دسته: دردودل

یک خاطره…

زمستان بود وهوا بس نا جوانمردانه سرد و طبق معمول در سالن مدرسه هم بسته.
توی یکی ازین روزها که از قضا مدیر هم توی مدرسه نبود، بچّه ها یه پاک کن انداخته بودن توی بخاری کلاس ؛پاک کن بیچاره توی بخاری وا رفته و سوخته بود . پاک کن رو هم که می دونید اگه بسوزه چه بویی داره؟! خلاصه بوی پاک کن سوخته مثل سونامی تمام مدرسه رو برداشته بود داشت می برد. ما هم از تو کلاس در رفته بودیم توی حیاط مدرسه. توی همین گیر ودار آقای معاون دنبال این بو رو می گیره و می آد و می رسه به کلاس ما. بچّه ها رو جمع می کنه تو کلاس و در و پنجره ها رو هم می بنده و بخاری رو تا آخر زیاد می کنه و عجیب تر از همه این که خودش هم توی کلاس می مونه تا کسی فرار نکنه! هر چی میگفتیم آقا سرمون گرفته؛داره حالمون بد میشه. می گفت:این که چیزی نیست.(یعنی مگه خودتون نمی بینید من هم همین جا وایستادم؟!!!) جاتون خالی تا حد سردرد تو کلاس موندیم تا این که یکی از بچّه ها حالش به هم می خوره و میره بیرون و آقای معاون هم کوتاه می آد و می گذاره که ما هم برویم بیرون…

دلتنگی برای سمپاد…

امروز بعد از 6 سال…

بزار از جای دیگه بگم

نشسته بودم توی خونه فکر میکردم. پای لپتاپ نشسته بودم کتاب می خوندم. و همینجور می چرخیدم. مثل یک روز از روزهای عادی زندگیم. ظهر جمعه یه هو یاد قدیم افتادم. یه گشتی توی اینترنت زدم و چند تا سایت سمپادی سر زدم. حس دلتنگیم هر لحظه بیشتر می شد. و کم کم بغض…

6 سال میشه که دیگه توی سمپاد نیستم. سال 86 تمام شدم و رفتم لیسانس…فوق لیسانس…و حالا هم دارم میرم سربازی. چطور میشه توی این همه سال یاد قدیم نیافتاده باشم. اون همه خاطره…7 سال زندگی در سمپاد. آخ که چقدر توی زندگی روزمره ام غرق شدم. سال 79 رفتم سمپاد..تمام اون سالها مثل برق از جلو چشمام رد شد. بی نهایت دلم گرفت. و بغض…

سمپاد دلم برات تنگ شده. دلم برای آزمایشگاه زیست و شیمی و فیزیک تنگ شده. دلم برای ساندویچای بوفه تنگ شده. دلم برای کتابای تکمیلی راهنمایی تنگ شده. دلم برای خودم تنگ شده. من موندم و یک عالمه دلتنگی و عصر جمعه…

منتظرم برم آموزشی سربازی و برگردم. یک روز آروم از صبح بدون ماشین سوار خط واحد میشم، میرم مدرسه. از دور می ایستم و نگاه می کنم و خاطراتم رو مرور می کنم.

سمپاد دلم برات تنگه. حاضرم قسمتی از عمرم رو بدم ولی 10 روز برگردم به عقب…

به همه دوستام بگم 7 سال با هم زندگی کردیم چقدر دوستشون دارم. چقدر دلم تنگ شده واسه همه چی.

سمپاد فکر نمی کردم بعد از 6 سال توی یک غروب جمعه به خاطر همه خاطراتم باهات بغض کنم…

دلم برات تنگ شده

پنجه ی تو

صدا صدا صدای تو
نفس نفس دویدنت
گشودن در دلم
به سوی او دویدنت

****

نگاه من به سوی تو
نگاه تو به سوی او
چه بوده اشتباه من
خودت بگو خودت بگو!

****

رها کنم جان و تنم
تا که کنم فدای تو
هر نفس این دل من
ندا و نغمه های تو

****

به یاد تو گریه ی من
به دست او پنجه ی تو
شب و خیال و خلوتم
به یاد بوسه های تو

****

قطره ی اشک چشم من
به یاد تو شده روان
این دل پر حرارتم
پی دلت دوان دوان!

