نویسنده: Labod Gorz

lpn,njvdk

از آنجایی که میکروبلاگینگ، بسیار در این سایت مذموم است ولی ما می خواهیم مشت محکمی بر دهان “مضروب” و دوستانش بزنیم(شوخی کردم!البته بنده خدا از فامیلیش معلمومه که مشت خورده است ! )،به هر حال امیدوارم که این میکرو بلاگ که خیلی هم شبیه میکروبلاگ نیست، از قانون سایت پیروی کند و خلاصه فکر شده باشد.(ضمناً پست قبلی خودم را پاک کردم، چون چرت بود)

نخست.

دوباره بشوم آن «محدودترین متخصص ها»، یعنی آدم همه فن حریف.

رمان گتسبی بزرگ، نوشته ی فیتس جرالد

دوم.

امروز روی جعبه ی بستنی دایتی دیدم که هر لیتر بستنی دایتی، 500 گرم وزن دارد، این یعنی توی استخر بستنی خیلی سخت می شود شنا کرد !

سر-رسیدم

سوم. آلبوم Sailing to Philadelphia از Mark Knopfler  را حتماً گوش بدهید، راجع بهش نظر بدهید .

اگر این آلبوم رو ندارید می تونید با Torrent بارگزاری کنید( http://torrentz.com)

l,sdrd,lhadk

قبل از هر چیز:از سریع به روز کردن این تارگاه  شرمنده ام! این مطلب به کل نوشتنی نبود(کما اینکه در  #mce_temp_url# نیز نگذاشتیم)، به هر روی  عذر تقصیر  بپذیرید به قول شاعر:

چه برخيزد از دست تدبير ما
همين نکته بس عذر تقصيرها.

در روایت های قدیمی آمده است که…

روزی لابُد(احتمالاً نویسنده با لابُد گرز صمیمی بوده که وی را لابُد می خوانده است.) آلبومی به نام Death Magnetic از گروه شوم Metallica بارگزاری کرد و بسیار نقد وارد کرد بر آن گروه و آن آلبوم بطوریکه جیمز و لارس جهت خودکشی بر آمدند.

با توجه به نقد منتشر شده از طرف لابُد در Rolling Stone و جاهای مختلف، وی می بالید به اینکه چنین نقدی کرده است .

تا بعدها، روزی لابُد، سوار بر خودرویی شد. راننده ی وی که از احوالات لابُد خبر نداشت، آخرین آلبوم گروه مذکور را گذاشت.لابد که ابتدا بر اندیشه ی چرت بودن آن بود، بعد در کمال تعجب دید که اینقدر ها هم مزخرف نیست…

در آنجا بود که وی به دو نتیجه ی اخلاقی رسید:

1.نقد خود را به دست کس مسپار
که پشيمان شوي در آخر کار.

2.بهتر است قبل از نقد هر آهنگی، ابتدا آن را در خودرو هم حتماً گوش بدهیم .

———————————–

به همین روی است که می گویند به هیچ وجه از روی دژآهنگی نقد ننویسید که سرآهنگ نقد نویسان چنین ناراحت گردید و قبل از نوشتن نقد بناگریز آن را در خودرویی گوش بدهید و چه بسیار بهتر و خوشتر  که با توجه به نتیجه ی اخلاقی شماره #1، کلاً نقد ننویسید.

svhk[hl-rpxd!

بارها  به دوستان هشدار دادیم، به مسئولین هی تند و تند گفتیم، اینجا هم نوشتیم ! اما کو گوش شنوا ؟ آخر سر قحطی آمد !

قضیه از این قرار است که ما بارها به این قحطی عظیم پسر، اشاره کردیم، گفتیم دوستان! پسر قحط است، بروید یک کاری کنید، بروید وارد کنید یا پسرها با چند نفر سر کنند یا خلاصه یه حرکتی انجام بدهید، امّا نکردند این کار را. عاقبت چه شد ؟

چند روز پیش ساعت 1 بامداد، در حال به خواب رفتن بودیم، صدای فحش های رکیک شنیدیم، گفتیم استغفرالله این ضعیفه چه می گوید ؟ (این را هم بگویم، چند فحش جدید از این ضعیفه یاد گرفتیم!)

ضعیفه ی مذکور، به خواهری می گفت: ” پسر ندیده ای دیگه !****! مردم ! این *****!  ”

خلاصه دعوا تا ساعت 2/5 بامداد ادامه پیدا کرد و همه اش هم سر یک مثلث عشقی بود که البته اینجا دو خواهر و یک برادر حاضر بودند .در آخر نیز با مساعدت براداران نیروی انتظامی دعوا تمام شد.

خلاصه این تازه اولشه !

حالا ما هی باز بگوییم شما بخندین، ولی این یک هشدار جدی است !

آبگوشت(Hf’,aj)

آبگوشت روایتی ویژه است، هر وقت که به عنوان ناهار آبگوشت داریم، بنده شخصاً سیر نمی شوم، البته سیر شدن نه به این معنا که اینقدر خوشمزه است که سیر نمی شویم، کلاً سیر نمی شویم ! ـ

البته باید افزود که مزه ی آبگوشت هم تعریفی ندارد و گوشت کوبیده نیز چنگی به دل نمی زند. به همین خاطر است که معمولاً پس از آبگوشت اقدام به طبخ نیمرو می کنیم. اما وقتی این کار را انجام می دهیم، داد اهالی خانه در می آید که : “پسر نادان! اسم اسید اوره شنیدی ؟ الآن آبگوشت و گوشت کوبیده خوردی! می میری ها ” البته یادشان می رود به قامت 185 سانتی متری و 59 کیلوگرمی من نگاهی بیاندازند ! ـ

روزگار زبون

قبل از هر چیز:اصلاً نمی دانستم که نوشتن در سمپادیا، کار درستی است یا نه ؟ یعنی در واقع اصلاً مطالب من به درد اینجا می خورد؟(چون خیلی مزخرف می نویسم !) به هر حال گفتیم، یکبار تست بزنیم ببینیم نتیجه را

————-

در حکایات قدیمی آمده است(مسالک المحسنین، ویرایش ویژه) که روزی شیخ بزرگ، در شهر لُس آنجلس گرفتار آمد. بر اثر زیادت اصرار وزارت امور خارجه بر ماندن شیخ در ایالات متحده ی فلک زده، وی مجبور به ماندن گردید.

در دفترچه ی یادداشت شیخ چنین آمده است که:

به سمت یخچال شتافتم تا از آب خویش را سیراب گردانم و عطش را رفع کنم، به قول شاعر:


هرچند ذکر آب عطش را مفید نیست — خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب

به یخچال رسیدم و دست بر دستگیره بردم، دیدم که به ناحق، نوشابه مانند سدّی جلوی دسترسی به آب را گفته است.در آنجا بود که مصداق عینی «نمک خوردن و نمک دان شکستن» را دیدم. از این ناحقی و حق خوری، از هوش شدم. بعد از مدتی سبک شدم و همه اطرافیان در تعجب و عجب در آمدند که ای شیخ، از برای چه از هوش شدی ؟یخچال را به ایشان نشان دادم و از روزگار پست برای ایشان گفتم، همه در تعجب و شگفتی فرورفتند و با هم به روزگار زبون لعنت فرستادیم. در غایت نیز شعری برای ایشان از ناصرخسرو خواندم که در حافظه اشان به سان حفظ در آمد و در همه حالات در ذکر آن شدند:

نان بشکند همی و نمکدان را—–صدقش مبین و مهر مپندارش

با کمی تغییر و تصرف و اینجور حرف ها