دسته: عمومی

چرا قهرمان سازی می کنیم؟

به نام خدا

اگر کسی از شما بپرسد که بزرگترین دانشمند ایرانی عصر حاضر چه کسی است چه پاسخی می دهید؟ پروفسور حسابی یا غلامحسین مصاحب و … . افرادی از این دست معمولا از سوی افراد مختلف معرفی می شوند.  نام و تصویر این افراد پشت جلد کتب دبیرستان چاپ می شود . در حالی که افرادی همین الآن زنده هستند که مقامی بس رفیع تر از دانشمندان پشت کتابی دارند. قصد ندارم که مثب بعضی از افراد تنها نیش کنایه خود را برای شما بنویسم ( کاری در سایبر بسیار مرسوم شده) ولی باید واقع گرا بود.

متاسفانه این تعاریف و تماجید در این جا پایان نمی یابد بلکه داستانی مسخره به نام انیشتین و دکتر حسابی بر سر سفره ی هفت سین می سازند. وقتی همین ماجرای همین سین در یکی از ویگاه ها خواندم تصویری از انیشتین و دکتر حسابی نیز مشاهده کردم و بعدا باورم نمیشد که چگونه طعمه ی داستان سازی ها و قهرمان سازی های بی مورد شدم. چند روز بعد از آن به صفحه ی ریاضیدان آمریکای کورت گودل در ویکی پدیا سر زدم و تصویر انیشتین و گودل را مشاهده کردم و تقریبا یک هفته بعد این افتضاح در همه ی سایت ها منتشر شد. یا این که انیشتین استاد دکتر حسابی در پرینستون بوده که کذب محض است. در واقع موسسه مطالعات پرینستون یک دانشگاه نیست بلکه جای است که یک پروفسور به همراه چند پروفسور زیر دست خود روی موضوعات مختلف پژوهش می کنند و رابطه ی استاد و شاگردی آن چنانی هم وجود ندارد! یا این که گفته می شود وی نظریه بی نهایت بودن ذرات را ارائه و فیزیک را متحول کرده است. اگر یک چنین نظریه ای وجود داشته باشد باید حداقل مقاله ای در رابطه با آن از دکتر حسابی به چاپ رسیده باشد. در حالی که از وی فقط چند مقاله بجا مانده با ارجاعات بسیار کم. در حالی که یک نظریه بنیادین باید حداقل چیجاه ارجاع مستند و  معتبر داشته باشد. من قصد توهین به کسی را ندارم ولی باید دکتر حسابی را بخاطر دانشگاه تهران و موسسه هواشناسی و ده ها بنیاد آموزشی و علمی کشور ستود ولی نباید یک بت بزرگ از آن بسازیم آن قدر بلند که دیگر نتوانیم افراد توانایی را ببینیم که در همین زمان ما در زمینه خود فعال ترین هستند.

کامران وفا , مریم میرزاخانی , علی یزدانی و …. افرادی هستند که در علم سرآمد هستند ولی کمتر نامی در اجتماع از آن ها برده می شود. چرا مهدی آذر یزدی بعد از یک عمر زندگی توی یک خانه ساده وقتی فوت می کند تمرش را می سازند؟ کامران وفا که حدود 230 مقاله در علم دارد و جزو مغز های برتر علم فیزیک است و خود شاگرد ویتن است که بحق بزرگترین فیزیکدانان عصر حاضر است و یا مریم میرزاخانی فارغ التحصیل فرزانگان و کسی که جزو ده مغز جوان برتر از سوی نشریه پاپیولار ساینس انتخاب شد و چندی پیش جایزه بلامنتال را کسب فردی است که در زمینه هندسه هذلولی و ارگودیک مقام علمی والایی دارد و از بازماندگان سانحه اتوبوس دانشگاه صنعتی شریف در دهه 70 نیز هست و دو مدال المپیاد جهانی ریاضی در زمان دبیرستان کسب کرده و یا علی یزدانی که توانسته وسیله بسازد که ذرات را تا نزدیکی صفر مطلق سرد کند و سپس آن ها را بررسی کند که به خاطر آن جایزه گرفته ارزش چاپ تصویر پشت کتاب را ندارند؟ تصمیم با خودتان

