دسته: عمومی

س – – م

سلام

همه به همان چيزي مي نگريم كه او مي نگرد … فقط شيوه ي ديدن فرق مي كند…  بعضي ها مي گويند بايد با چشم سر  ديد تا باور كرد…!

بعضي ها مي گويند بايد با چشم دل ديد و حس كرد…!!!

به راستي همين دو چشم را داريم؟ چشم سر و چشم دل؟ من مي گويم نه! ! !

فكر مي كنم ميليون ها چشم داريم كه هر لحظه كه بخواهيم از ديد هر كدامشان نگاهي مي اندازيم! هنر اين است كه بتوانيم در هر لحظه مناسب ترين چشم رو انتخاب كنيم….

بعضي ها هم مي گن چگونه ديدن مهمه! نه اين كه با چه چشمي ديدن!

فكر كنم اين دسته ي آخر بيشتر شبيه شازده كوچولو باشند…!!!

 

(نويد)

تلخِ شیرین

یک وقت هایی، یک تلخی کنار همه ی شیرینی ها هست.. از قهوه می گذرد. حتی از بادام تلخ هم. توی همه ی شیرینی ها و اصلا توی همه ی لحظه ها، طعم تلخی اش با آدم است..
سرحالی ِ تلخ.. بی حوصلگی ِ تلخ.. لذت ِ تلخ.. دوستی ِ تلخ.. لبخند ِ تلخ.. گریه ی تلخ..
لَبِلّو ی گریپفروت هم تلخ می شود.. ساعت مچی ام تلخ می شود.. کتابخانه ام تلخ می شود..
تلخی اش آزار دهنده نیست.. یک جور ویژه ای است انگار.. مال خود خود آدم است و کمتر کسی را شریک می کند.. توضیح دادنی هم نیست..
مخلوطی از لذت بردن و نبردن است، شاید..
صدای ساز دهنی و پیانو تلخ می شود.. سالاد و روغن زیتون و آب غوره و آب لیمو همه تلخ می شوند.. آدامس پی کی آبی تلخ می شود و ریلکس سبز هم همین طور..
حتی بوسه هم تلخ می شود..
“من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه بر می خیزند..” و گزارشگر، چند جای شعر را اشتباه خواند.. “از کجا که من و تو، شور یک پارچگی را در شرق، باز بر پا نکنیم؟” .. من و تو را می خواند “تو و من”.. و چندین غلط دیگر..

فروغ فرخزاد:
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقه ی گیاه
باد و آفتاب و خاک را
می مکد که زندگی کند
بارور ز میل
بارور ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا ستاره ها نوازشم کنند
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم..

توی وسایلم، کارت ورود به جلسه ی امتحان تیزهوشان ورود به دبیرستان را یافتم.
شب قبلش، در سمپادیا یک پست جدید زدم..
دلهره داشتم. یاهو! مسنجر باز کردم، نیما مضروب و نوید صانعی سعی می کردند آراممان کنند!
چه زود گذشت!

چند شب پیش، اخبار شبکه ی یک، گزارشی نشان داد که در آن، گزارشگر قسمتی از قصیده ی آبی خاکستری سیاه حمید مصدق را می خواند

ماشین یکی از اقوام ما چند بار در میدان آزادی جریمه شده بود، در حالی که اصلا نرفته بودند میدان آزادی. پِی ِ قضیه را گرفته بودند، بدیهی ست که به جایی نرسیدند.
توی خلافی های ماشین پدرم، چهار صد پانصد تا تک تومنی جریمه برای “رها کردن ماکیان در خیابان” بود! ما ماکیان نداریم! اگر داریم پدر من سوار ماشین نکردتشان! اگر کرده جایی نبردتشان، اگر برده چرا رهایشان کند در خیابان؟!

هِی من کتاب معرفی می کنم و کسی نمی خواند..
دوست بازیافته، فرد اولمن، نشر ماهی، ترجمه ی مهدی سحابی.. قیمت ش هم هزار و دویست تومان، ناقابل.. بخوانید تروخدا!!

