دسته: دردودل

ابر و باران

این روزها که می گذرد…
این روزها صدای پای ابرها را میتوان شنید.صدایشان مانند صدای پای آدمی است که می دود؛می دود تا باری را که روی دوشش نهاده اند به صاحبانش پس بدهد.
و بار ابر باران است.
ابرهای آسمان گاه تند و گاه آرام به سوی هم می آیند.از خورشید اجازه می گیرند و در مقابلش می گریند.ابرها امانت زمین نشینان را پس می دهند.
به حق که ابرها امانت داران خوبی هستند.
کاش می شد بعد از هر بارش باران به ابرها خسته نباشید بگوییم.
دلم می خواست می توانستم برای ابرها هدیه بگیرم و به خاطر باران از آنها تشکر کنم.
ای کاش می توانستم برای تشکر از ابرها،امانت داران آسمان،تا آسمان سفر کنم.
کاش… .

پ.ن:دلم برای سمپادیای سابق تنگ شده.چقدر اینجا سوت و کور شده!

مدیر مرکز

هنوز جلوی چشمامه . همین دیروز بود که وسط کلاس زنگ رو زدن . ما هم از همه جا بی خبر از پنجره بیرون رو نگاه کردیم و دیدیم طبق معمول چند نفر بی ریخت و قیافه هلک و هلک اومدن مدرسه ما . یکی از بچه ها گفت انگار زنگ سلامته ! خلاصه رفتیم پایین تو حیاط .

خبر بسرعت بین بچه ها پیچید که قراره آقای ط ، مدیر مرکزمون ، رو برکنار کنن ! و تعدادی از بچه ها با بی قراری از پشت شیشه ، به جلسه تشکیل شده معلم ها و آقایون آموزش و پرورش و آقای ط نگاه می کردند .

معاون های مدرسه هم توی حیاط با بجه ها صحبت و آرومشون می کردن . هر چند که خیلی از بچه ها بی خیال از اتفاقات مهم اطرافشون والیبال و فوتبال بازی می کردن .

بعد از یه زمان طولانی بالاخره افراد حاضر در جلسه اومدن پشت تریبون . آقای ک ، معاون فرهنگی مرکزمون ، گفت که به آقای ط پیشنهادی برای مدیریت بخش پژوهشی مراکز آستان قدس شده و ایشون پذیرفتن و به طبعش فرد  دیگری به نام آقای غ که قائم مقام آموزش و پرورش استان خراسان رضویه به جای ایشون مدیریت رو در دست می گیره . آقای غ نیز حاضر به صحبت برای بچه ها نشد .

بچه ها یکصدا فریاد می زدند ” ط ، دوستت داریم ” . بعضی از بچه ها گریه می کردند و خود آقای ط هم اشک می ریخت . بعد از اون تا ساعت بعد چندین بار فریاد های یکصدای بچه ها زمین رو لرزوند اما چه فایده ؟!

به کلاس که رفتیم ، بچه ها درموردش بحث می رکدند . من هم گفتم . گفتم که این ها همش بازیه . گفتم که اژه ای رو هم به همین بهونه ( مقام جدید ) بردن . گفتم که اینکارا همه زیر سر وزارتخونست که فقط می خواست نفوذشو تو مرکزمون بیشتر کنه . گفتم …

در طوی اون روز تا شب چندین و چند اخبار پشت سر هم خبر تکراری ” زنگ سلامت در مدارس ایران زده شد ” پخش شد و من در هر دفعه یاد زنگ سلامت مرکزمون افتادم ، چه زنگ سلامتی ! و به یاد ” نمی گویم خداحافظ سمپاد “ می افتم .

به پاس محبت های پدرانه آقای ط

درد و دل یک کنکوری با… .

