نویسنده: م‍‌همّد بذرکار

زندانی ساخته اند

رییس جمهور جدید ایران رو می دیدم که از تلویزیون نمایش می داد… هنوز مثل چندین سال قبلش حرف هایی می زد که اصلا با ساختار جملاتش مشکل داشتم … گفته بودم 12 سال بعد بنده رییس جمهور ایران خواهم بود.. بعد از تحصیل هم به دنبال کار در شهرداری ای خواهم بود تا به این مقام برسم … لحظه ای فکر کردم اگر تا 12 سال آینده من نباشم ؟! چو ایران نباشد تن من نیز ایضا !
ایده ی بهتری به ذهنم رسید…
سر کوچه رییس جمهور عزیز می خوام برم مشغول کار بشم… کاغذ پاره که برای کارکدن مهم نیست.. هم محله ای می شویم و شاید خدا خواست و.. تورم را با یک رقم حص خواهم کرد.. تهدید جنگی نخواهد بود و اشتغالم تضمین شده..
از اینجا می روم.. ریاست جمهوری نخواهد بود که نقشه ای بکشم برایش..
– نظر تاسیس نهاد جدیدی: «دروغ و آمار»
خودم هم سخن‌گویش می شوم.. رییسش هم رییس مردم! هرچه فکر کردم دیدم سخن‌گوی دولت نمی شم؛ چون همسری به خوبی «…» نمی یابم!
پس یا باید کوچ کنم به محله ای جدید یا نهاد جدیدی تاسیس شود برای اشتغالم. شاید کوچ برای تاسیس تیری باشد به همه نشان های موجود..

باید از این زندان کوچ کنم.. ولی چگونه !؟

پ.ن: از این ناراحتم که مادرانمان کم رنگ شده اند ظاهرا ! اما شاید مادران ما نیز نگران فرزندان فرزندانشان باشند …

سکانس طلایی

3کانس دوم:آفتاب هنوز کامل فخرفروشی نکرده؛ هوا قابل تحمل و نسبت به چند ساعت بعدتر، خنک تر است. حوض آب ِ بی آب ِ جلوی CT؛5 آدم منتظرند تا ما هم همراه ایشان دور یا لبه ی حوض بشینیم . دست چپ بنده، یکی از دوستان و فحش به اونی که باعث شد این سکان جان بگیره …

3کانس یکم: ساعت 3 و 3ده دقیقه، 3نفر کف اتاق و 3نفر رو کاناپه ولو شده بودن؛ درحال حرف زدن در مورد چیزی هستند. زیادی ملت درمورد حاشیه حرف می زنند … اصلا نمی تونم درک کنم تفاوت حرف هایی که گفته می شه و اونایی که نمی شه، چیه!

– وحید! بحث سر چی هست ؟!

دوباره سوال می شه و حرف ها قاطی …

– میوه بخورین بابا !

3کانس چهارم: بچه ها از اتوبوس پیاده می شن و از همون اول در جذب توجه موفق بودن … کمی با شک قدم بر می داریم …

3کانس پنجم: بالای حراست، لب پله ها، 11تا دانشجو؛ به هر حال خوب نیست زیاد بایستیم؛ بالاخره پای آدم درد میاد!

3کانس شش: کمی هوا خنک تر از جلوی پله هاست … کمی کم نور تر … بچه ها در حال عوض کردن لباس .. بدنبود … لذت بردیم!

3کانس هفت: بازبینی 3کانس3 که دیده نشد و نوشته نشد؛ 12 نفر توی اتوبوس نشسته اند… یک نفر راننده و شش نفر به جز یکی در حال غز زدن؛ یک نفر خسته شده از دست غر زدن بقیه شروع می کنه به حرف زدن:

– خوب که چی ؟! کاریش می شه کرد ؟!

– نه !

– پس ازش لذت ببرید !

تیتراژ : تهیه کننده و کارگردان هرکی می خواد باش! لذت بردم یا نه؛ این مهمه !

