ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردَمَد از خاکت
.
کاش میشد روزمرگیهایمان را سر یکی از همین خیابانهای شلوغ جا بگذاریم.
ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردَمَد از خاکت
.
کاش میشد روزمرگیهایمان را سر یکی از همین خیابانهای شلوغ جا بگذاریم.
“همیشه هم اینجوری نیست.”
وقتی این جمله به واقعیت تبدیل میشه، ته دلت کلی خوشحالی.
فکرهای خوب صبحت رو پر میکنه.
ذهنت پرواز میکنه به بینهایتهای مثبت.
.
به فکر فرو میری، وقتی تفاوتها به شباهتها تبدیل میشه.
اینبار نوبت اوِن ِ.
روزگار بیصدا بهت میخنده.
صدای قهقههش تو رو دیوونه میکنه.
.
.
قبول کردن تغییرات جدید شاید به خاطر فراموشی نیست.
یه امید…
همیشه اینطور نیست.
رسیدیم به جاهایی.
بنبستهایی که انتظار داریم تهشان دیواری باشد کوتاه. و گذشتن ممکن.
امید.
از کجا آمدهاند حرفهایی که روی هم جمع شدهاند؟
..
دلهایی پر داریم. هر کداممان بیش از دیگری.
و با تو خداحافظی میکنم.
هر چه زودتر، آسانتر شاید.
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این باز نیاید جانم
…
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
…
این پست صرفا دردودل، یک توصیه دوستانه ست.
.
در یابید.
اون زمان که دستی برای مو بافتن هست.
برای داروی دلدرد درست کردن. از نوع گیاهی. تلخ تلخ.
برای عیدی دادن.
برای گرفتن تو دستات.
اون زمان که آغوشی برای آرامش هست.
برای رفع دلتنگیها. گرفتگیها.
اون زمان که صدایی برای راهنمایی هست.
برای حرفای قشنگ زدن. از زندگی. از آدما.
برای تعریف خاطرههای هیجان انگیز.
برای گفتن اصولی از زندگی تو قالب نصیحتهایی که شاید توجهی بهش نمیشه.
اون زمان که وجودی هست برای دلگرمی و اطمینان.
برای آرامش.
برای همه چیز رو روبراه کردن.
برای حمایت.
برای بودن.
برای خوبی.
اون زمان خیلی چیزها هست و نمیفهمیم.
و اون زمان که شبهای تنهایی هست برای خاطرات.
برای داغون کردن تو. تو تن میدی. با کمال میل.
اون زمان که امیدی برای خواب دیدن هست.
برای یافتن امنیت دوباره. قلبی.
اون زمان که باور باید باشه برای ادامه. که نیست.
برای فهم نیستی.
تویی و خاطرهها .
اون زمان تویی و تو.
تو و آرزوی خواب دیدن.
تو و گریهها.
تو و فکر کردن.
اونوقت دنبال نیمه پر لیوان میگردی.
اونوقت تو موندی و خالی..
خالیای که هیچوقت پر نمیشه…
مادربزرگهاتان را دریابید..
دو کاج
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دوکاج روییدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می دیدند
یکی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاجها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامل کن
ریشههایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی مردمآزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تو را دارم
بینوا را سپس تکانی داد یار بیرحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آنروز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پیجویی تا که بینند عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند
.
محمدجواد محبت
فارسی سال چهارم دبستان
.
.
پ ن: وقتی از حقیقت یه سری از مسائل دور شدیم. سعی کردیم یادمون بمونه. اما بازم یادمون رفت..