این روز‌ها نه نا‌امیدم و نه دلسرد. بلکه از همه روز‌ها نیز شاداب ترم ولی خسته شدم.
گیج شدم اصلا. هر روز از روزهای دیگر بیشتر گیج می‌شوم. تشخیص دادن فرق بین پل عابر و پل روگذر هم سخت شده!!!
ذهنم شلوغ شده؛ صداهای ذهنم آزاردهنده شده‌اند. هر روز و هرشب صدا‌ها بیشتر و تکراری‌تر می‌شوند.
صدای همه‌ی معلم‌ها گوشم را پر کرده‌اند:
– کان+فعل مضارع می‌ده ماضی استمراری، دختر خوب واسه ترجمه خیلی مهمه‌ها. هر یه تست درست می‌شه ۴۰۰ تا تراز.
– معلم زبان که تکرار می‌کند: a number of اسم جمع، فعل جمع. بعد عید که خواستی کلوز بزنی یاد من بیفتا!
– صدای معلم شیمی تمام گوش و ذهنم را پر کرده است که: الان من زنگ….
– و صداهای دیگر….
این روز‌ها دیگر با رسم الخط فارسی هم دچار مشکل شدم. انگار که فقط املای واژه‌های مهم کنکوری را بلدم.
اینقدر گوش‌هایم پر شده که دیگر گوش‌هایم نمی‌توانند به صدای قلبم گوش بدهند.
دیگر قلبی باقی نمانده که صدایی بدهد.
دلم تنگ روز‌های گذشته است.‌‌ همان روزهایی که به خاطر صدای قلبم کتاب خدا را باز می‌کردم و می‌خواندم: فان مع العسر یسرا.
و حالا هم قرآن را می‌خوانم، ولی نه در قرآن. فقط آیه‌های مکتوب کتب دین و زندگی؛ آن هم نه به خاطر قلبم و نه به خاطر…. فقط به خاطر دین و زندگی (!) ضریب ۳. چه مکافاتی دارد خواندن کلام خدا به قصد کنکور. چه مکافاتی دارد حفظ کردن تک تک آیه‌ها، فقط به قصد دانستن اینکه انتهای کدام آیه نوشته: «لقوم یعلمون».
چه مکافاتی دارد خواندن قرآن فقط برای از دست ندادن تست کنکور.
این چه دردی است که آدم را مبتلا می‌کند؟!
چقدر داشتن ذهن مشغول به دنیا سخت است!
انگار که باید به لیست فعالیت‌های بعد از کنکورم خلوت با خودم را نیز اضافه کنم.

نوشدارویی پیش از مرگ سهراب – برای دانش آموزان سال اول دبیرستان

بسم الله الرحمن الرحیم

نوشدارویی پیش از مرگ سهراب

چه کسی گمان می کند که اگر نوشدارو می رسید، سهراب نمی مرد؟ آیا سهراب، به نوش دارو لب می زد؟ یا رستم اجازه رسیدن نوشدارو به سهراب را می داد؟ آیا همان دلایلی که باعث آغاز و ادامه این درگیری شد، کافی نبود تا مانع نوشیده شدن نوش دارو شود؟

اگر دیشب به امیرکبیر نمی رفتم و تعداد زیادی از دوستان دانش آموز یا دانش آموخته را چه در لباس دانش آموزان سال های مختلف دبیرستان، چه در لباس دانشجو و یا در لباس داور و مسئول مسابقات نمی دیدم، امروز این متن نوشته و این خطابه ایراد نمی شد. بگذارید بی پرده بگویم؛ دوست ندارم یک، دو، سه، یا چند سال دیگر حتی یک دانش آموز را ببینم که از آنچه در سال های دبیرستانش گذشته ناراضی و پشیمان است، که متاسفانه طی این سال ها زیاد دیده ام و می بینم.

آنچه خواهم گفت همه ماجرا نیست، بخش کوچکی است که اینجا زیاد بازش نمی کنم و امیدوارم نکات بسیاری که نمی گویم پرده ابهام بر آن اندکی که می گویم نیافکند. فکر می کنم نوشدارو باید تلخ باشد، طبیب، بخش های سالم بدن را معالجه نمی کند، بر روی تقاط آسیب دیده انگشت می گذارد که ممکن است دردناک باشد. هر چند من طبیب نیستم، ولی پیشاپیش از تلخی نوش دارو پوزش می طلبم.

