دسته: دردودل

هوا بس جوانمردانه نغز است

یکی بود، یکی نبود
نمی دونم کدوم یکی بود، کدوم یکی نبود
ولی مسلمه وقتی این یکی بود، اون یکی نبود
یا وقتی اون یکی بود، این یکی نبود
بعد از پنجاه سال نفهمیدم کی بود، کی نبود، یا کی نبود، کی بود
ولی مسلمه هر چی هست، هر کی هرکی نبود
چون یکی بود، یکی نبود
شما می دونین کی به کی بود؟ (1)
امروز سر کلاس فیزیک1(6) ،ساعت 5.15 با سه رقم معنی دار (2)، احساس سنگینی و طعم ساندویچ بی افزودنی های غیرمجاز (3) حس شد. چه حس غریبی! و چه مطالب فیزیکی و اثبات های قریبی! یه کم خوابم داشت می گرفت که این بقل دستیم (Ali) یه مقدار به صدای دلنواز خودش مرا نوازش کرد! بعد از اینکه خواب از سرم پرید و یه چند بیت از اشعار نامجو رو از روی کاغذ دیدم، یاد این افتادم که باران آمده بود و هوا بس جوانمردانه نغز بود! :
نمی دانم کِی بود، ولی هوا بس ناجوانمردانه سرد بوده. آن روزی را می گویم که «ماث» ذوق به خرج داد و گفت «هوا بس ناجوانمردانه سرد است.» شعرش سیاسی بود و ترس از سیاهی نوشته و زنده شدن شعر به برکت دولت نهم، فکر تحقیق و تنویس ِ(4) اصل ِ شعر ِ استاد «ماث» را همچون ماست چکیده بر ذهنم خشک کرد. زمانه بر عکس شده. از ابتدا محیط خشک بود و روشن فکران تر! ولی درختان و برگ هایی که می بینم خیسند و “من”ی که همان “ما” نوشته می شود، خشک!
فکر کنم در راستای همین وارون پذیری زمان و مکانه که دیگر «هوا بس جوانمردانه نغز است.» بالاخره برکت وقتی در جای جای مملکت ریخته شود و بویش اماکن فهمیده‌گان را بگیرد، و سکه‌ی برکت به نام دولت نهم ضرب شده باشد، خیلی «ایادی کفر»گونه(5) است که برکت و کود ریخته شده پای درختان، که باعث سبزی محیط دانشگاه و دانشگاهیان شده، را نادیده بگیرم!
(7)
پ.ن‌ها:
1- فکر کنم این شعر از خلیل جوادی بود!
2- رقم معنی دار، برای ورودی های دانشگاه معنی داره و کسانی که جلوتر به هالیدی یا … پناه برده باشند.. // ساعت پنج . پانزده دقیقه، مورد نظر بوده است..
3- واضح است که افزودنی غیرمجازی که در غذا ریخته می شود …  ..
4- منظور همان نوشتن است. سعی شده از وزن تفعیل بهره برده بشه!
5- این را همه می دانند که منظور دست نشانده های آمریکا و خادمان اسراییل غاصب است، یا برادر!
6- اهمیت توضیح در مورد پاچه خواری استاد قبل از کلاس در حد 6 بود!
7- پ.ن6 را نوشتم تا در 7 بنویسم: “در نظر ها خواهم نوشت(!)”

این روزها

این روزها وقتی خواب نمی بینم، یعنی بیدارم..
این روزها در خوابها و رویاهایم هر کاری می توانم بکنم.. (1)
حس می کنم که می توانم تصمیم بگیرم..(2)
اما! تو در خوابم هم ناامیدم می کنی..
خدایا! کی خواب می بینم پس؟

این روزها خواب هایم آینه واقعیت اند،
این روزها خواب هایم به اندازه بیداری خسته ام می کنند..
حس می کنم سردردم را در خواب…
اما! تو در خوابم ناامیدم می کنی..
خدایا! کی می خوابم پس؟

پ ن:
1- نه هر کاری! به اون جا ها اصلا نمی کشه.. یعنی کلا بیدارم می کنند!
2- واقعا! ولی تصمیماتش کلا فرق می کنه، گاهی دنیای خوابم انقدر فانتزیه که نمی تونم تصمیمات دنیای واقعی رو پیاده کنم..
تصویر: این تصویر مربوط به نوشته ای در مورد یادگیری در خواب تو یه سایته..  دیدم به این حال و هوا می خوره..

