سوم ابتدایی بودم که می خواستند مرا از مدرسه اخراج کنند؛
هنوز هم در تعجب ام، که چگونه “خانم معلم” ام، برایم “ریش گرو گذاشت” !!! (1)
پ ن:
1- قبول کردم حرفش را که برایم ریش گرو گذاشته، اما هیچ وقت باور نکردم!
سوم ابتدایی بودم که می خواستند مرا از مدرسه اخراج کنند؛
هنوز هم در تعجب ام، که چگونه “خانم معلم” ام، برایم “ریش گرو گذاشت” !!! (1)
پ ن:
1- قبول کردم حرفش را که برایم ریش گرو گذاشته، اما هیچ وقت باور نکردم!
او جام شوکران تلخ را ننوشید تا بمیرد؛
بلکه جام بدن را از زندگی تلخ خالی کرد.. (1)
پ ن:
1- شاید هم مُــرد!
توضیح: این پست متعلق به فائقه خانمه که به علت اعتراض بی جای من پاک شد.. خوب باید برگرده سر جاش!
زندگی من همچنان پشت سکوت میگذره . گاهی نگاهی تلخ به این و اون . گاهی اوازی و خوندنی همراه با ژاله . گاهی هم واسه دله خودم میزنم زیر اواز . مثه دفعه ی قبل که معلم ورزش پرسید تو خونه هم واسه مامانت انقدر میخونی ؟ چی بگم اخه ؟ مامانم که دیگه از دست من نمیدونه به کجا فرار کنه !
همچنان سکوت و سکوت و سکوت …
زنگهای ورزش ولی با صدا و شعارهای من تزئین میشه . یه کم جیغ و داد و فریاد و گاهی پرتاب شدن مقنعه م به هوا و کلاه کپ سرگذاشتنا و …. ! معلم ورزش خنده ای و تاسف به حال مامانم به خاطر من . اصولا افراد مدرسه زیاد به حال مامان من تاسف میخورن .
امروز یکی برگشت گفت تو که دوباره رنجوری ! چته ؟ باز هم یه لبخند و فرار از جواب .
تمرینای نوشته نشده ی هندسه و دل درد های ممتد و خواب الودگی های سر ادبیات باعث فرار از زنگ اخر مدرسه شد و با یک عدد تاکسی به خونه بازگشتیم قبل از اینکه عازم اون دنیا بشیم . فرار از هندسه هم بسی جای خوشحالی داشت … .
بازم وزوز های ممتد توی گوشم . کاش بس میکردن .
این روزها واقعا بی خیالی را تنگ در اغوش میکشیم . تا میاد در بره شعر به کجا چنین شتابان رو نثار روحش میکنیم تا خودش برمیگرده … !
مردشور این شعر به گجا چنین شتابان ، گون از نسیم پرسید رو هم ببرند . حالم ازش بهم میخوره …
ولی به درک اسفل السافلین .
بی خیالی را بچسب که ای کیف میده ! ای کیف میده ! دشمن کش هست بخدا … !
پ.ن : برای عربی فردای ما دعایی بفرمایید . اگه بالاتر از ۱۰ شدم … !
پ.ن : به کوری چشم هر چی دشمنه ، بی خیالی را در اغوش کشیدیم سفت و محکم … !
پ.ن : عرضی نیست .
پ.ن : …
هم صحبت دوران کودکی، سلام؛ (1)
هجدهیمن بهار عمرت فرخنده.. ماجرای “پارتی” تولدت را شنیدم، بعد از دو روز می فهمم چرا قبل از آن از این مراسم حتی از آن آگاه نشدم.. و همه، حتی کسانی که باعث جدایی ما شدند، دعوت بودند…
“ما متفاوت خواهیم بود…”
قول می دهم اگر دیر از از تو مـُـردم، هر پنج شنبه برایت خرما خیرات کنم.. آخر می دانی؟ این برای یک “مـُرده” ضیافت تجملی است! حتی این هم کافی است تا اسم او را بر سر زبان ها بیاندازد، این یک قول مردانه است.. و تو هم قول بده “این ضیافت” را برای من برپا کنی..
سعید
27 مهر 1387
پ ن:
1-دوست دارم که هم صحبت می ماندی..
پیوست:
دوست عزیز! طبق روند کلی از ابتدا من بعد از ظهر روزهای زوج مطلب ارسال می کنم، آن هم 4-5 سطر.. اگر امکان دارد آن را زیر نوشته های زیبا و با ارزش خود دفن نکنید.. هیچ معذرت خواهی و “آخ حواسم نبود” پذیرفته نیست.. حتی شما دوست عزیز!
می گویند عارف از “دل” به سوی خدا می رود و فیلسوف از “ذهن”.. حیف از این مردم عام میانه رو از که وسط این دو، حنجره، (1) به سوی خدا شتابان اند..
پ ن:
1- آواز ها، تبلیغ های خوش صدا… با کمی درصد خطا دهان هم می تواند باشد.. مثل دهان بینی ها و ظاهر بینی..
راز
بنا به اعلام یکی از سایت های اینترنتی مدرسه ما (1) تو کنکور ریاضی امسال بهترین نتایج رو کسب کرد. می خوام راز موفقیت مدرسه مون رو بهتون بگم! (آرامش خودتونو حفظ کنید، نفس عمیق بکشید!) خیلی ساده است.. بچه ها رو به حال خودشون رها می کنند تا هر کی عرضه داشت هر جا تونست قبول شه.. (2)
بخشش
فکر می کردم، یعنی فکر می کنم که بخشش هم یکی از تنایج با ظرفیت بودن آدماست.. مهم از بخشش منت نگذاشتن سر طرف مقابل پس از بخششه.. تا حالا چند بار نتونستی جلو خودت رو بگیری رو سر طرف مقابل منت گذاشتی؟!
پ ن:
1- اسم مدرسه مون رو نمی گم تا برا هیچ جا تبلیغ نشه!
2- هر چند مدیر قوی داریم که دو مدرسه راهنمایی و دبیرستان را با 4 تا معاون همزمان می گرداند و این نشان از قدرت مدیریت ایشان است.