باران به شوق تو زمين آمد
باد اينچنين بي سرزمين آمد
حتي پرستو، درپي ات بانو
از اوج كوچش، فرودين آمد
وقتي تو بودي، اشك با عين
از چشمِ من با رقص شين آمد
قلبم شكست و لب جدا شد؛ قاف
با قله اش، واژه نشين آمد
آري تو بودي، من سرودم عشق
آن واژه هم عاشق ترين آمد
گفتم غزل شد، بيت هفتم بود…
يك اتفاق سهمگين آمد
وقتي تو بودي، بود من هم بود
اما جدايي خشمگين امد
يك عقربه عقرب شد و يك عمر
با تيك و تاك زهر گين آمد
بين من و تو فاصله شوريد
دلواپسي هم، بعد از اين آمد
گفتم تو بر مي گردي اما حيف
در قافيه، ديوار چين آمد
بغضم شكست و مكث… آن گريه
در دوست دارم نقطه چين آمد