به عنوان کسی صحبت می کنم که اکنون سال های معلمی ام از سال های دانش آموزی ام در سمپاد فزونی یافته است و صدها دانش آموز و دانش آموخته و صدها تجربه موفق و ناموفق را می شناسم. علامه حلی آن قدر خوبی و حسن دارد که تا با وجود خود درکش نکنید، صحبت کردن از آن چندان مفید نیست. در این خطابه به چند مساله اشاره می کنم که به نظرم بین وضعیت موجود و حالت مطلوب فاصله افکنده و امید دارم، شما بتوانید این فاصله را کم کنید. آنچه می گویم از گذشته نیست، روشن کردن بخشی از راه آینده است، باشد که برای نسل­های آینده سودمند باشد.

شب پیش به دعوت بچه ها به تماشای مسابقات روبوتیک دانشگاه امیرکبیر رفتم. چند گروه از دبیرستان علامه حلی در رشته های مختلف شرکت کرده بودند که چندتایشان مقامی کسب نکرده بودند و چندتای دیگر منتظر بودند. من از نتایج آگاه نبودم، اما اولین نگاه به چهره بچه­ها همه چیز را نشان می داد. زمان مرحله اول مسابقه روبوت مریخ نورد حلی نزدیک می شد. نزد بچه های تیم رفتم؛ سازوکارهای ربوت آزمایش شد، و پس از اعلام مسئولین، ربوت به محل مسابقه منتقل شد. حتی اگر اضطراب را در چهره بعضی ها نمی دیدی، می توانستی تپش قلب شان را درون سینه حس کنی. روز پیش بچه ها بیشترین امتیاز را در مرحله مقدماتی گرفته بودند. زمان راه اندازی گذشت ولی روبوت آماده نشد، مجری هر چند دقیق زمان را اعلام می کرد، بچه ها به شدت به پیدا کردن عیب ها مشغول بودند و دیگر دانش آموزان مدرسه، یکپارچه تشویق می کردند.

زمان تمام شد و امتیازی کسب نشد. بعضی نتوانستند حتی جلوی گریه خود را بگیرند.

هیچ کس نمی دانست چرا، جز یک نفر از بچه های سال پایین تر. اشکالی که در دستگاه های بی سیم به نظرم می رسید را به بچه ها گفتم، ولی شب هنگام نتوانستیم ابزار جایگزین را از بازار بخریم. امیدوار بودم لپ تاپ جدید مشکل را حل کند که نکرد و در پایان هیچ امتیازی به دست نیامد. امروز مرحله دوم مسابقات بود.

امروز یکی از فعالیت های اصلی دبیرستان علامه حلی، فعالیت روبوتیک است. این مورد را تنها به عنوان یک نمونه بیان می کنم. دبیرستان علامه حلی اولین دبیرستانی در کشور بود که در مسابقات ربوتیک دانش آموزی شرکت کرد. من هم سرپرست یکی از اولین گروه های ربوتیک دبیرستان بودم. آن زمان دانش چندانی در زمینه ساخت روبوت در مدرسه وجود نداشت و همه چیز باید از ابتدا اختراع می شد؛ حتی چرخ!

از آن زمان نزدیک به یک دهه می گذرد، در مورد مسابقات دانش جویی چند سالی بیشتر. دیگر سال هاست که دبیرستان ما دوره های معین روبوتیک دارد و دانش آموزان را در روندی کلاسیک آموزش می دهد. اکنون ما صدها دانش آموخته روبوتیک از دبیرستان حلی و هزاران دانش آموخته روبوتیک از دانشگاه ها داریم. به نظر شما این افراد با آموخته ها و تجربه هایشان چه قدر در توسعه و بهره وری صنعت کشور موثر بوده اند؟ چه تعداد از این عزیزان آن چه را که یاد گرفته اند به جا به کار بسته اند؟ تجربه من می گوید: «دست بالا 5 درصد.»