شش مورد تامل

از بیکاری بنده به چند نکته توجه فرمایید

مورد یکم، دو

امروز رفته بودیم کوه، من و دوستان (نمی شد از با استفاده کرد!)؛ حرف شد که شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی ایران، به برکت دولت نهم و سی سال اقتدار و پیشرفت و پشتیبانی(!) که انسان را یاد ابولقاسم فردوسی می اندازد، در اواخر سال نوآوری و شکوفایی، نوآوری فرموده اند و فیلمی گزارده و زیر آن مرقوم نموده اند: “دیدن این فیلم به افراد زیر 13 سال توصیه نمی شود” !. از قضا وقتی رسیدم به(!)خونه گوشی همیشه در صحنه ولی خاموش شده ی خود را روشن کردم و دیدم فرط و فرت پیغامک و اس.ام.اس سرازیر می شود! با دقت در یکی از ایشان که 1دقیقه پیش تر مرسول شده بودند، دریافت که فیلم مذکور پخش می شود! بعد از دیدن فیلم و نفهمیدن قسمت هایی به دلیل سانسور یا هر اشتباه دیگری، به این فکر کردم که “چرا شبکه دو در هنگامه پخش برنامه کودکان و خردسالان و نوجوانان، اسم خود را به شبکه کودک تغییر می دهد و حالا فیلمی برای کودکان می گذارد و به آنهایی که زیر 13 هستند توصیه می کند جون من نبین!” و بلافاصله ذهنم خودش رو کمی جابه جا کرد و گفت: “آخه …! تعریف کودک که افراد زیر 13 سال نیست!! کودک تعریف وسیع تری داره که ذهن تو قادر به درک ایشان نیست” حقا که ذهنم خودش را بیش از حد تحویل می گیرد!

مورد دوم، یک

یکی نیست به ما آموزش بده انسانیت و رفتار مدن‌یته را آیا ؟! به هر حال ادعای و دعای ما در باب “فرهنگ” گوش فلک را کر می کند، لهذا، هیچ شخصی به این اربده های ما، که نمی دانیم چگونه نوشته می شوند، گوش جان که هیچ گوش تن هم نمی دهد !

مورد سوم، پارادوکس فکری

در دین ما گفته می شود “تازه مسلمان با غیر تازه مسلمان هیچ تفاوت معنا داری ندارد” و ما ناراضی هستیم از اینکه خلیفه دوم حق ایرانیان از بیت المال را نیم از اعراب قرار داد! و خودمان با کمال ادعا و دعا در باب “فرهنگ” آواز سر می دهیم که آمریکا 200سال هم نیست که کشف شده است، ولی ما 200 سال است در حال پس رفتیم! وما کسانی هستیم که کوروش پادشاه بود! و از قبل گفته و شنیده می شد “من کسی ام که شاه رفت”! چه بی ربط مربوط می شوند بعضی چیزها که زیاد هم چیز نیستن! و حتی این حق ریش سفیدی و آب و گل و خاک که امروز به لباسم بود.

مورد چهارم، حق

شاید برای ما بیش از اینکه حق آب و گل باشد، برای آب و گل نسبت به ما حق آب و گلی وجود دارد و ما بد برداشت کرده ایم!

مورد پنجم، ذهنم

این ذهن محترمه بنده از موقع رقم مورد دوم خودش را به استخوان های پسین و پیشین و زیرین سر می زند که من حرف دارم! من می خواهم از این گمراهی تو را برهانم! “تو فکر کردی فرهنگ ما مدیون کوروشه؟! درست که یهود و حتی صهیونیست نسبت به اوشون ارادات فراوان دارند، ولی من که قدر یک بشکه نفت هم ارزش قایل نیستم! ما خدا و پیامبر و امامان و ان+12 معصوم را داریم ما…” ذهن من بیش از حد حساب شده و تامل شده و باخبر از قیمت گوجه صحبت می کرد، دیدم ملال آور می شود، تذکر می دهم که “ما ان+چهارده معصوم داریم برادر!” و دوباره ذهن میکروفون رو به دست می گیرد و “ما در این دویست سال شاید پیشرفت چندانی نداشته باشیم ولی در این 30 سال اخیر و 4سال اخیرتر پیشرفت های کانگورو مانندی داشته ایم! شما به جای 200 سال باید می گفتی 170 سال گذشته ما در …” و باز هم این ذهن معلومات و توانایی های خودش رو نشان می دهد و فکر نمی کند چه 200 چه 170 چه 31، همه شامل فجر نور نیز می شوند! و با کمال رو ذهن در ادامه می گوید “شما چکار به آب و گل دارید؟! اگر جایی وقفی باشد که شما حق آب و گل ندارید که! در ضمن! شما حق آب را باید جدای از حق گل خریداری کنید و…” و من به نظرم می رسد “مورد”ی اضافه کنم:

مورد ششم، ویرایش مورد دوم، یک

یکی نیست این ذهن و ذهنیت و آموزش هایی که به ما داده شده را از این چپاندن‌گاه مغز ما در بیاورد ؟! عذاب آور است این ذهنیت

باران بر زمین آتش می سازد؟

باران چک چکی می کرد، نرم.؛
می گرفت پا، می رفت گرم.؛
زمان سخت می سوزد؛ آتشی گرم می فروزد.؛
حبره دودی نرم می چرخد،
بر سر آتش کمی می رقصد.؛
از زبانه آتش می فهمد.، به پسر بچه هم می خندد.!
که چه پاک می تابد.؟
با آرزویی بر خاک می خوابد.؟
در خواب می پاید،،
اندکی دست می ساید.؛
صبح چون باد می آید.، دود سیه می خوابد..
پسر بچه پاک می پاید؛
با آرزویی می ماند …

زیاد به علایم نگارشی توجه نکنین!

فکر می کنین کدام یک مناسبند ؟!

ویا

هوا بس جوانمردانه نغز است

یکی بود، یکی نبود
نمی دونم کدوم یکی بود، کدوم یکی نبود
ولی مسلمه وقتی این یکی بود، اون یکی نبود
یا وقتی اون یکی بود، این یکی نبود
بعد از پنجاه سال نفهمیدم کی بود، کی نبود، یا کی نبود، کی بود
ولی مسلمه هر چی هست، هر کی هرکی نبود
چون یکی بود، یکی نبود
شما می دونین کی به کی بود؟ (1)
امروز سر کلاس فیزیک1(6) ،ساعت 5.15 با سه رقم معنی دار (2)، احساس سنگینی و طعم ساندویچ بی افزودنی های غیرمجاز (3) حس شد. چه حس غریبی! و چه مطالب فیزیکی و اثبات های قریبی! یه کم خوابم داشت می گرفت که این بقل دستیم (Ali) یه مقدار به صدای دلنواز خودش مرا نوازش کرد! بعد از اینکه خواب از سرم پرید و یه چند بیت از اشعار نامجو رو از روی کاغذ دیدم، یاد این افتادم که باران آمده بود و هوا بس جوانمردانه نغز بود! :
نمی دانم کِی بود، ولی هوا بس ناجوانمردانه سرد بوده. آن روزی را می گویم که «ماث» ذوق به خرج داد و گفت «هوا بس ناجوانمردانه سرد است.» شعرش سیاسی بود و ترس از سیاهی نوشته و زنده شدن شعر به برکت دولت نهم، فکر تحقیق و تنویس ِ(4) اصل ِ شعر ِ استاد «ماث» را همچون ماست چکیده بر ذهنم خشک کرد. زمانه بر عکس شده. از ابتدا محیط خشک بود و روشن فکران تر! ولی درختان و برگ هایی که می بینم خیسند و “من”ی که همان “ما” نوشته می شود، خشک!
فکر کنم در راستای همین وارون پذیری زمان و مکانه که دیگر «هوا بس جوانمردانه نغز است.» بالاخره برکت وقتی در جای جای مملکت ریخته شود و بویش اماکن فهمیده‌گان را بگیرد، و سکه‌ی برکت به نام دولت نهم ضرب شده باشد، خیلی «ایادی کفر»گونه(5) است که برکت و کود ریخته شده پای درختان، که باعث سبزی محیط دانشگاه و دانشگاهیان شده، را نادیده بگیرم!
(7)
پ.ن‌ها:
1- فکر کنم این شعر از خلیل جوادی بود!
2- رقم معنی دار، برای ورودی های دانشگاه معنی داره و کسانی که جلوتر به هالیدی یا … پناه برده باشند.. // ساعت پنج . پانزده دقیقه، مورد نظر بوده است..
3- واضح است که افزودنی غیرمجازی که در غذا ریخته می شود …  ..
4- منظور همان نوشتن است. سعی شده از وزن تفعیل بهره برده بشه!
5- این را همه می دانند که منظور دست نشانده های آمریکا و خادمان اسراییل غاصب است، یا برادر!
6- اهمیت توضیح در مورد پاچه خواری استاد قبل از کلاس در حد 6 بود!
7- پ.ن6 را نوشتم تا در 7 بنویسم: “در نظر ها خواهم نوشت(!)”