دسته: عمومی

فراخوان

سلام.

من امین اقرلو سرپرست نشریه ی سازمان مردم نهاد سمپادیا هستم.

می خواستم توی این پست چند تا درخواست و فراخوان بدم. لطفن به سوال های پایین جواب بدین. شدیدن نیازمند یاری سبزتان هستیم.

1. به نظرتون چه اسمی برای نشریه ی سازمان مردم نهاد سمپادیا مناسبه؟

2. به نظرتون بهترین مطلبی که تا حالا تو گروه نوشت سمپادیا نوشته شده چیه؟

ممنون

من

زخمی بر پهلویم است و خون می چکد و خدا نمک می پاشد .
من پیچ و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم
من این پیچ و تاب و این رقص را دوست دارم زیرا به یادم می آورد که سنگ نیستم ، چوب نیستم ، که انسانم … قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست .

از کجا و از که می خواهم بگویم نمی دانم ؟فقط امروز صبح نیاز به نوشتن بیشتر از هرچیزی در وجودم فریاد می زند!از ترس شفاف این روزها ، از بی خیالی دلم … از درویشی که با حرفهایش ولم نمی کند ….
از آن روزها …
وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 1 بود ، اتاق تاریک و خانه تاریک .
از خودم هیچ یادم نمی آمد بی آنکه بدانم شب پیش ساعت 9 خوابیده بودم
اینکه دو ساعت توی کتاب فروشی حرف زده بودم اینکه …
فقط چراغ مطالعه را زدم و وحشت قدیمی پنج شنبه ها و غربت جمعه وجودم را پر کرد
از شلختگی اطرافم فهمیدم دیشب نبش قبر کرده بودم خاطرات و بودن های متفاوتم را
که بعد از یک سال سراغ دفتر خاطرات رفته بودم ، سراغ دفتری که بودن و کلافگی یک سال را حبس کرده بود! این دفتر مرا یاد بی رحمی های پارسال می اندازد ،تمسخر آنها به نوشته هایم …
که حالا بعد از آن متن «سمپاد آرمانی من»هنوز هم زیر نگاه های آنها لگد مال می شوم و من هیچ نمی گویم و سکوت گاه به است از دلیل و منطق هایی که آنها هیچ نمی فهمندش
که من می خواستم تنها فریاد زنم که منظورم از آن قضیه ی «توالت »مدرسه ی اطلاعات بود و ما که در مدرسه مان این چیزها را نداریم که مثل خانقاه ها ریختند و وجودم را پر کردند و طبق معمول سکوت کردم که حالم از این سکوت هایی که درونم را می خورند بهم می خورد

کتاب هایی که کف اتاق ریخته و بودنی که بی دلیل هست … یادم آمد کتاب فروش گفته بود :«مستور می خواهی ؟»که گفته بودم قلمش خوب نیست که گفته بود با دل پر ، کاش فقط قلمش بود هیچ چیزش خوب نیست . که یونان داده بود که گفته بودم فقط ترجمه هایش ، که آخر ناظم حکمت را پیدا نکردم که کالیگولا هم تمام شده بود … که بعد هم بی خیال شدم و به خانه برگشتم .
و بعد تلفن زنگ خورد و دوستم الکی با دل پر از شیدایی اش از دوستهایی که امسال در مدرسه پیدا کرده گفت و من نگفتم از دوستان خودم که من دوستشان دارم و آنها پشیزی هم نمی خواهند بدانند مرا. که اصلا مگر من هستم که بخواهند دوست خود بدانند مرا ….
مگر من هیچ نیستم ؟
و بعد با اصرار تلفن را قطع کردم و بعدش لغزیدم توی اتاق و
بعد مادر در را باز کرد و پرسید که چیزی می خواهم ؟
که گفتم هیچ! که به این هیچ گفتن ها عادت کرده بود و بی کلام رفت و با پاستیل سراغم آمد ، اما لب نزدم به پاستیل هایی که همیشه بی دغدغه قورت می دادمشان در مدرسه …
که بعد نشستم روی میزم و فقط در دفتر خاطراتم نوشتم :