دیشب به همراه بچه ها گفتگوی کوتاهی با یکی از مسئولین مسابقات داشتیم در این باب که مسابقات این چنینی باید مسائل بومی را هدف بگیرند. ایشان می گفت آوار ساختمانی رشته امداد و نجات شبیه آوار ژاپن است نه ایران پس ما زمین مریخ نورد را شبیه آوار ایران کرده­ایم. این خبر خوبی بود و در عین حال جالب. نتیجه این می شود که ما ربوت های امداد و نجاتی داریم که قرار است آسیب دیدگان ژاپنی را نجات دهند! و مریخ نوردهای ما قرار است در آوارهای بم راه بروند و به جای نجات زیر آوار ماندگان، به نمونه برداری از سنگ ها و خشت های بم بپردازند! پیشنهاد من این بود که بسیار بهتر و موفقیت آمیز تر خواهد بود که در مسابقات روبوتیک، مسائل صنعت کشاورزی، صنعت نفت، صنعت معدن، صنعت راه سازی، و … به عنوان صورت مساله مطرح شود که این به اجرایی شدن بسیار نزدیک تر است و هزینه خودش را هم در می آورد و می تواند بورس هم داشته باشد و الخ.

اکنون نوع نگاه بسیاری از شرکت کنندگان در مسابقات و المپیادها، نگاه کوچک ابزاری است. المپیاد و مسابقات روبوتیک ابزاری شده است برای دور زدن کنکور نه حل مسائل ما. کنکوری که خود وسیله ای است برای ورود به دانشگاهی که او هم قرار است حل کننده مشکلات ما باشد، و دانشجوی ما درست نمی داند دانشگاه چیست و به چه دردی می خورد. مرد را دردی اگر باشد خوش است، درد بی دردی علاجش آتش است. دانش آموز سابق من می خواهد در دانشگاه اقتصاد بخواند، پس همه همتش را بر روی مسابقات روبوتیک متمرکز کرده، تا جایی که ظاهرا افت درسی داشته و الان که مقام نیاورده، ناراحت و سرخورده است. به او گفتم راه اقتصاد از روبوتیک نمی گذرد، از اقتصاد می گذرد. الان بنشین وخوب کار کن، بحث کن، بنویس، گروه راه بیانداز و از این فرصت بی نظیر دوره دبیرستان بهترین بهره را ببر تا یک اقتصاددان منحصر به فرد شوی.

***

علم کلید قفل مساله است. خنده دار است چهره کسی که حتی از وجود قفل ها خبر ندارد ولی با عجله در حال کپی کردن یا ساخت کلید است؛ برای کدام قفل کلید می خواهی عزیز من؟ تا زمانی که دیگران به درستی قفل هایشان را شناسایی می کنند و برای ساخت کلیدها، مدرسه و دانشگاه و مراکز پژوهشی و مسابقه و غیره به راه می اندازند و ما الگوی کلید ساخته شده را دانلود و با افتخار کپی می کنیم، خیر زیادی از این دانش و فناوری نمی بینیم و هیچ گاه از حد مشخصی فراتر نمی رویم. سر و صدا کردن برای این دست کارهای غیر بومی کپی برداری شده و این گونه مسابقات و موفقیت های موضعی، همانند مثال دسته  عزاداری ایست که در انتهای کوچه بن بست، سینه زنی پر سر و صدایی به راه انداخته اند.

