باران می بارد هم از آسمان هم از چشمان پسرک… انگار در غمی مشترک می گریستند…
شالپ… شالپ… شالپ… صدای قدم هایی بود که او را وداع می گفت… صدا آهسته و آهسته تر می شد و همینطور صدای قلب پسرک…
نویسنده: محمد حسین حیدری
سلام آقای رییس…
سلام آقای رییس خسته نباشید!
دیروز آمدی و ما خوشحال شدیم که آمدی. گفتیم رییس سمپاد آمد که به دادمان برسد!
گفتیم شاید کمکمان کنی کارمان را ادامه دهیم! خوشحال بودیم که دسته ای از موانع کارمان برداشته می شد!
نمی دانستیم آمدی تا ما را از جایی که سالها خاطرات داریم جایی که هر آجرش هر کتابش و حتی هر قطعه ای در آزمایشگاهش را بچه ها با پول توجیبی خودشان خریده بودند بیرون کنی. شاید فکر کنی می خواهم دلتان را بسوزانم یا حتی دارم مزخرف می گویم ولی کافی بود چند قدم بر می داشتید تا ما را در اتاق آزمایشگاه ببینید آنگاه ما به شما صد ها فاکتوری که گفتند نقد می کنیم و نکردند را می دیدید! اما شما اینقدر سرتان شلوغ است که فرصت دیدن چهارتا تیکه آشغال که ادای فوتبالیست ها را در می آورد را هم نداشتید!
نمی دانستیم ما را جایی می برید که حتی دیوارهایش نای دیدن ما را ندارند.
جایی می بری که یا جای ماشین است یا جای ما…
نمی دانستیم جای ما خواهرانمان را می آوری جایی که…
داخل جلسه سازمان گفتید اشکالی ندارد که ساختمان ها مشرف است ولی گفتم شاید وقت نکرده اید مکان جدید مدرسه را ببینید…
برای دیدن عکس های کامل اینجا کلیک کنید.
برای هرگونه اطلاعات بیشتر در همین پست نظر دهید.
پ.ن: آقای مطهری متاسفانه به علت عدم قدرت آپلود از فضای داخلی سایت شما حدود 100 کیلوبایت را با عکس هایی به حجم حدودا 20 کیلوبایت مصرف کردم. در صورتی که این اقدام بنده برای سایت شما مشکلی ایجاد می کند به بنده یا توسط ایمیل یا توسط نظر دادن در همین پست خبر دهید.
پ.ن2: ببخشید برای اطلاع رسانی از طریق SMS باید آدرس کوتاه می بود بخاطر همین من پیوند پایدار (همون مد ری رایت خودمون) رو SQ که مخفف شهید قدوسی هست قرار دادم و چون جریان SMS ها داره همین آدرس رو پخش می کنه پس لطفاً تغییر ندید که لینک به اصطلاح شکسته نشه.
پوچ!
این نه اسپم است نه مسخره بازی این اصولا هیچی نیست!
آهسته سازی!
١٨
سال پيش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم . کار کردن در اين شرکت تجربه
جالبى براى من به وجود آورده است. اينجا هر پروژهاى حداقل ٢ سال طول
ميکشد تا نهايى شود، حتى اگر ايده ساده و واضحى باشد. اين قانون اينجاست.
جهانى شدن (globalization)
باعث شده است که همه ما در جستجوى نتايج فورى و آنى باشيم. و اين مشخصاً
با حرکت کند سوئديها در تناقض است. آنها معمولاً تعداد زيادى جلسه
برگزار ميکنند، بحث ميکنند، بحث ميکنند، بحث ميکنند و خيلى به آرامى
کارى را پيش ميبرند. ولى در انتها، اين شيوه هميشه به نتايج بهترى
ميانجامد.
1- سوئد در حدود 450000 کيلومتر مربع وسعت دارد .2- سوئد حدود 9 ميليون جمعيت دارد .
٣ – استكهلم، پايتخت سوئد كه به پايتخت اسكانديناوي نيز مشهور است حدود 78000 نفر جمعيت دارد .
4- ولوو، اسکانيا، ساب، الکترولوکس و اريکسون برخى از شرکتهاى توليدى سوئد هستند .
روزهايي كه در سوئد بودم، يکى از همکارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از
هتل برميداشت و به محل کار ميبرد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و
برفى. ما صبحها زود به کارخانه ميرسيديم و همکارم ماشينش را در نقطه
دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک ميکرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با
ماشين شخصى به سر کار ميآمدند.
اول، من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم:
آيا جاى پارک ثابتى داري؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارک
ميکنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
براى
اين که ما زود ميرسيم و وقت براى پيادهرفتن داريم. اين جاها را بايد
براى کسانى بگذاريم که ديرتر ميرسند و احتياج به جاى پارکى نزديکتر به
در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو اين طور فکر نميکني؟
). اين جنبش ميگويد که مردم بايد به آهستگى بخورند و بياشامند، وقت کافى
براى چشيدن غذايشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد
خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سريع ( Fast Food
) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار ميگيرد. غذاى آهسته
پايه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بيزنس طرح شده و يک “اروپاى آهسته”
ناميده شده است. اين جنبش اساساً حس شتاب و ديوانگي به وجود آمده بر اثر
نهضت جهانى شدن را زير سوال ميبرد. نهضتى که کميّت را جايگزين کيفيت در
همه شئون زندگى ما کرده است.