بله؟

سلام!
گاهی انسان اشتباه میکند.
میگن شهامت در بیان عقیده و جرات در پذیرفتن اشتباه رموز یک زندگی سخت هستند. اما تو این نوع زندگی سخت وجدان آدم راحته.

شما كدومو انتخاب مي كنيد؟

  شايد همتون اين تعريف دكتر حسابي رو از جهان سوم شنيده باشيد:”جهان سوم جاييست كه اگر ميهنت را آبا د بخواهي،خانه ات ويران ميشود و اگر آبادي خانه ات را بخواهي بايد در ويران سازي ميهنت بكوشي.”

  شما كدومشو انتخاب مي كنيد؟

  شايد هر كسي اول كه اينو مي خونه،غيرتي شه،پاشه وايسه و محكم و قاطع بگه:”اولي رو!”

  آره اولين مورد آرماني ترين گزينه است و مي شه گفت با تقريب خوبي  90% مردم همينو انتخاب ميكنن(حداقل تو ايران). درسته كه هيچ كجاي دنيا، هيچي دست مردم نيست، اما به نظر شما اگه واقعا 90% مردم باور و عقيده شون اين بود،كشور ما الان اينجوري بود؟؟ يا بزرگ تر از اون دنيا اينطوري بود؟؟

  خب معلومه كه نه! اگه اين حتي واسه نصف آدما هم ارزش بود،ما الان اينجا نبوديم و وضعمون اين نبود.

  پ.ن.:شايد گزينه هاي سوم و چهارمي هم وجود داشته باشه،يعني حتما وجود داره،چون منم نتونستم يكي از اين دو رو انتخاب كنم! شما هم هر جوابي مي تونيد بديد اما فقط راستشو بگيد! خيلي كنجكاوم و واسم مهمه كه بدونم طرز تفكر سمپاديا در اين مورد چه جوريه و جوابشون چيه.

  حالا لطفا بشينيد! يه كم بيشتر فكر كنيد، تظاهر كردن و شعار دادن رو بگذاريد كنار،آرمان و آرزو رو بگذاريد كنار،شرايط هميشه ايده آل نيست(هيچ وقت ايده آل نيست!:دي)،خودتون رو بگذاريد سر دو راهي،دوراهي زندگي مرفه و مملكت خراب(تذكر:با ساختن زندگل مرفه،مملكت كسي خراب نميشه(البته اگه طرف از مردم عادي باشه !)،صرفا دنيامون هميني كه هست مي مونه و با همين آهنگي كه داره پسرفت مي كنه) يا تلاش براي آباد كردن ميهن(شايد به تناسب شرايط صرفا تلاش و براي فرار از عذاب وجدان!)و يا به عبارت ديگه مي شه گفت در اكثر موارد از بين بردن همون دو-سه درصد احتمال رسيدن به آرزو هايي كه هر كس توي ذهنش واسه آينده ي شخص خودش داره. خودتون رو تو اين شرايط بگذاريد،بعد اگه ديديد كه واقعيت رو پيدا كرديد،جواب سوال اول من رو بديد!

از تمام خوشی‌هام

من جنس تازه آوردم. شیش کیلو غم.

نمیفروشم. همشو میخوام ببرم تو دلم. اون گوشه.

این همه غم واسه چیته؟   آخه من یه عالمه غم دارم. شیش کیلوووو

بدش من همشو. آخر یه روز می‌پکی ها!

این همه فکر واسه چیته؟   آخه همش هشت گرم خوشی مونده. نکنه مواظبش نباشم. نکنه بریزه زمین.

خب. اممم. اونارو هم بده من که دیگه فکرت این همه مشغول نباشه.

این همه هیچی واسه چیته؟   آخه دلم خالی شده. نگرانشونم.. میدیشون به خودم؟؟

باشه. پسش میدم که دیگه این همه هیچی نداشته باشی.

.

.

.

پس دیگه چیته؟؟    آخه من شیش کیلو غم دارم. .