اتفاقی مشابه داستان روبوتیک در بخش المپیاد ما در حال روی دادن است. بگذارید به عقب برگردم. زمانی بچه های ما به واسطه استعدادشان با کمی تلاش مدال های جهانی را درو می­کردند و بر سینه می آویختند. کمی که گذشت، دیگر مدرسه ها –مثل همیشه- به علامه حلی نگاه کردند و کم کم دچار توهم معکوس شدند که علامه حلی به خاطر مدال هایش علامه حلی شده است و کلاس المپیاد گذاشتند و واحد advanced به راه انداختند. چیزی نگذشت که سر و صدای مدال هایشان بلند شد. تا اینجا، همه چیز عادی است و اشکالی نیست. مساله اینجاست که در کمال ناباوری ما هم دچار همان توهم معکوس شدیم، و یادمان رفت که ما بودیم که مدال می آوردیم، و مدال ها نبودند که ما را آوردند! این گونه بود که دوره ها و رد ه ها و کلاس های فشرده و آزمون های پی در پی و مسولین مربوطه و جو و رقابت شدید و آمال و آرزوهای طولانی یکی یکی از جعبه المپیاد بیرون آمدند و بازار المپیاد که –هیچ وقت قرار نبوده بازار باشد- داغ و داغ تر شد. اگر پیش ترها دانش آموزان مستعد و علاقمند به سراغ رشته المپیاد مورد نظرشان می رفتند و کسان دیگر آزادانه فعالیت های پژوهشی مورد علاقه شان را پی می گرفتند، امروز یکی از انگیزه های اصلی برای بعضی ها از المپیادی شدن، دور زدن کنکور است و همان داستان قدیمی جابجایی هدف و وسیله. برای مثال در این فضا که تعداد زیادی از دانش آموزان به خاطر کنکور و سربازی سراغ المپیاد می روند، کسی که مثلا هیچ نسبت و علاقه و سابقه ای در فلان رشته علمی ندارد، به خاطر آسان تر بودن المپیاد آن رشته، المپیادی می شود و چه بسا مدال می آورد. و طبیعی است فکرِ به دنبال درصدهای بالاتر و طلاهای خالص تر بودن، عده ای از بهترین فرزندان ما را بی رحمانه  حذف می کند و هیچ توجهی به شخصیت و سرنوشت آسیب دیده شان نمی کند که همین حالا نمونه هایی از این دست کم نداریم.

دور از این توصیفات نیست وضعیت خوارزمی گرفتن ما. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

این می شود که برخلاف گذشته ها کمتر کار مفیدی از مدرسه ما بیرون می آید و سپس از دانشگاه های ما. صف دانش آموختگان ما، کلید قفل های آن سوی آب به دست، هرچه می­گردند می بینند کسی در این سوی آب قفلی را نشانشان نمی دهد و کلید در دستشان را نمی­خرد و ناچار انتظار می کشند تا کسی از آن سو با قفلی از آن سو، صدا بزند و کلیدهایی را که بهتر کپی شده اند بردارد و ببرد. و برای پدر و مادر، چه چیز سخت تر از این که فرزندشان را که به سن و سال جوانی رسیده است در کنار خود و در سرزمین خود نبینند؟ و برای معلم چه چیز گران تر از این که استعدادهای درخشان و سال های ارزشمند شاگردانش را در دوره های تحصیلی-که باید رشد دهنده باشند-، بیهوده و بی بازده ببیند. ولی پس از مرگ سهراب چه می توان کرد؟ من مشاور که رستم وار دستمالی بر چشم خویش بستم و دستمالی بر چشم سهرابم، و هر چه او به هدفی که من برایش در نظر گرفتم نزدیک تر شد، محکم تر برایش دست زدم چه می توانم بگویم؟ شاید آن روز بفهمد که بهترین انتخابش را نکرده، شاید هم نفهمد، اما این را می دانم که آن روز من از بیش از او مقصرم.

