بسم الله الرحمن الرحیم
تماس می گیرند، می گویند مدرسه برای سومی ها از شنبه شروع می شود.شنبه با هر زور و زحمتی که هست سوار آژانس می شوم. ( شلوار اتو نشده، کفش کثیف و … ). امسال با این که اولین های زیادی اتفاق افتاد، اما اولین سالی بود که اصلا دلم نمی خواست مهر شروع شود. قرار است درد و دل کنم؛ پس اصول و مقدمات نوتشن (مقدمه چینی و … ) رو فاکتور می گیریم. از در جدید وارد دبیرستان می شومی. (تهران) از مراسم های تکراری و مسخره ی آغاز مهر هر ساله که بگذریم، اولین تفاوتش این بود که اینبار با اطمینان در پاسخ سوال بی انتظار جواب حالت چطوره می گفتم: خوب نیستم. بقیه اتفاقات را فاکتور بگیریم. نوبت به سخنرانی مدیر می رسد. بعد از تبریک فرارسیدن مهر و هفته دفاع مقدس. چند جمله ی استثنائی گوشهایم را می خراشد و سریع در کنج ذهنم تمام دقدقه ی خاک خورده را کنار می زند و جای خودش را پیدا می کند. این چند جمله از این قرار بود: (البته به نقل مضمون) در اینجا امسال تلاش های بسیار انجام شده و امکانات گسترده ای فراهم گشته است، پس از این سفره ای که پهن شده نهایت استفاده را ببرید که والا کسی دنبال شما برای انجام کاری نخواهد بود.
ذهنم در خودش فریاد می زند: مدیر بی لیاقت. حتی از انجام وظایف ساده ی یک مسئول هم عاجزی. مگه نه اینکه ابتدای آغار کار حتی اگر وضعیت بحرانی است باید به افراد امید های واهی داد. مگر نه این است که باید بگویی ما هر کاری خواهیم کرد. آن وقت تو می آیی و توی یه پاراگراف صحبتی که می کنی تمام وظایف رو از دوش خودت بر می داری و می گی کسی دنبال شما برای انجام کاری نخواهد بود! خدا رحمت کند تمام افرادی را که در لغت نامه های جدید معنی کلمه ی پرورش را عوض کرده ند. (البته خدا همچنین پدر کسانی را که معنی کلمه ی ملی را هم به تهران تقلیل داده اند بیامرزد.) *
و این تا کنون آخرین تیری بود که هرگز تصور وجودش هم به ذهنم خطور نمی کرد،اما آمد و تمام امید های نداشته ام را هم با خود برد. شاید مقصرم که به رسم هر ساله هدیه ی پیچیده شده در کاعذ کادوی مهر را با بی مهری گشودم. شاید اصلا نباید چنین هدیه ای را در چنین سالی قبول می کردم. تا به حال شش سال در مدارس سمپاد تحصیل کردم اما هیچگاه مهر را به این تلخی آغاز نکرده بودم.
گاهی با خودت که فکر می کنی می بینی شاید انتخاب های بهتری هم هست؛ انرژی اتمی، علامه طباطبایی و … حداقل آنها هیچ کدام چنین ادایی ندارند. گاهی با خودت فکر می کنی تنها ثمره ی این همه گذراندن وقت در سمپاد، یک جسم خسته و یک عصاب خورد است که نمی دانی از عصر تا فردا صبح چگونه باید آن ها را برای صبحی دیگر آماده کنی. (بیشتر…)