« خسته ام از انسان ها، دیگر دست یاری نمی طلبم. پشت خنده های من چه کسی می داند چه غمی است،حتی آینه گاهی مرا فریب می دهد که زندگی شادی دارم. خسته ام از انسان های رنگارنگ، خسته ام ، حتی این دستان که می نویسند به من خیانت می کنند، نمی دانم چرا انسان ها همواره می خواهند استثناء ها را از بین ببرند؟ در بین خط مرده ها ، من یک قله هستم. یک خط شکسته که نشانی از انسانیت را دارد،عجیب است که گاهی وقتی به کسی کمکی می کنی جوری تو را به زمین می زند و به تو می خندد که گویا دشمن خونی اش بوده ای. امان از نژاد کثیف ما ، دیگر اهمیت ندارد می خواهی ناراحت شوی بشو ! این واقعیت تلخ موجودیت ماست. از رنج بردن دیگران لذت می بریم. امکان ندارد از زمین خوردن همراهت شاد نشوی . تو.. تو… که حتی خود را نشناختی.انسانیت را به لجن کشیدی ، در خفا و یا آشکارا تمسخر کردی آنکه در کنارت به زمین خورد. تف به آدمی که حتی باور هایش را با پول می سنجد. این انسان با مزدور چه تفاوتی دارد؟؟ ای کاش انسان سیاه سیاه بود ، ای کاش خاکستری وجود نداشت ، زندگی تبدیل به میدان جنگ شده ، سیاه طرف مقابل و سفید در طرف تو.اما مهره های موذی خاکستری ، مهره های مزدور و خطرناک. از این مهره ها زیاد دیده ام . سعی کرده ام تا تغییرشان دهم اما مشکل این است که ذات این افراد واقعا مشکل دارد . انسان های خاکستری امروز در طرف من و فردا که از پا افتادم ، جلاد من هستند. بی اعتنا به هیچ آرمانی . باورم نیست که اینگونه آدم ها ، انسان باشند. و قسم به قداست که این آدمها از تمام حیوانات پست تر هستند ، ای کاش انسان بودن معنایی داشت، این آدم های پوچ ، فردایشان چیست؟؟ فردا به انتظار من ننشسته تا درستکار شوم ، قطعا به انتظار تو هم نمی نشیند . و ای کاش انسان کارهایش را در دادگاهی بررسی می کرد. من که خود را محکوم به مرگ می دانم.»

و بعد از سرما خودم را مچاله کردم زیر پتو ، اندکی فکر و بعد بی فکری و خواب .
پلک هایم افتادو انگار مرده بودم در تمام آن ساعت ها ، حالا که بیدار شده بودم ساعت 1 بود تا ساعت 4 توی اتاق کلافگی کردم و بعد رفتم سراغ کیف مدرسه و اندکی عربی خواندم و تا ساعت 9:10 صبح که زنگ تفریح خورد و اینهمه نوشتم …

گزینش ِ دبیره‌ی ِ نوین (1)

«گزینش ِ دبیره‌ی ِ نوین»
پیرامون ِ نگه داشتن یا دگرگون ساختن ِِ خط ِ کنونی ِ فارسی