رمضان

سلام.
دومین رمضان بعد از آن روز در حال آمدن است و برای من، آن یک روز را تداعی می کند.. آن روزی که دیگر تجربه ای مانند و یا حتی نزدیک به آن به سراغم نخواهد آمد.
انتظار ما از نوشته های دیگران، بر اساس شناختی ست که از آنان داریم. از این رو، شاید خواندن این نوشته به قلم من، احساسم را آن طور که واقعا بود، برای شما به تصویر نکشد.. چرا که احتمالا برای شما قابل تصور نباشد و برای من هم، تنها تجربه ام از نوشته ای این چنین.. که حال من قابل وصف نبود..
دم افطار بود. از توی خیابان فلسطین، آمده بودم توی بلوار و داشتم می رفتم سمت میدان ولی عصر، که صدای اذان موذن زاده اردبیلی همه جا طنین انداز شد.
دلم لرزید. آن وقت ها مثل الآن نبود.. زیر لب می خواندم «الهمَ ان شهر المبارک الذی انزل فیه القران و جعل هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان قد حضر.. فسلمنا فیه و سلمه لنا..». واقعا می لرزیدم. هیچ اتفاق خاصی در کار نبود، فقط صدای اذان بود و مردمی که هم چنان در خیابان راه می رفتند و من، که انگار وسط بلوار کاشته بودندم!
«یا من لم یؤاخذنی بارتکاب المعاصی، عفوک.. عفوک..» چشم هایم را یک پرده اشک پوشانده بود و می لرزیدم. «عفوک یا کریم». دلم می خواست همان جا، همان وسط، نماز بخوانم. قدرت راه رفتن که هیچ، اصلا قدرت تکان دادن خودم را نداشتم.. احساس می کردم قلبم، در هر بازدم، ممکن است به شکل رشته هایی خونین، بیرون بیاید.. احساس می کردم ممکن است همان جا، کور و کر و لال شوم..
اصلا، هیچ چیز نمی فهمیدم. فقط من بودم و صدای اذان بود و دنیا، که می چرخید.. «و عظتنی فلم اتعظ وزجرتنی عن محارمک فلم انزجر..»
دلم می خواست فریاد بزنم. دلم می خواست اشک بریزم، می خواستم بخندم، می خواستم.. می خواستم یک کاری کنم! اما نمی شد.. باور کنید نمی شد.. انگار توی یک حباب گیر کرده بودم.. انگار که هیچ رهگذری من را نمی دید، که ایستاده ام و زل زدم به هیچ جا! «فما عذری؟» یک دنیا بار گناه و اشتباه روی دوشم بود.. خسته بودم و هر روز، هر دقیقه بر پشتم احساس شان می کردم.. دلم می خواست رها شوم.. دلم می خواست از همان جا پرواز کنم، بروم..
«فاعف عنی یا کریم..»
از توی حباب که بیرون آمدم، اذان داشت تمام می شد.. برگشتم به سمت چپ، روی اولین صندلی وسط بلوار نشستم، سرم رو گرفتم رو به آسمان، و گذاشتم اشک هایم بریزند..
پیرزنی رد شد و گفت «خوشبخت شی مادر..»
لبخند زدم و چشم هایم را بستم..

روزگار زبون

قبل از هر چیز:اصلاً نمی دانستم که نوشتن در سمپادیا، کار درستی است یا نه ؟ یعنی در واقع اصلاً مطالب من به درد اینجا می خورد؟(چون خیلی مزخرف می نویسم !) به هر حال گفتیم، یکبار تست بزنیم ببینیم نتیجه را

————-

در حکایات قدیمی آمده است(مسالک المحسنین، ویرایش ویژه) که روزی شیخ بزرگ، در شهر لُس آنجلس گرفتار آمد. بر اثر زیادت اصرار وزارت امور خارجه بر ماندن شیخ در ایالات متحده ی فلک زده، وی مجبور به ماندن گردید.

در دفترچه ی یادداشت شیخ چنین آمده است که:

به سمت یخچال شتافتم تا از آب خویش را سیراب گردانم و عطش را رفع کنم، به قول شاعر:


هرچند ذکر آب عطش را مفید نیست — خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب

به یخچال رسیدم و دست بر دستگیره بردم، دیدم که به ناحق، نوشابه مانند سدّی جلوی دسترسی به آب را گفته است.در آنجا بود که مصداق عینی «نمک خوردن و نمک دان شکستن» را دیدم. از این ناحقی و حق خوری، از هوش شدم. بعد از مدتی سبک شدم و همه اطرافیان در تعجب و عجب در آمدند که ای شیخ، از برای چه از هوش شدی ؟یخچال را به ایشان نشان دادم و از روزگار پست برای ایشان گفتم، همه در تعجب و شگفتی فرورفتند و با هم به روزگار زبون لعنت فرستادیم. در غایت نیز شعری برای ایشان از ناصرخسرو خواندم که در حافظه اشان به سان حفظ در آمد و در همه حالات در ذکر آن شدند:

نان بشکند همی و نمکدان را—–صدقش مبین و مهر مپندارش

با کمی تغییر و تصرف و اینجور حرف ها

خدا،من،مهمانی،مهربانی

1. در خرابات مغان نور خدا میبینم                   این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو             خانه میبینی و من خانه خدا میبینم

خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن                         فکر دور است همانا که خطا میبینم

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب                           این همه از نظر لطف شما میبینم

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال                     با که گویم که در این پرده چه ها میبینم؟

کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین                        آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم

دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید                               که من او را زمحبان شما میبینم

2. همیشه به این فکر میکردم که حلالیت گرفتن از آدم ها چه کار سختی است،ولی این کار آنقدر ها هم سخت نیست.بالاخره بعد از 2سال به کارهای انجام داده و انجام ندادهاعتراف کردیم ،و از شخص مورد نظر حلالیت طلبیدیم(من و دوستانم). یک بار بزرگ از روی شانه هایمان برداشته شد و شب را آسوده به صبح رساندیم.اگر او ما را نمیبخشید چه کار باید میکردیم؟

3. آغاز ماه مهمانی و بندگی خدا را به همه تبریک میگویم.یاد مهمانی های قبلی خدا بخیر! یاد شبهای قدر بخیر!یاد رادیو جوان و برنامه های افطارش،و یاد فاطمه صداقتی گوینده اش هم بخیر! یاد همه چیز بخیر!

4. مجلس ساعت کار خود را در ماه رمضان به چهار ساعت در روز کاهش میدهد.ساعت کار بانکی ها چند ساعتی کم میشود… . پس کارگران کارخانه ها و سایر کارگران چه؟آیا در ماه رمضان فقط مجلسی ها و بانکی ها کار میکنند؟ آیا فقط مجلسی ها روزه میگیرند؟

خر کيف يعنی چی ؟!

خر کیف یعنی سر کلاس کاردانی نشسته باشی، دونفر از جلوی در کلاس رد بشن و بگن :” نه اینجا نیست… اینا بچه های کارشناسی ارشدن
خر کیف یعنی کلاستو دو در کنی و همون روز استاد حضورغیاب نکنه!
خر كبف يعني اينكه يه لپ تاپ مي گيري دستت اما 2 قرون سواد نداري بهت بگن آقاي مهندس!
خر کیف یعنی راننده تاکسی باشی و دانشجوی پزشکی رو سوار کنی اونوقت وقتی می خواد پیاده شه بر حسب عادت به محیط دانشگاه بگه: مرسی آقای دکتر!
خر کیف یعنی زنگ موبایلت حسابی جلب توجه کنه!
خر کیف یعنی کسب بالاترین نمره میان ترم فقط از راه تقلب و امدادهای غیبی!
خر کیف یعنی فکر کنی کارتت تموم شده ولی در کمال ناامیدی کانکت شی و ساعتها تو اینترنت بچرخی!
خر کیف یعنی بابات قبض موبایلت رو پرداخت کنه و اصلا نپرسه که چرا اینقدر رقمش نجومی شده!
خر کیف یعنی استادت بگه نگران نباش! نمی افتی!
خر کیف یعنی با دوستات بری تریا، دوست اصفهانیت حساب کنه!
خر کیف یعنی توی یک مجلس بزرگ همه چشمشون دنبال مدل لباست باشه!
خر کیف یعنی دانشجو نباشی ولی از سایت دانشگاه، مفتکی استفاده کنی!
خر کیف یعنی پشت چراغ قرمز از ماشین بغلی یه چیزی پرت شه تو ماشینت (مثل شماره تلفن و یا حتی گوشی طرف!)
خر کیف یعنی تو دانشگاه همراه دوستت داری میری ولی پسر همکلاسیت فقط به تو سلام میکنه!
خر کیف یعنی یه جا با یه نفر همصحبت شی و رمانتیک بگه: “از قیافه تون معلومه که
دانشجویین!”
خر کیف یعنی توی مهمونی باشی و یکی از خانومای باکلاس و کار درست فامیل صدات کنه: خوشگل خانوم!
خر کیف یعنی یک منشی با مدیر عامل شرکت ازدواج کنه!
خر کیف یعنی بین کلاس 12 تا 2 و کلاس 2 تا 4 خودتو به یک آدم اهل رو درواسی بچسبونی و بری باهاش ناهار بخوری!
خر کیف یعنی موقع امتحان عملی استاد بره بیرون از کلاس و در رو هم ببنده!
خر کیف یعنی هیچی نخونده باشی و همه رو از رو دست بغلیت بنویسی بعد نمره ت از اون بیشتر شه!
خر کیف یعنی استاد یک سوال قلمبه بپرسه هیچکش جز تو نتونه جواب بده!
خر کیف یعنی وقتی مهمونای شهرستانیتون می رن بچه شون قشنگترین عروسکشو جا بذاره!