فرانسه با وجودى که ٣٥ ساعت در هفته کار ميکنند امّا از آمريکائيها و
انگليسيها مولّدترند. آلمانيها ساعت کار هفتگى را به 28/8 ساعت تقليل
دادهاند و مشاهده کردهاند که بهرهورى و قدرت توليدشان ٢٠ درصد افزايش
يافته است. اين گرايش به آهستگى و کندکردن جريان شتاب آلود زندگى، حتى نظر
آمريکائيها را هم جلب کرده است.
اين گرايش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن يا بهرهورى کمتر نيست.
بلکه به معنى انجام کارها با کيفيت، بهرهورى و کمال بيشتر، با توجه بيشتر
به جزئيات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزشهاى خانوادگى
و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بيشتر است.
معنى چسبيدن به حال در مقابل آينده نامعلوم و تعريف نشده است. به معنى بها
دادن به يکى از اساسيترين ارزشهاى انسانى يعنى ساده زندگى کردن است. هدف
جنبش آهستگى، محيطهاى کارى کم تنشتر، شادتر و مولّدترى است که در آن،
انسانها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت
ميبرند. اکنون زمان آن فرا رسيده است که توقف کنيم و درباره اين که چگونه
شرکتها به توليد محصولاتى با کيفيت بهتر، در يک محيط آرامتر و بيشتاب و
با بهرهورى بيشتر نياز دارند، فکر کنيم.
بسيارى
از ما زندگى خود را به دويدن در پشت سر زمان ميگذرانيم امّا تنها هنگامى
به آن ميرسيم که بر اثر سکته قلبى يا در يک تصادف رانندگى به خاطر عجله
براى سر وقت رسيدن به سر قرارى، بميريم.بسيارى
از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آينده هستيم که زندگى خود در حال
حاضر، يعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش ميکنيم.همه
ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختيار داريم. هيچکس بيشتر يا کمتر
ندارد. تفاوت در اين است که هر يک از ما با زمانى که در اختيار داريم چکار
ميکنيم. ما نياز داريم که هر لحظه را زندگى کنيم. به گفته جان لنون،
خواننده معروف: زندگى آن چيزى است که براى تو اتفاق ميافتد، در حالى که
تو سرگرم برنامهريزيهاى ديگرى هستى.
شما به خاطر اين که تا پايان اين مطلب را خوانديد تبريک ميگوئيم. بسيارى
هستند که براى هدر ندادن زمان، از وسط مطلب آن را رها ميکنند تا از قافله
جهانى شدن عقب نمانند
قاتل!
قاتل دود تفنگ را فوت کرد و گفت : اخرین
لحظه عمر آدمها مثل لحظه اخر عمر ستاره ها صحنه قشنگی ایجاد میکنه..! از
بچگی عاشق شهاب بودم..!
گله دارم!
کتابی را بدست می گیرم فیزیک هالیدی است. چرا فیزیک هالیدی؟ چون خسته شدم انقدر حرف مفت شنیدم هر سال نظریه های کتاب های درسی را آپدیت می کنند آنهم هرکدام یک واژه! آخر این چه نظام آموزشی ست که ما داریم خوابم می برد. خواب وحشتناکی می بینم از شدت ضعف با عرق سرد بیدار می شوم. ساعت ۵ صبح است یعنی باید توی یک ساعت همه ی تکالیف و اراجیف معلمین محترم را بنویسم. تند تند کلمات روی ورق های دفترم نقش می گیرند. مادرم بیدار می شود و کلی داد و بیداد می کند که چرا تکالیفت را دیشب ننوشتی؟!
سرویس می رسد و بوق بوق می کند در حالی که محله را روی سرش گذاشته به سویش می دوم سوار می شوم می گوید: چرا انقدر دیر میای پایین دفعه بعدی ۱ دقیقه بیشتر منتظرت نمی مونم. (خیلی ممنون ۵ ثانیه هم نکشید برسم بهش خودش دیر اومده سر من خالی میکنه!) می رسم مدرسه ناظم سرم داد می زند که چرا تاخیر می کنی(پ.ن ۱) و برایم تاخیر می نویسد.
زنگ تفریح دوم است. می آید سراغم می گوید با من کار دارد. میگوید چرا تکالیفت را نمی نویسی؟!!! مگه برنامه ریزی دقیق نداری؟!!! (پ.ن ۲) می گویم دارم می گوید پس چرا تکالیفت را نمی نویسی؟! جوابی دندان شکن دارم که اگر بگویم می رود خودکشی میکند!!! پس جوابش را نمیدهم. می گوید: انشا الله که درست میشه!
مدرسه تمام می شود. ساعت ۷ می شود می روم خانه مادرم با من حرف دارد! می گویم چه حرفی؟ میگوید امروز آقای ک.پ (ناظم) به من زنگ زده گفته که چرا تکالیفت را نمی نویسی؟!!!!
پ.ن۱:جالب این جاست که زنگ اول دبیر نیامد که نیامد!
پ.ن۲: خداوکیلی دیگه وقت های مرده ام هم پر کردم!
پ.ن۳: همین الآن که تایپ این مطلب تموم شد مامانم داره با بابام صحبت می کنه که تکلیفاشو نمی نویسه!
پ.ن۴: چرا نظام آموزشی ما بر مبنای زوره؟