همان استانداری قبول میشد ، از شادی در پوست خود نمی گنجیدم…
…در بعد از ظهر 16 دی ماه ، طی یک نمابر ساده نام جانشینی که حدود یک ماه قبل از آن مطلع شده بودم برایم ارسال شد . همان شب به راننده گفتم ماشین را بخواباند و خود با وسیله ی شخصی یکی از همکاران سمپاد را ترک کردم…
فرازهایی از آخرین یادداشت دکتر جواد اژه ای در فصلنامه سمپاد – سال هفدهم – شماره 4- دی – اسفند 1387- (68) : خداحافظ سمپاد-صفحه 346
بابا اژه ای نازنینم سلام .
همه ی آدم بزرگای دنیا تو اول هر نامه ی غیر رسمی ای مینویسن : امیدوارم حالت خوب باشه . ولی نامه ی من از جنس اون نامه ها نیست . نامه ی من نامه ی یه بچه به باباشه .
پس اینطوری شروع میکنم : بابا اژه ای دلم تنگته . تنگ تنگ تنگ . دلم واسه روزای خوب بودنتم تنگ . از تنگ تنگ تنگم تنگ تر . بیست و یه سال واسه یه عالمه بچه ی باهوش و شیطون پدری کردی . ملایم و با ابهت . سمپادمونو ، خونمونو ، حفظ کردی با غیرت و به قول خودت سازش ناپذیر . آخرشم یه نامه سه صفحه ای نوشتی و گفتی خداحافظ و تمام . جدی جدی تمام ؟
نایستادی ببینی بعد رفتنت خونتو ، خونمونو ، سمپادمونو ، خراب کردن … یه تیشه برداشتن افتادن به ریشه های سمپاد . سمپادی که بیست و یک سال ، بیست و یک سال به قول رنج کشیده ها آزگار درختی بود که میوه هاش می شدن آقای مهندس و خانوم دکتر و غیره و غیره و غیره …
بابا اژه ای حرفامونو به هرکی گفتیم نشنید شایدم نشنیده گرفت . تو ولی لازم نیست بشنوی فقط نگاه کن . نگاه کن به سمپادی که ورودی هاش 6 برابر شده . نگاه کن به سمپادی که سال دوم دبیرستان تکمیل ظرفیت گرفت . نگاه کن به بچه هات که کلاس درسشون از اون اتاقای بزرگ و دلباز منتقل شده به کتابخونه که حالا بینشو یه دیوار کشیدنو کردنش دو تا کلاس .نگاه کن به کتابخونه ای که از اون خونه ی بزرگش که سالها تو سکوت مینشست و به درس خوندن بچه ها خیره میشد پرت شده تو سالن اجتماعات و نگاه کن به سالن اجتماعاتی که رفته تو نماز خونه . بابا اژه ای یه نگاه بنداز به آزمایشگاه های شیمی و زیست و فیزیک که هر کدومشون واسه خودشون یه انبار داشتن . حالا هر سه تاشون طی رفتاری ایده آلیسم گونه پرت شدن تو یه اتاق و اسمشم شده آزمایشگاه . همین بدون هیچ پسوندی بدون هیچ شیمی و فیزیک و زیستی . از کارگاه و اتاق مشاوره و دفتر و بقیه جاهام نمیگم . میترسم نگاهت مات شه و دیدت تار !
بابای عزیزم شنیدی طی عملیاتی ضربتی معلمای مرد پاشون از مدارس دخترونه بریده شد ؟ باشد که عفاف اجتماعی حفظ گردد . راستی خبر داری سمت دبیری فیزیک مرکز که روزگاری متعلق به آقای دکتر فلانی بود الان به علت کمبود نیروی زن با تجربه به معاون مدرسه که از اقبال بلند بچه ها و شایدم خودش ! روزگاری لیسانس فیزیک گرفته بود اهدا شد ؟
بابا اژه ای در کل خواستم بگم خیالت راحت . سمپاد بعد از تو شکوفا شده . گسترش پیدا کرده (!) . بعله اینقده تو این سازمان کارا رو غلطکه که همینجوری محض خالی نبودن عریضه و ایضا محض کم نبودن مسئولیت ها باشگاه دانش پژوهان جوان هم به سمپاد پیوست . یه هورای بلند به افتخار سمپاد دوگانه سوز خودمون . !
به قول قیصر چی بگم که ” این قافیه در دل رباعی خون شد ”
بابا اژه ای بذار ته نامم بهت بگم که اگه سمپاد 150 نفری ما شد 600 نفر اگه بلدوزر روزگار مسیرش خورد به آشیونه ی ما ، اگه تکمیل ظرفیتیامون دقیقا نمیدونن کسینوس دو همون یک منهای سینوس دوئه ، اگه مدیر و ایضا مدیره ی محترم به علت خصومت های شخصی و در خطر دیدن سمتشون معلمای زبده و با تجربه رو فراری میدن بذار اینو بگم که تو این خونه ی رو به نیستی هنوز یه عالمه جوونه هستن به اسم سمپادی . جوونه هایی که با دستای خودت کاشتیشون و با غیرت و غرور مدالای طلای المپیاد درو میکنن و با شهامت و جنگ تن به تن با غول کنکوررتبه های تک رقمی بدست میارن .
بابا اژه ای اگه از خونواده ی سمپاد دور شدی . اگه ” عقاب تیزپای افق ها بودی و زنبوری طفیلی شدی ” غمت نباشه . تا سمپادی هست امیدی هست . سمپاد ما گرچه نحیف شده و مظلوم ولی پشتوانه ای داره به اسم استعداد های درخشان.
بابای خوبم خانواده ی سمپاد تا زمانی که زنده و پابرجاست دوستت داره . دعای تک تک بچه هات بدرقه ی راهته .
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش .
با تقدیم دنیایی بوسه به دستان توانمندتون .
فرزند شما