با بررسی ِ چه‌گونه‌گی ِ تطابق ِ نمودارهای ِ نبشتاری با واج‌ها، آشکارا در می‌یابیم که رسم‌الخط ِ زبان ِ فارسی ِ دری «الفبایی» نیست و کاربرد ِ اصطلاح ِ «الفبای ِ فارسی» نیز دقیق و درست نمی‌نماید. رسم‌الخط ِ ما در واقع از یک نگاه نظامي «هجایی» است، و با آن که هجایی است، یک نمودار، هم برای ِ افاده‌ی ِ چندین گونه هجا و هم برای ِ نمودار ساختن ِ واج‌ها به کار می‌رود. افزون بر این، در نبشته‌های ِ علمی و فنی مانند ِ ریاضی، فیزیک، شیمی، هندسه، طب، داروشناسی، خاک‌شناسی، زیست‌شناسی، زبان‌شناسی، و دیگر رشته‌ها، نمودارهایی را به کار می‌بریم که ویژه‌گی ِ تندیس‌نگاری و اندیشه‌نگاری دارند، و در این زمینه‌ها از نمودارهای ِ رسم‌الخط ِ یونانی و لاتینی استفاده می‌کنیم، و این خود نشان می‌دهد که رسم‌الخط ِ ما ترکیبي از نظام‌های ِ اندیشه‌نگاری، تندیس‌نگاری، هجانگاری، و واج‌نگاری است، و عناصري از نمودارهای ِ نظام‌های ِ دیگر عاریت گرفته‌است.
این رسم‌الخط توان و استعداد ِ افاده‌ی ِ واج‌های ِ زبان ِ فارسی ِ دری را ندارد و این بزرگ‌ترین کم‌بود ِ آن است. ما زبان ِ خودمان را در این رسم‌الخط به کمک ِ آن که گوینده‌گان ِ آن ایم و به کمک ِ قراین ِ واژه‌گانی و دستوری می‌خوانیم، و اگر نه برای ِ نوشتن و خواندن ِ درست و قانون‌مند ِ این رسم‌الخط هیچ گونه قاعده و دستوري وجود ندارد. به هم‌این سبب در امر ِ تلفظ ِ درست ِ مصطلحات ِ علمی و فنی در خواندن ِ «دانش‌نامه‌» ِ ابن ِ سینا و «هدایة المتعلمین في الطب» از ابوبکر ِ ربیع ابن ِ احمد و اعلام ِ مندرج در متون ِ کهن ِ خویش، در می‌مانیم. این رسم‌الخط هم‌چنان باعث می‌گردد که مصطلحات ِ علمی و فنی ِ نوین را که خود وضع یا از دیگران اقتباس می‌کنیم، هر خواننده‌یي با حدس و بی‌باوری نادرست بخواند و به جای ِ این که زبان ِ علمی ِ فارسی ِ دری معیاری و یک‌دست گردد، مشوش و ناهنجار شود. این رسم‌الخط برای ِ زبان‌شناسان در پژوهش‌های ِ ریشه‌شناسی و آواشناسی و دستور ِ زبان ِ تاریخی ِ زبان ِ فارسی ِ دری، دشواری‌هایي را به میان آورده‌است. ما به یقین نمی‌توانیم بدانیم که واژه‌گان ِ کهن ِ زبان ِ ما، و حتا آن‌هایي که اکنون نیز به کار می‌بریم، هزار سال ِ پیش چه‌سان تلفظ می‌شده‌اند.
نتیجه‌یي که من می‌توانم بگیرم، این است که رسم‌الخط ِ ما نمی‌تواند از عهده‌ی ِ کشیدن ِ بار ِ افادات ِ علمی در زبان ِ ما بر آید.

(پروفسور دکتر محمدرحیم ِ الهام، «رسم‌الخط ِ زبان ِ فارسی به عنوان ِ زبان ِ علم»، «مجموعه مقالات ِ سمینار ِ زبان ِ فارسی و زبان ِ علم»، صص 443 و 444، با کمي راست‌گردانی)