راستی این مطلبو من از یکی از دوستام قبلا گرفتم و منبع اصلیشو نمی دونم.

دوران آخر الزمان

با سلام و تبریک به مناسبت میلاد مسعود منجی عالم بشریت ، حضرت ولیعصر (عج) و به امید تعجیل در ظهور حضرت امروز میخواهم در مورد علایم آخرالزمان مطلبی بنویسم تا ببینیم در آخرالزمان قرار داریم یا نه.

لطفا در پایان خواندن مطلب زیر به این سوال پاسخ بدید که در آخرالزمان قرارداریم؟

آخرالزمان دورانی است که به ظهور حضرت نزدیک است . از مدت زمان این دوران روایتی نشنیدم که چند سال هست اما آن چیزی که مسلم است این است که در آن زمان مردم دچار آسیبهایی میشوند .

قصدم از نوشتن این مطلب مقایسه ی بین دوران حاضر و آخرالزمان بر اساس روایات میباشد و رسیدن به پاسخ سوال فوق بنابراین مطلب زیر رو مطالعه بفرمایید.

  • آسيب‌هاي عمومي مردمان آخرالزمان

از جمله آسيب‌هايي که به طور فراگير در ميان اقشار مختلف مردم بدون در نظر گرفتن جنسيت، قوميت و طبقه اجتماعي آنان قابل مشاهده است مي‌توان به اين موارد اشاره نمود:

غربت اسلام، و مهجوريت قرآن، تظاهر به اسلام در گفتار و تأسي به کفار در رفتار،دين فروشي به قيمت دنيا،5 فراموشي آخرت و دنيامداري به نحوي که اگر دنياي افراد فراهم باشد دربارة آخرت خود هيچ نگراني و واهمه‌اي ندارند، پيروي از بدعت‌ها به حدي که بدعت‌ها سنت شده و سنت‌ها بدعت، ارتکاب و اظهار جسورانة منکرات، فراموشي امر به معروف و نهي از منکرو جايگزيني آن با امر به منکر و نهي از معروف، درازي آرزوها و اوهام همراه با تلاش اندک براي آخرت، رواج گستردة ريا و نفاق، قساوت قلب و رخت بستن ترحم از دل‌ها، بخل و سخت گرفتن در خرج کردن براي خدا و ولخرجي براي گناه و امور غير ديني، پيروي از هواي نفس، ذلت مؤمنان و برتري گناهکاران و فاسقان،  توقّع اجرت براي انجام وظايف ديني، بخل و خسارت شمردن پرداخت خمس و زکات، مهجوري و استخفاف قرآن به وسیلة مسلمان و ديگران، رواج فسق و محبوبيت فاسق نزد مردم، تکريم و احترام اشرار، شيوع و پسنديده شمردن شراب، قمار، زنا، همجنس بازي، غنا، رقص، طرب، بي‌حيايي، پيروي از شهوات ارتکاب معاصي، محرمات، دروغ در گفتار، شهادت‌ها، طلاق، نيز ظلم و جور در تمام بلاد، قتل و خونريزي، تفرقه، جنگ،پيروي از فتنه‌ها، خيانت، جنايت، لجاجت، غيبت،بهتان، کينه، دشمني، بي‌وفايي، نقض عهد، نمامي(سخن چيني)، بي‌انصافي، کبر، حرص، خلاصه تمام رذايل اخلاقي قابل تصور و حتي غير قابل تصور، افراد قدم خير را بدون توصيه برندارند، به جاي رضاي خدا رضايت افراد را در نظر بگيرند؛ همت مردم شکم و شهوتشان شود بي‌توجه به اينکه چه را از کجا بخورند و چگونه دفع شهوت کنند، به لباس و جاه با هم تفاخر کنند، به والدين بي‌احترامي شود،  فرزند آرزوي مرگ آنان را بنمايد،  قطع رحم کنند،  در حق همسايه يا جفا کنند  يا از سر ترس او را اکرام کنند، گفتار مردم فحش و ناسزا،   کردارشان خبيث باشد،  جايگاه امين و خائن در نظر مردم عوض شود، اخوت و برادري در راه خدا کم شود، آشنايان در وقت حاجت با يکديگر ناشناسي کنند، ظاهر افراد بسان آدميان و قلب‌هايشان قلب شيطان باشد، و …

امیدوارم جزو این دسته ها نباشیم.