دسته: عمومی

انجمن روزنامه نگاری!

امسال بر آن شدم تا ادامه کار بچه های سوم پارسال و بگیرم و کار کتیبه رو (مجله ای که به دست بچه ها ساخته شد) ادامه بدم.1

بعد از نام نویسی برای انجمن روزنامه نگاری بالاخره در تاریخ 7/8/87 اولین جلسه انجمن برگزار شد. هیات تحریریه ما عبارت است از 2تا بچه اولی، 5تا دومی و 3تا سومی. به لطف خدا و رای بچه ها به خواستم یعنی سردبیری مجله رسیدم. کار این مجله از این قرار است که رویدادها و اتفاق های مدرسمون رو و همینطور مشکلات رو در قالب طنز بیان میکنه. سال پیش این مجله با موفقیت چندانی روبه رو نشد، ولی ما امیدواریم که امسال بتونیم مجله خوبی رو در اختیار فرزانگانی های محترم بذاریم.

پی نوشت:

1-این مجله پارسال در نمایشگاه آفتاب نیز به علاقه مندان عرضه شد

طی شد این عمر

نمی دونم شاعرش کیه اما هروقت میخونمش یادم میفته یه بار به دنیا اومدم و یه بارم حق بودن دارم
 

طی شد این عمر تو دانی به چه سان

پوچ و بس تند چنان باد خزان

همه تقصیر من است این که خود می دانم

که نکردم فکری که تامل ننمودم

روزی و ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران

کودکی رفت به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند کنون تا بچه ست بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ

که پس از این زچه رو نتوان خدیدن

نتوان فارغ و وارسته زغم

همه شادی دیدن همچو مرغی آزاد

هرزمان بال گشادن

سر هر بام که شد خوابیدن

من نپرسیدم هیچ که پس از این زچه رو

بایدم نالیدن هیچ کسی نیز نگفت

زندگی چیست ؟چرا می آییم

بعد از این چند صباح به سان باید رفت به کجا باید رفت

من نپرسیدم هیچ هیچ کسی نیز نگفت

نوجوانی سپری گشت

به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ وحیات

بعداز آن باز نفهمیدم من

که چه سان عمر گذشت

لیک  گفتندهمه که جوان است هنوز

بگذارید جوانی بکند بهره ازعمر ببرد کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد ومست

بعدازاین باز اورا عمری هست

یک نفر بانگ آورد که او

از هم اکنون باید فکر آینده کند دیگری آوا داد:

که چو فردا بشود فکر فردا بکند سومی گفت:

همان گونه که دیروزش رفت

بگذرد امروزش همچنین فردایش

با همه این احوال من نپرسیدم هیچ

که چه سان دی بگذشت

آن همه قدرت و نیروی عظیم

به چه ره مصرف گشت

نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه ی وحی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عمر شباب می توانست مرا تا خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی  هیهات

آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه رهنمایم بودند

عمرشان طی می گشت بیخودو بیهوده

ومرا می گفتند که چون آنها باشم

که چو آنان دائم فکر خوردن باشم

فکر گشتن باشم ,فکر تامین معاش ,فکر همسر باشم

کس مرا هیچ نگفت : زندگی ثروت نیست

زندگی داشتن همسر نیست

زندگانی کردن ,فکرخوردن بودن و غافل زجهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

که صد افسوس که چوعمر گذشت

معنی اش می فهمم

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق

من شدم خلق که باعزمی جزم پای از بندها بگسلم

فارغ از شهوت و آزو حسد و کینه و بخل

مملو از عشق وجوان مردی و ذوق

درره کشف حقایق کوشم

شربت جرئت و امید و شهامت نوشم

زره جنگ برای بد و نا حق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم

آن چه آموخته ام به دیگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و باشعله ی خویش

ره نمایم به همه گرچه سراپا سوزم

من شدم خلق که مفید باشم

نه چنین زاید و بی جوش و خروش

عمربربادو به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش می فهمم

که این سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت

کودکی بی حاصل ,نوجوانی باطل,وقت پیری غافل

به زبانی دیگر

کودکی درغفلت ,نوجوانی شهوت,درکهولت حسرت

به جای پیشگفتار!!!

h3

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام       و از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش       تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
شرمم از خرقه آلوده خود می‌آید       که بر او وصله به صد شعبده پیراسته‌ام
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز       هم بدین کار کمربسته و برخاسته‌ام
با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار       در غم افزوده‌ام آنچ از دل و جان کاسته‌ام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا       بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته‌ام

پ.ن:
شاید در مغز رو بشه، ولی در دل رو نمیشه با چوپ پنبه بست!

ایمان

سلام. من ایمان هستم. 14 سالمه. اول دبیرستانم. یک توصیه به شما دارم که اگه دوست دارید تو کامپیوتر پیشرفت بکنید حتما به سراغ مطالب آموزشی برید. همش دنبال چت و اینترنت نباشید . من یک سایت معرفی میکنم ولی فکر کنم شما این سایت رو بلد باشید :

www.itech2.org

به این سایت برید. مطالب آموزشی جالبی داره.

اگه با من کاری داشتید . در خدمتم .

کوچک تر از …

گاهی زندگی مان خیلی کوچک و پست می شود …

شهرمان در حد باشگاه انقلاب کوچک …

آدم هایمان در حد چند بچه ی از دنیا بی خیال کم …

پلیس های شهر زندگی مان چند مامور لباس چرک …

فساد در بطن همه موجود , زیاد …

نگرانی , انتظار , هوس , سردرگمی , هویت , خنده های عصبی , سیگار نیم سوز , نوکیا …

گاه خواسته هایمان را , دغدغه های مان را کم می کنیم … تا دمی بر آساییم … هر جور شده …هر جور

توپ بسکتبال , گل کوچیک , اسکیت بورد , کاور, کلاه پشمی , سوال !