در آغاز، توضیحي پیرامون ِ نوشته‌ی ِ بالا بایسته می‌نماید. نظام ِ نوشتاری ِ کنونی ِ ما «دبیره‌ی ِ عربی» (Arabic script) نام دارد، و از نوع ِ «ابجدی» است، به این معنا که در آن تنها هم‌خوان‌ها [= صامت‌ها] نموده می‌شوند. این اصطلاح را Peter Daniels پیش نهاده‌است. پیش از این این گونه نظام‌های ِ نوشتاری را «هم‌خوان‌نگاری» (consonantary) یا «الفبایی ِ هم‌خوانی» (consonantal alphabet) می‌خواندند، و برخي آن‌ها را جزء ِ نظام‌های ِ «هجایی» (syllabary) دسته‌بندی می‌کردند — چنان که در نوشته‌ی ِ بالا می‌بینید. معمولن در نام ِ این نظام‌ها واژه‌ی ِ «الفبا» به کار می‌رود: «الفبای ِ فنیقی»، «الفبای ِ عبری»، «الفبای ِ عربی»؛ اما هم‌آن طور که در نوشته‌ی ِ بالا اشاره شد، به نظام‌هایي «الفبایی» می‌گویند که در آن‌ها همه‌ی ِ آواها — اعم از واکه [= مصوت] یا هم‌خوان — نشان داده شوند. اما باید بگویم که کاربرد ِ واژه‌ی ِ «الفبا» در کنار ِ نام ِ این نظام‌ها، نقض‌کننده‌ی ِ الفبایی نبودن‌شان نیست. توضیح خواهم داد.
[می‌توانید از این بخش بگذرید و یک‌راست سراغ ِ پیکره‌ی ِ اصلی ِ متن بروید. اما به ویژه خواندن ِ این بخش را پیش‌نهاد می‌کنم.]
الفبا. نخستین نظام ِ آوایی که در آن هر نویسه نماینده‌ی ِ یک آوا بود — نه یک هجا یا یک واژه یا یک اندیشه — نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی بود. به این شکل که 22 شیء انتخاب شد، و هر کدام نماینده‌ی ِ آوای ِ آغازین ِ نام‌شان شدند. برای ِ نمونه، 4 انگشت می‌نگاشتند و آن را [k] می‌خواندند، آوای ِ آغازین ِ «کف» (kaph)، به معنای ِ “کف ِ دست”. (زبان ِ فنیقی، از زبان‌های ِ سامی است، چنان که زبان ِ عربی و عبری. این واژه، در عربی نیز «کف» است، و از عربی وارد ِ فارسی هم شده. پس حرفي که آن را «کاف» می‌خوانیم، هم‌آن «کف» ِ دست است.) یکمین نماد، «آلف» (āleph
) بود، به معنای ِ گاو ِ نر، پس سر ِ گاو ِ نر را می‌نگاشتند، و این حرف نماینده‌ی ِ همزه بود. (در فنیقی، چنان دیگر زبان‌های ِ سامی که می‌شناسیم، همزه واج است. اساسن در این زبان‌ها، واژه‌ها با واکه آغاز نمی‌شوند. پس در نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی هم واکه‌ها جایي ندارند. چنین پدیده‌یي را این عقیده‌ی ِ کهنه نیز توجیه می‌کند که: «صامت‌ها جسم اند، و مصوت‌ها روح.») دومین ِ این نمادها، «بث» (bēth)، به معنای ِ خانه (بسنجید با «بیت» ِ عربی به هم‌این معنا)، نماینده‌ی ِ [b]. سومین نماد، «گیمل» (gīmel)، به معنای ِ شتر (این واژه از طریق ِ زبان ِ یونانی وارد ِ زبان‌های ِ اروپایی نیز شد، و برای ِ نمونه در زبان ِ انگلیسی به صورت ِ «camel» در آمده‌است. طبیعی هم هست که واژه‌ی ِ شتر از زبان‌های ِ سامی وارد ِ دیگر زبان‌ها شود.) (بسنجید با «جمل» ِ عربی به هم‌این معنا)، نماینده‌ی ِ [g]. و چهارمین نماد، «دالث» (dāleth)، به معنای ِ در، در ِ خانه، نماینده‌ی ِ [d]. وقتي یونانی‌ها دبیره‌ی ِ فنیقی را آموختند، برای ِ نمایش ِ واکه‌ها از نمادهایي سود جستند که نمایان‌گر ِ آواهایي بودند که در زبان‌شان نبود. چهار هم‌خوان ِ گلویی و حلقی: از «آلف» برای ِ نمایش ِ [a] سود جستند: «آلفا» Αα، از «هه» (hē) برای ِ نمایش ِ [e]: «اپسیلون» Εε، از «حث» (ḥēth) برای ِ نمایش ِ [ε]: «اتا» Ηη، و از «عین» برای ِ نمایش ِ [ο]: «امیکرون» (o-micron، لفظن: o ِ کوچک)  Οο. و دو هم‌خوان که از حرف‌های ِ عله اند: از «ید» (yōdh) برای ِ نمایش ِ [i]: «یوتا» Ιι، و از «واو» (wāw) برای ِ نمایش ِ [u]: «اوپسیلون» Υυ بهره بردند. «امگا» (o-mega، لفظن: o ِ بزرگ) را نیز از روی «عین» ساختند: Ωω. به این سان، همه‌ی ِ واکه‌های ِ زبان‌شان در خط نموده شد — با به کار بردن ِ دبیره‌یي که این توانایی را نداشت. آن طور که