پیوست: این پست شرایط واقعی این روزهای منه (که کمی ادبی تر نوشتم که ارزش خوندن حداقل داشته باشه..) ! کلا 6 ساعت در روز می خوابم، اما تقریبا بعد 4/5 ساعت بیدارم.. همون حس خواب ندیدن و حس کردن صدای ماشین هایی که در خیابان می روند .. خوابم خسته کننده است، بیداریم عذاب آور…

به جای پیشگفتار!!!

h3

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام       و از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش       تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
شرمم از خرقه آلوده خود می‌آید       که بر او وصله به صد شعبده پیراسته‌ام
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز       هم بدین کار کمربسته و برخاسته‌ام
با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار       در غم افزوده‌ام آنچ از دل و جان کاسته‌ام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا       بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته‌ام

پ.ن:
شاید در مغز رو بشه، ولی در دل رو نمیشه با چوپ پنبه بست!

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟!

این طرف : رقص پرده ی حریر آبی رنگ، پنجره باز، خنکای صبح دلنشین، او زیر لحاف گرم و نرم. نور خورشید کم، دیوار ها آبی، یک رز زیبای قرمز روی میز، یک قلم با دفتری کوچک کنارش، قهوه اش داغ، کتابی دلنشین در دست، نگاهش آرام، زندگیش به کام…

 

آن طرف : صبح ابری، همه جا تاریک، دست هایم یخ زده، منِ تنها، رز خونین کمی تنهاتر از من، آبی ام خالی از آرامش، قهوه ام تلخ، تلخ تر، شعر پردرد مشیری روبرویم، چشم هایم خالی از احساس، حرف هایم نانوشته، غم هایم نانوشتنی، دلم پر درد، سرم پر داد…

 

این طرف : در اتاقش بسته، راهرو از صدا خالی، چراغ پرنورش را کرده خاموش، مدتیست آرام خوابیده در جایش. چقدر از نگرانی و دلهره ی زندگی خالی ست. خوش به حالش !

 

آن طرف : سرم در دل لحاف نرم پنهان، اشک ها بی صدا، آرام. نفس ها حبس در سینه. چراغ را کرده ام خاموش، نور ماه دلش سوخته برایم، از پنجره می آید کنارم، دلم پر از بدی، کینه، پر از نامردی دنیا. و از بیرون در می آید صدایی: خوش به حالش !؟!

 

پارادوکس قشنگه؟؟؟

موهای بلند……..موهای کوتاه!صورتی که با تیغ جیلت تراشیده شده……….صورتی که با مشت و لگد باباش تراشیده شده!پیراهن 100 تومانی تامی…….لباس خاکی کارگری!کاپشن 200 تومانی پیر کاردین…….کاپشن پاره ای که 100 بار دوخته شده!شلوار جین لیوایز…….شلواری که سرما مهمون ناخوانده ی این فصل رو به راحتی به داخل راهنمایی میکنه!جوراب پوما……….جورابی که هیچوقت نداشته!کفش آدیداس………کفشی که به دمپایی بیشتر شبیهه!

اون لحظه تو چشمای من رفت و میدونم جا خوش کرده و حالاحالاها نمیره!دوپسر از یک نسل ولی در دو چهره ی نامرده زندگی در کنار هم راه میرفتن!هیچکی توجهش جلب این دو نشد شاید چون اینقدر دلشون تیره و تاره که نمیتونن ببینن!

من همیشه از پارادوکس خوشم میومد چون خیلی قشنگن ولی وقتی این صحنه رو دیدم دلم گرفت نمیدونم چرا اما دیگه پارادوکس قشنگ نبود برام!خیلی فکر کردم و چیزی فهمیدم که پارادوکس رو برام قشنگ کرد و اون این بود که:

.

.

اون پسر با این همه رنج و عذاب بازم عاشق خدا بود چشاش پر از عشق و محبت و مهربانی بود همون چیزایی که اون یکی تو چشاش دیده نمیشد!

این بود دلنوشته از اعماق وجودم!

پارادوکس قشنگه؟؟؟