****

اگرچه تو روی ز من
اگرچه ترک من کنی
ولی به یار خود بگو
که با دلش چه میکنی!

ح.م ویسایک
9 خرداد 92

ماهیمون هی میخواست ی چیزی بهم بگه،تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش،نمیتونست بگه.دست کردم تک آکواریوم درش آوردم.شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن.دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو.اینقده بالا و پایین پرید تا خسته شد خوابید.دیدم بهترین موقعه تا خوابه،دوباره بندازمش تو آب.ولی الان چند ساعته بیدار نشده؛یعنی بیدار شده،دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب.\…

تنها 352 روز دیگر فرصت باقیست…!

” عـیـد ” صرفـا 13 روز متوالی محسوب میشه که طی اون یه عدّه آدم تکراری میرن خونه ی یه عدّه آدم تکراری دیگه و یه سری میوه و شیرینی و آجیل تکراری میخورن، و این روندیه که هرسال تکرار میشه.
حالا بگذریم که وقتی این 13 روزِ تکراری تموم میشن، خلاء نه چندان بزرگی ته دل همه درست میشه که ” عه؟! دیدی امسال هم تموم شد؟! ” . فارغ از اینکه این امسالی که می فرمایند 352 روز دیگه ازش باقی مونده و البته اون 352 روز دیگه رو میتونیم هیجان انگیز تر زندگی کنیم از این 13 روز!

نوشتم که بگم 352  روز دیگه هنوز باقی مونده تا تموم شدن 92! حسرت این 13 روز گذشته رو نخوریم!

 

پ.ن 1: توی این 352 روز باقی مونده، خیلی از لحظه های عمرمون بیهوده تلف خواهند شد،  قدرشون رو بدونیم! مفید زندگی کنیم!

پ.ن 2: این غافله ی عمر عجب میگذرد …

چرا باید اینجوری بشه ؟

سلام  دوستان امیدوارم شاد و سرحال باشین و مدرسه بهتون خوش بگذره.راستش یه موضوعی هست که می خواستم یکم بهم کمک کنین و راه حل بهم پیشنهاد بدین .من اون موقع که ورودی راهنمایی سمپاد قبول نشدم از اول راهنمایی شروع کردم جزوه ها ی مدارس سمپاد و کتابای مبتکران و.. را خوندم که دبیرستان قبول شم به امید این که بیام تو یه مدرسه ای که سطح بچه ها بالائه و معلما می تونن بهمون خیلی چیزا یاد بدن (به جز درس چون شنیده بودم بچه ها تو سمپاد کم کم یا  میگیرن درست و منطقی به مسائل مختلف فکر کنن و راه حل های خوبی برای مشکلاتشون ارائه بدن به قول معروف مخشون سمپادی می شه )حالا مشکل اصلی از وقتی شروع شد که من قبول شدم و اومدم مدرسه .الان تو این ماه فهمیدم امسال این قدر ورودی گرفتن همه بچه های معمولی اومدن سمپاد و سمپاد یه جورایی شد ه مثل نمونه دولتی و مدارس خصوصی .حالا مشکل فقط به این جا ختم نمی شه .مشکل اینه که بچه ها خودشونو با مدرسه هماهنگ نکردن بلکه مدرسه خودشو با بچه ها هماهنگ کرد ه و درسای ساده و سطح پایین تدریس می شه و شکل تدریس هیچ شباهتی به سمپاد نداره  اکثریت کلاس هم این شیوه را قبول دارن ولی مشکل این جاست من و امثال من که درسایی که باید بلد باشن را بلدن این وسط باید چی کار کنن ؟ما رسما داریم تو مدرسه غاز می چرونیم کلاس ها هم اصلا مفید نیستن .شما پیشنهادی دارین که جو مدرسه بهتر بشه و کلاسا سطحشون بیاد بالا ؟

معلمامون می گن که مشکل از این جاست که برای اینکه آموزش پرورش بتونه راحت تر پول جمع کنه این قدر ورودی گرفتن و تازه یه سری هم با پول وارد شدن و کلاسا این قدر سطحشون پایینه که نمی شه بیشتر از سطح مدارس عادی درس داد ولی خوب حتما یه راه حلی وجود داره .پیشنهاد بدین لطفا!

ممنون