نویسنده: sampadygirl

زندگی ماهیت انباشتگی دارد، پس هوشیار باشید!

سلام

چی؟ اشتب شده؟؟؟

نه بابا…….اینجا وب خودمونه..درست اومدین….

حتما میگین چرا عنوان اینقد رسمی شده؟؟؟

راستشو بخواین داشتم همینجوری تو نت میگشتم که به یه مطلبی با عنوان بالا برخوردم….

به شما چه ربطی داره؟!

باز که زود قضاوت کردین…خب بذارین بگم دیگه….

این مطلب خیلی هم بی ارتباط با خودمون نیست… در ضمن، کلی هم آموزنده ست!

بخونین فرزندان من تا درس عبرتی بشه واسه آینده تون!

“شاید بارها این داستان را شنیده باشید، ولی نتیجه اخلاقی این داستان، بسیار مهم و گرانبهاست، پس بدون شک ارزش یکبار دیگر خواندن را خواهد داشت.

اگر یک قورباغه تیزهوش و شاد(دیدین گفتم بی ارتباط با ما نیست!) را بردارید و داخل یک ظرف آب جوش بیندازید، قورباغه چکار می کند؟ بیرون می پرد! در واقع قورباغه فورا” به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست و باید برود! حالا اگر همین قورباغه را بردارید و داخل یک ظرف آب سرد بیندازید و بعد ظرف را روی اجاق بگذارید و به تدریج به آن حرارت بدهید، قورباغه چکار می کند؟ استراحت می کند… بله دقیقا”… چند دقیقه بعد به خودش می گوید: ظاهرا” آب گرم شده است و تا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است…!

نتیجه اخلاقی داستان:

زندگی به تدریج اتفاق می افتد، ما هم می توانیم مثل قورباغه داستانمان بی خیال باشیم و وقت را از دست بدهیم و ناگهان ببینیم کار از کار گذشته است! همه ما باید نسبت به جریانات زندگیمان آگاه و بیدار باشیم.

سوال:

اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده اید، نگران نمی شوید؟ البته که می شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید: “الو، اورژانس، کمک، کمک من چاق شده ام“ اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و… آیا باز هم همین عکس العمل را نشان می دهید؟ نه! با بی خیالی از کنارش می گذرید. برای کسانی که ورشکست می شوند، اضافه وزن می آورند یا طلاق می گیرند، یا آخر ترم مشروط می شوند! این حوادث دفعتا” اتفاق نمی افتد. یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار… و سپس می پرسیم: “چرا این اتفاق افتاد؟” زندگی ماهیت انباشتگی دارد، هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.

این داستان به ما هشدار می دهد، که مراقب تمایلات خود باشیم، ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: دارم به کجا می روم؟ آیا من سالمتر، مناسب تر، شادتر و ثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟ و اگر پاسخ منفی است، بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

برگرفته از کتاب: آخرین راز شاد زیستن – اندرو متیون”

چگونه یک مدرسه را بهم بریزیم!!

سلام بروبکس باحال!!! راستش دیروز داشتم فکر میکردم ما تاحالا چند بار مدرسه رو بهم ریختیم یاد یه خاطره توپ افتادم!!! خاطره  راجع به ساغر جون عزیزمه!!

4 سال پیش . بقول حدیث ما هنوز فنچستان میرفتیم! سه شنبه زنگ تفریح اخر بود و بنده داشتم اهسته اهسته و دوان دوان در حالی که زیر لب تابستون کوتاهه زدبازی رو زمزمه میکردم،از پله ها بالا میرفتم که ناگهان دیدم من تنها کسی هستم که دارم میرم و بقیه یعنی جمعیت ۴٠٠ نفری مدرسه دارن میان!!! بله تمام ناگهانی تمام مدرسه ریختن تو حیاط. گفتم حتما باز یه عدد جنس مذکر خوشتیپ اومده تو مدرسه که مدرسه بهم ریخته!!!!

خلاصه با هزار زور و زحمت خودمو به کلاس رسوندم. یکی از بچه ها تو کلاس بود. داشتم خداروشکر کردم که این یکی عقلشو از دست نداده که دیدم نه اینم تعطیله!! داره داد میزنه : ساااااااااااااغر! سااااااااغر مرد!ساااااغرو کشتن! ساغرو بردن باغ رضوان! امشب شب ٧ ساغره! خلاصه همینجوری گفت تا به سالگرد ساغر رسید!!! (البته خدا اون روزو نیاره)…. آخرش فهمیدم ساغر یه چیزیش شده! دوباره دوان دوان و آرام آرام از پله ها پریدم پایین.البته تو راه چیزهایی شنیدم که …. مثلا:

میدونستی ساغر امتحانشو بد داده خودکشی کرده؟

می گن ساغر حوصله ش سر رفته بود رفت با چاقو یکی رو بکشه و البته به هدف شومش نرسید!

شنیدی میگن گروه مافیا اعلام کرده ساغر یه مهره ی سوخته س؟

آخرین چیزی که شنیدم این بود که پلیس فدرال اومده تا ساغرو ببره زندان آزکابان!!!!!!!(اخه چه ربطی داره؟؟!!!)

بالاخره من رسیدم دم در ساختمون دیدم یه عدد ساغر خونین و مالین دراز به دراز اون وسط افتاده! مستخدم مدرسه هم با دستکش مستراح شویی داره پیشونی خونی ساغرو پاک میکنه!!! بله آمبولانس اومد و ساغرو به اتاق عمل که همون اتاق خانوم مدیر محترم بود انتقال داد!!!!!