بگذارید برای نمونه شخصیتی را معرفی کنم که شاید دیگران بیش از ما او را بشناسند؛ جایی دیدم لقبش را اینگونه نوشته اند: پدر علم روبوتیک. کسی که 800 سال پیش اولین ساعت مکانیکی را ساخت، کسی که نخستین ماشین قابل برنامه ریزی را ساخت، و کسی که برای اولین بار از سازوکار میل لنگ و شاتون استفاده کرد. صدها دانشمند ایرانی و مسلمان دیگر نیز نزد ما ناشناخته  اند، هدفم این نیست که به معرفی این شخصیت ها بپردازم، هدف نوع نگاه این بزرگان به دانش و فناوری است. زمانی که الجزریِ هم وطن ما با زمان به عنوان پدیده ای که ارتباط تنگاتنگی با زندگی ما مسلمانان دارد و اهمیت سنجش آن روبرو می شود، ساعت معروفش را طراحی می کند و می سازد، یا زمانی که با مشکل انتقال آب مواجه می شود طرح اولین پمپ خلاء آب را می ریزد و آن را می سازد. دقت کنید که نوع نگاه این دانش­مندان که تمدن اسلامی را برای سده های متمادی در اوج قله علم و فناوری قرار دادند نگاهی مساله محور بوده و بر مبنای مسائل ما شکل گرفته و در نتیجه در بین ما کاربرد داشته. بسیار به جاست که الجزری را پدر فناوری روبوتیک و حتی پدر سازوکارهای مکانیکی بنامیم.

ما می توانیم شکوه گذشته را در عرصه های جدید دانش و فناوری زنده کنیم. این کار به بینش صحیح و دقیق و تلاش فراوان نیاز دارد.

چند پیشنهاد کوتاه برای دبیرستان و بعد از آن مطرح می کنم:

–        در هر شرایطی الویت اول را درس تان قرار دهید. با برنامه ریزی هوشمندانه و کمک گرفتن از دانش آموزان موفق سال های بالاتر، به راحتی می توانید نتیجه مطلوب را با وقت گذاری متعادل به دست آورید. و به کارهای مفید دیگرتان بپردازید. ماه های اول امسال را جدی بگیرید.

–        در هر رشته  یا رشته های علمی ای که وارد می شوید، در کنار مباحث نظری، نگاهتان را به خوب دیدن مساله ها عادت دهید. ببینید هم اکنون مساله کشور مان و مردم مان و زندگی مان در این بخش چیست یا دانش و فناوری آموخته شده در کجا به کارمان می آید.

–        فعالیت های پژوهشی را با پروژه های خلاقانه و با جهت گیری حل مسائل، با جدیت دنبال و فضای پژوهشی را در مدرسه زنده کنید. در پژوهش  کردن ها استفاده از منابع معتبر و متنوع را وظیفه خود بدانید. همواره پس از انجام هر کار علمی –حتی کاری کوچک- هدف، روش و نتیجه کار را بنویسید و با اساتید درمیان بگذارید.

–        علوم انسانی را بشناسید و به کاربردها و اهمیت اش فکر کنید. اگر علوم انسانی را مهم یافتید، حتما در کنار درس به شکلی جدی به مطالعات، مباحث و حل مساله­های بومی علوم انسانی و شناخت مبانی آن بپردازید و در نظر داشته باشید که مبانی علوم انسانی در جامعه اسلامی تفاوت های زیاد و مهمی با مبانی علوم انسانی غربی دارد.

–        اگر می خواهید در المپیاد یا ربوکاپ شرکت کنید و یا در سال های آینده به رتبه خوب کنکور فکر می کنید، سعی کنید آینده را خوب ببینید و از این ابزارها برای رسیدن به اهداف ارزشمندتان بهره بگیرید.

–        بدانید که همه امیدها به شما بسته است. حل مسائل کشور و تمدن اسلامی از شما انتظار می رود. علامه حلی باید مانند همیشه پیشرو و الگوی دیگران باشد. خودتان را دست کم نگیرید و در راه بیشتر دانستن و بیشتر فکر کردن بسیار تلاش کنید که ان شاء الله آینده روشن در انتظار ماست.

***

مرز را پرواز تیری می دهد سامان!

گر به نزدیكی فرودآید،

خانه هامان تنگ،

آرزومان كور…

ور بپرّد دور،

تا كجا؟…تاچند؟…

آه!..كو بازوی پولادین و كو سرپنجه ی ایمان؟

***

منم آرش –
چنین آغاز كرد آن مرد با دشمن –
منم آرش،سپاهی مرد آزاده،
به تنها تیر تركش آزمون تلختان را
اینك آماده.
مجوییدم نسب –
فرزند رنج و كار؛
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آماده ی دیدار.