دیدید، نام ِ حرف‌ها دبیره‌ی ِ یونانی، بیش‌تر، دگرگون شده‌ی ِ نام ِ حرف‌ها در دبیره‌ی ِ فنیقی، بر اساس ِ عادت‌های ِ زبانی ِ یونانیان ِ باستان است. پس نام ِ 4 حرف ِ نخست، به ترتیب، شد: «آلفا»، «بتا»، «گاما»، «دلتا». از این رو آن مجموعه‌ی ِ حرف‌ها را  «آلفابتوس» (alphabetos) (مؤنث: «آلفابتا» (alphabeta)) خواندند. این واژه، هم‌راه با دبیره‌ی ِ یونانی، وارد ِ زبان‌های ِ اروپایی شد، و برای ِ نمونه در زبان ِ انگلیسی به شکل ِ «alphabet» در آمده‌است. پس می‌گوییم: «الفبای ِ لاتینی»، «الفبای ِ سیریلی» (الفبایي که برخي آن را «روسی» می‌خوانند، منسوب به «سیریل ِ قدیس» (Saint Cyril) وضع‌کننده‌ی ِ نظام ِ نوشتاری ِ مادر ِ آن، «الفبای ِ گلاگولیتی» (Glagolotic alphabet)). اما خب، نکته این‌جا است که مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری «الفبا» خوانده شد. در این صورت، مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی نیز «الفبا» است (تازه «الفبا»تر است)، پس نیز مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام‌هایي چون «عبری» و «عربی». به این سان هنگامي که می‌گوییم «الفبای ِ عربی»، منظورمان مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری ِ عربی است. (از شواهد این طور بر می‌آید که یونانی‌ها واژه‌ی ِ «الفبا»/«آلفابت» را ساختند. از سامی‌زبانان این کار دور است؛ چه ساخت ِ زبان ِ آن‌ها اشتقاقی است، و به نظر نمی‌آید دست به چنین ترکیبي زده باشند. در نتیجه، پس از آن که این واژه رواگ [= رواج] یافت، سامی‌زبانان نیز دست-به-کار شدند. پس این واژه برای ِ دبیره‌ی ِ عربی شد «الفبا»، ساخته‌شده از «الف» نام ِ حرف ِ یکم ِ دبیره‌ی ِ عربی، و «با» نام ِ حرف ِ دوم. و به هم‌این سان برای ِ دبیره‌ی ِ عبری «אלף-ביח» — چنان که می‌بینید، دو جزء ِ واژه با یک نیم‌خط از هم جدا شده‌اند.) و وقتي می‌گوییم دبیره‌ی ِ لاتینی (Latin script) «الفبایی» است، یعنی مانند ِ دبیره‌ی ِ یونانی، واکه‌ها را نمایش می‌دهد. اما «ابجد».
ابجد. در آغاز، دبیره‌ی ِ عربی (خط ِ کوفی) نقطه و حرکت نداشت. قرآني که نوشته شد، نیز با هم‌این دبیره نوشته شد. پس از آن که اسلام گسترش یافت، برای ِ جلوگیری از گرفتاری هنگام ِ خواندن ِ قرآن، حرکت‌ها (اصطلاحن: «اعراب») و سپس نقطه‌ها (اصطلاحن: «اعجام») به خط افزوده شدند. پس از آن که خط نقطه‌گذاری شد، بر اساس ِ آواهایي که حرف‌ها می‌نمودند، آن‌ها را بر اساس ِ ترتیب ِ الفبای ِ فنیقی باز چیدند. پس، ترتیب ِ حرف‌ها شد: «ابجد هوز حطي کلمن سعفص قرشت ذخظ غظث». (الفبای ِ عربی 6 حرف بیش از الفبای ِ فنیقی دارد، پس یک بار تا «قرشت» 22 حرف را یک-به-یک در برابر ِ حرف‌های ِ فنیقی چیدند، و سپس هر کدام از 6 حرف ِ مانده را با یک حرف از الفبای ِ فنیقی متناظر کردند و به ترتیب در پایان ِ 22 حرف ِ دیگر آوردند. برای ِ نمونه، «ذ» را برابر ِ «دالث» ِ فنیقی نهادند، و «خ» را برابر ِ «حث»، پس چون در ترتیب ِ فنیقی «دالث» پیش از «حث» است، «ذ» را پیش از «خ» آوردند.) این ترتیب ترتیب ِ «ابجدی» (abjad) می‌خوانند. (به این نکته توجه کنید که بر این اساس، برای ِ دبیره‌ی ِ عربی، ترتیب ِ «ا،ب،ت،ث،ج،ح،…» از ترتیب ِ ابجدی اصیل‌تر است. پس خیلي هوش‌مندانه نیست که ترتیب ِ ابجدی ِ دبیره‌ی ِ عربی را «عربیانه»تر از ترتیب ِ نخست دانست.) پس ترتیب ِ الفبای ِ فنیقی و الفبای ِ عبری، ابجدی است. اما ترتیب ِ الفبای ِ یونانی ابجدی نیست: یونانی‌ها پس از پذیرفتن ِ دبیره‌ی ِ فنیقی، چند حرف از آن کاستند، چند حرف به آن افزودند، و چند حرف را جا-به-جا کردند. در نتیجه، ترتیب ِ الفباهای ِ اروپایی نیز ابجدی نیست. می‌بینیم بی‌علت نیست که دبیره‌هایي را که در آن‌ها واکه‌ها نموده نمی‌شوند، «ابجدی» نامید.