یک عمل حساس رو مغز ساغر انجام شد و ما هم خوشحال از این که کلاس رو پیچووندیم رفتیم پشت در اتاق عمل به صف شدیم. ناگهان در وا شد و یکی اومد بیرون. نفسا تو سینه حبس شد…. همه فکر کردن عزرائیل اومده ساغرو ببره…. دیدیم نه بابا ما از این شانس ها نداریم!!! خانوم مدیر بود و گفت: ساغر حالش خوبه!

حالا قضیه چی بود؟؟ ساغر با یکی از بچه های سال پایینی در حال شوخی و خنده بودن .هی این بدو ، اون بدو. این دوست عزیز می دوئه میره تو دستشویی و درو می بنده. والله نمی دونم در کور بود، ساغر کور بود ، نمیدونم چطور شد که ساغر با سر رفت تو در!!!!

بله دیگه این ساغر خانوم ما کلی بلا سرش اومده که الان به اینجا رسیده!!! خب دیگه… ای بابا! داستان تموم شد! دیگه چی میخوایین؟ برین پی کار تون دیگه!!! عجبا…!

معرفی نامه!

می‌خوام امروز از خونه دوممون بنویسم که ایشالا ویران شه رو سر صاحباش! می‌خوام یکم توضیح بدم در موردش… اول توضیحات کلی، بعدش جزئیات…!

١. سمپاد: سازمان ملی پرورش اسب‌ها دونده! که به همت بچه‌های ما به سمپاک تغییر نام داده که مخفف اینه: سازمان ملی پرورش استعداد‌های کدر!

وظیفه این سازمان همونطور که از اسمش برمیاد اینه که استعداد پرورش بده! حالا چه نوعیش دیگه به خودشون مربوطه! به ما این فوضولیا نیومده! برای نابودیش صلوات…

٢. فرزانگان رشت: یادمان خیر نامور پروفسور رضا!!!

محلی که درش به پرورش استعداد‌های کدر از نوع دختر پرداخته می‌شه. محلی که در اون قوانین حقوق وحوش به راحتی نقض می‌شه! سازمان ملل متحد بار‌ها تذکراتی به این سازمان که به پرورش گونه‌های ناب وحوش می‌پردازه داده ولی عده‌ای از احشام که در راس قرار دارن این تذکراتو نادیده می‌گیرن…!

٣. کلاس: اگه کل مدرسرو باغ وحش در نظر بگیریم کلاس همون قفس‌هایی هستش که درش به پرورش و نگه داری حیوانات می‌پردازن! مکانی که دانش آموز در اون موظفه هرکاری انجام بده بجز گوش دادن به معلم و درس خوندن و درس یادگرفتن و کلا هر کاری که در جهت پیشرفت علم انجام بشه! لازم به گفتنه که اعمالی مثل رقص، گوش دادن به موزیک خصوصا وقتی دبیر در حال تدریسه، تیکه انداختن به معلم، تقاضای نمره کردن، درس نخوندن و دق دادن دبیران گرامی از جمله اعمال واجب تلقی می‌شن و اعمالی هستن که بدون اون‌ها راه سعادت طی نمی‌شه!!!

۴. دفتر مدیر: این اتاقم جزئی از باغ وحش فرزانگانه دیگه… حالا خودتون تا تهش برین و بفهمین کسی که تو این اتاق می‌شینه چه جور موجودیه!!!

۵. ناظم: عشقه این ناظمای مدرسه مارو… جلوشون قر بده، برقص، گوشی در آر با هرکی می‌خوای حرف بزن و خلاصه هرکاری که نباید بکنی رو بکن! هیچ اتفاقی برات نمی‌فته و تازه! آخر سال به عنوان دانش آموز نمونه ازت تجلیل می‌شه!

۶. دبیر: دبیر؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ آهان! دوستان از اتاق فرمان اشاره می‌کنن که همونایی هستن که به ما درس می‌دن… بله، بله! عرض می‌کردم خدمتتون!

دبیر کسیه که از جانب ابلیس پلید منصوب شده تا ما رو دق بده! و ما هم مبارزینی الهی هستیم که در راه عدم تحقق اهداف ابلیس گام بر می‌داریم!

حالا وظیفه دبیر چیه؟ اینکه بیاد تو کلاس به ما درس بده، امتحان بگیره، نمره نده و مردم آزاری‌هایی از این دست!

حالا وظیفه ما چیه؟؟ درس نخونیم، دبیرارو اصولا یک شی به حساب بیاریم! انگار که جزئی از تخته ان! تقاضای نمره کنیم، همیشه از دبیرا طلب داشته باشیم انگار که ارث بابامونو خوردن و…

٧. سالن ورزشی مدرسه: استادیوم شهید نیوکمپ رشت!!!

محلی که از اون در هزار پیشامد مختلف استفاده می‌شه مثلا: مجلس ختم، مجلس عروسی، انتخابات ریاست جمهوری، اجلاس اعضای مجلس خبرگان، تظاهرات روز قدس، نماز جماعت، معرفی مدیریت جدید و…

٨. دستشویی: همتون می‌دونین چیه و برای چه کاری استفاده می‌شه دیگه؟ فقط در این حد بگم که این مکان به شدت بهداشتیه به طوری که ویروس هپاتیت هم در این مکان با چشم غیر مسلح دیده می‌شه!!!!

بازم ببخشید اگه اونطوری که می‌خواستین نبود…