در این پیكار،
در این كار،
دلِ خلقی است در مشتم،
امید مردمی خاموش هم پشتم.

كمان كهكشان در دست،
كمان داری كمان گیرم.
شهاب تیزرو تیرم؛
ستیغ سربلند كوه مأوایم؛
به چشمِ آفتابِ تازه رس جایم؛
مرا تیر است آتش پر؛
مرا باد است فرمانبر.

ولیكن چاره را امروز زور پهلوانی نیست.
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست.
در این میدان،
بر این پیكانِ هستی سوزِ سامان ساز،
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.

***

موفق باشید!

——

پ. ن. متن سخنرانی من در جشن فارغ التحصیلی دوره 25-ام راهنمایی علامه حلی (1) تهران. منبع: khanehashtom.mihanblog.com

صبور، حساس یا هردو؟!

7سالِ تموم بهت میگن سمپادی! همه، هر انتظاری ازت دارن. هرچیز بزرگ و عجیبی رو باید یاد بگیری! از هر کسی برتری!!!
بعدِ 7سال وارد جایی میشی به اسم دانش+گاه! ولی در واقع فقط دانشگاهِ!
دیگه فرقی نمیکنه قبلا چی بودی… اینجا هیچ کس با بقیه فرقی نداره… ولی در واقع داره!
وقتی خودتو داری معرفی میکنی و با تاکید میگی که تنها فرزانگانیِ ورودیِ جدیدِ دانشکده تونی خیلیا میذارن به حساب اینکه خواستی خودنمایی کنی و تعداد خیلی کمی میفهمن (یا اصلا هیشکی نمیفهمه) که…
که تنها فرزانگانی بودن یعنی اینکه هیچکس حرفتو نمیفهمه. یعنی اینکه دیگه کسی نیست که توی کلاس سرتو بذاری رو شونه اش. یعنی همیشه باید طرفی باشی که بقیه نیستن…؟! (و این تفاوت رو انصافا خودت درست نکردی)
خداییش مدرسه بهتر نبود؟!

وقتی می فهمی,که خیلی دیره

هوالمنجی

شش-هفت سال پیش که مثل چنین روزهایی برای اولین بار روی میز های چوبی حلی 2 نشستم،نمی دونستم تحصیل من تو این سازمان این جوری تموم می شه.

اون موقع ها یه استاد دنیا دیده یه حرفی زد که فکر نمی کردم یه روزی من هم  یکی از مصادیق اون باشم،حرف استاد رو اینجا می نویسم که شما سعی کنید دیگه از مصادیق اون  نباشید، البته اگر الان هستید.

اون استاد می گفت:((توی این هفت سال که تو این سازمان درس می خونید کاری کنید که وقتی دارید از اینجا خارج می شید  تنها افتخارتون درس خوندن تو این سازمان نباشه)) . این حرف وقتی مهم تر میشه که شاید یه وقتی دیگه این سازمان نباشه.

بله بچه ها! اینجا می تونه یه سکوی پرتاب باشه  البته اگر ازش استفاده کنید. اما من نوعی ازش درست استفاده نکردم.پس شما که هنوز فرصت دارید ازش درست استفاده کنید. ما با رفقا به شوخی می گفتیم: این تیزهوشان، تیزهوشان که میگن فقط اسمه،اما اصلا این جوری نیست  !!؟ این رو وقتی فهمید م که دیدم یه آدم هایی یه جاهایی هستن که نباید باشن واین تقصیر کسی نیست جز بچه های ما!!!

پس تو سال تحصیلی جدید تورو خدا بی خیال تنبلی!!!

زندگی کردن من مردن تدریجی بود—آن چه جان کند تنم عمر حسابش کردم

یا حق…