” به ما می گویند نسل بی دغدغه , بی خیال و خوش گذران … نسل سوم! ”

———————————————————————–

پسرک ده دوازده سال بیشتر ندارد , سیگار را دود میکند , اسکیت بورد را به دیوار تکیه می دهد , دستی به کلاه کج شده اش می زند , سیگار تمام شده را گوشه ای پرت میکند , اسکیت را بر میدارد و بسوی آینده راه می رود … آینده ای که زیاد دور نیست!

چند قطبي!

بو منيم عقيدم دي. بو اونون عقيدسي دي. بيزيم مختلف عقيده لري ميز وار!! (مربوط به آخرين مطلب آقاي مطهري!)
پائولو كوئيلو مي گه “در زندگي لحظه هايي هست كه تنها گزينه ي ممكن در آن، وا نهادن مهار است.” نمي دونم، من در اون لحظه بودم و مهار رو وا نهادم؟!
فرآورده هاي واكنش تجزيه ي آلومنيم سولفات: آلومينيم اكسيد و گوگرد تري اكسيد.
آن تيغ كجا بود كه ناگه رگ جان زد؟ پنهان نتوان داشت كه اينجا همه خون است…
فتراك: نسمه و دوالي كه از پس و پيش زين اسب آويزند، ترك بند. دوال: تسمه، كمربند. رز:‌زهر، سم مهلك
پوستر كارگاه علوم 86 پريم زير شيشه ي ميزمه. جاي خالي بين خيابان و طالقاني رو مي بينم و صدا تو گوشم مي پيچه “طالقاني كه شهيد نيست…!!” و خنده ي بلند…
لا در سي مي، مي سل مي لا، لا سل فا لا، لا سل فا مي، فا مي ر مي فا… اِ تايم فُر آس! ساز دهني يا پيانو؟! ساز دهني سوز صداش بيشتره…!
درد تاريكي ست درد خواستن… رفتن و بيهوده خود را كاستن…
اردشير رستمي مي گه “فقط با دوستان مي توان قهر كرد… غريبه ناز ما را نمي كشد..”
راستي؛ غرور براي شكستن است يا نشكستن؟!
سوتي هاي منتخب دو هفته ي اول مهر رو لاي كاغذهام پيدا كردم! :
پگاه وسط درس معلم ناگهان ترسيد و دستش را روي سرش گرفت تا پناه بگيرد!
زهرا توله سگ را حيوان از ت نوشت و استپ كرد.
آقاي كائيني گفت يك عدد خيلي ساده براي مثال بگين… ستاره گفت يك + راديكال 2!
زهرا معتقد است نان وايي شيء است!
زهرا بعد از اينكه ما به توضيح او مبني بر اينكه “تو شيرين پلو سيب مي ريزن” خنديديم اظهار داشت اولين حيووني كه به ذهنم رسيد گفتم!!
زهرا هنگام جزوه نوشتن يك “آهان” بلند گفت، دفترش را لاك گرفت، سپس به دفتر پگاه نگاه كرد و گفت: “منم اشتباه نوشته بودم! نوشتي مشابهت! خانوم گفت مشاهبت!”
ركورد دار زهرا بوده…!!
امكانات فرزانگان تهران را سر كلاس نوشته بوديم:
كارگاه كامپيوتر با اينترنت پر سرعت، كه دم درش برگه اي چشبانده اند كه “براي استفاده از معاون پايه برگه بگيريد!!”
آزمايشگاه شيمي در حال ساخت، آزمايشگاه فيزيك داخل نهارخوري!!
آب نماي خاموش با آب لجن دار كه 8 ميليون تومان خرجش كردند!! براي سلامتي مدير سابق صلوات…
ميز و صندلي با خاصيت هاي ويژه: تاشو، تاب شو، آهنگين (غيژ غيژ) و …، متناسب با قد و هيكل بچه ها.
برنامه ي هفتگي هايي مثل ادبيات زبان فارسي ديني عربي و يا فيزيك حسابان حسابان جبر!
سرويس هاي 3 و 5 نفره!
آدرس و شماره تلفن دقيق بچه ها روي ديوار مدرسه!
سيستم سيم كشي فوق العاده، به طوري كه وسط زنگ شيمي 3 ي 5 ي ها اس ام اس مي زنند به ما كه “چراغ رو روشن كن” و ما كه چراغ خودمان را روشن مي كنيم يكي ديگرشان اس ام اس مي دهد “مرسي”. توجه كنيد كه گوشي همه مان خاموش است!
و صدها چيز ديگر…
اول آبان گاه ششم آفرينش بود. روزي كه خدا امكان حيات را به بشر داد. (آيين ميترا)
8 آبان روز نوجوان است.
10 آبان روز دختران است!!‌(تا حالا همچين روزي داشتيم و من نفهميده بودم!!؟).
10 آبان آبانگان است. مطابقت اسم روز دهم ماه با نام ماه در تقويم ايران باستان.
13 آبان روز دانش آموز است.
14 آبان روز فرهنگ عمومي!!! (چه كاري بايد براي اين روز كرد؟!)
18 آبان روز ملي كيفيت است!
24 آبان روز كتاب و كتابخواني ست!! (براي اين يكي چه اقدامي بايد انجام شود؟!)
خب…
چند قطبي شدم!
سرگيجه نگرفتيد از اين همه حرف مختلف بي ربط؟!