لا به لای فولدر پر از آت و آشغال my documentپیداش کردم…مال خیلی وخ پیشه.وختایی که اون قدر پیش بودن که کارو زندگیم شده بود فک کردن به آرزوی لامپ و چه می دونم دل تنگی های دستگیره ی در و دل شکننده ی شیشه و…وخ تایی که انشا تنها درسی بود که تضمینی بیست بود…
فرض می کنیم که داستان های کتاب “بخوانیم و بنویسیم”دبستان از صحت کامل برخوردارند.همگی می دانیم که سال ها پیش این ادیسون بود که لامپ را اختراع کرد.چون در دوران کودکیش مادر بیمارش که به عمل جراحی نیاز داشته،تا دم مرگ پیش رفته بود.با این حساب شاید بتوان گفت ادیسون با اختراع لامپ قصد انتقام گرفتن از تاریکی را داشته است.
یک روز اولین لامپ اختراع شده کنجکاو می شود که ببیند تاریکی چیست که با بیدار شدن لامپ از بین می رود.برای همین وقتی از خواب بیدار می شد سریعا اطراف را نگاه می کرد تا شاید تاریکی را در حال فرار ببیند.ولی موفق نمی شد.چون با بیدار شدن لامپ همه جا روشن می شد.اما لامپ دست بردار نبود و خودش را به خواب می زد و بیدار می شد.گاهی اوقات زیرچشمی اطراف را نگاه می کرد و دوباره چشمش چشمش را می بست.آنقدر این کار را کرد که آخر سر به علت بیماری اتصالی در سطل آشغال انداخته شد.
لامپ بعدی که شنیده بود چیزی به نام تاریکی باعث مرگ لامپ قبلی شده تصمیم گرفت از تاریکی انتقام جان دوستش را بگیرد.او هم هی می خوابید و بیدار می شد؛بلکه تاریکی را غافلگیر کند و مچش را بگیرد و سپس حالش را جا بیاورد.در نهایت او هم با پافشاری بر این کار به سرنوشت لامپ قبلی دچار شد و این اتفاق خود انگیزه ای بود برای انتقام لامپ بعدی.
به این ترتیب چیزی که باعث مرگ لامپ ها می شود خفگی ناشی از دار زده شدن و آویزان بود آن ها از سقف نیست.بلکه روحیه ی انتقام جویانه ی آن هاست که از سازنده شان ادیسون به ارث برده اند.شاید اگر حال مادر ادیسون قبل از غروب آفتاب بد می شد هیچ کدام از اتفاقات بالا نمی افتاد و در اقتصاد لامپ سازی کشور های امروزی صرفه جویی زیادی می شد.