[توضیحات ِ مانده، همه ملاحضاتي لفظی اند. می‌توانید از این بخش بگذرید و پیکره‌ی ِ اصلی ِ متن را بخوانید.]
واک. در نوشته‌ی ِ بالا [نوشته‌ی ِ نقل‌شده در آغاز] همه‌جا «واک» در معنای ِ «واج»/«فونم» به کار رفته بود، که همه را به «واج» برگرداندم. دکتر خانلری نیز برای ِ بیان ِ هم‌این مفهوم از واژه‌‌ی «واک» سود می‌جستند، که البته با «واج» هم‌ریشه است. اما دکتر ثمره در کتاب ِ «آواشناسی و زبان ِ فارسی» ِ خود، «واک» را برابر ِ «voice» ِ انگلیسی به کار برده‌اند، که انتخابي هوش‌مندانه است؛ چه از سویي با آن هم‌ریشه است، و از سویي با این انتخاب، «واکه» حقیقتن برابر ِ «vowel» ِ انگلیسی خواهد بود. «vowel» ِ انگلیسی، لفظن به معنای ِ “vocal”، با چند واسطه مشتق است از «vocalis» ِ لاتینی — بسنجید با هم‌این واژه در آلمانی «Vokal». واژه‌ی ِ لاتینی ِ «vocalis» مشتق است از «vox»، ریشه و برابر ِ «voice» ِ انگلیسی. و «vox» ِ لاتینی مشتق است از مایه‌ی ِ هندو-اروپایی ِ «-wek*». (در زبان‌شناسی، نماد ِ ستاره‌ پشت ِ واژه‌ها، نشانه‌ی ِ ساخته‌گی بودن ِ آن‌ها است. به این معنا که مستقیمن به وجود ِ آن پی نبرده‌اند، مثلن با یافتن‌ش در متني باستان، که از مشتق‌های ِ آن، یا با قیاس با واژه‌های ِ هم‌مرتبه، چنین صورتي را برای ِ واژه حدس زده‌اند.) از این مایه‌ی ِ هندو-اروپایی، ریشه‌ی ِ ایرانی ِ باستان ِ «vak» (به معنی ِ
گفتن) ایجاد شده، که واژه‌های ِ «واک» و «واکه» و «واج» و «واژه» و «تکواژ» همه از مشتقات ِ آن اند؛ نیز واژه‌های ِ «آواز» (با افزایش ِ پیش‌وند ِ «-ā») و «آوا» (به حذف ِ هم‌خوان ِ پایانی). پس، بنا بر پیش‌نهاد ِ دکتر ثمره، «واک‌دار» دقیقن برابر ِ «voiced»، و «بی‌واک» دقیقن برابر ِ «voiceless» خواهند بود. در نوشته‌ی ِ بالا، نیز، «آوازشناسی» برای ِ «phonology» به کار رفته بود، که آن را به «آواشناسی» برگرداندم؛ چه «آوا» برابر است با «phone» و «آواز» برابر است با «song».

پ.ا [پیکره‌ی ِ اصلی]:

در آغاز چکیده‌ی ِ رای‌هایي را که در این باره ابراز شده، می‌شماریم، سپس یک-به-یک آن‌ها را بررسی می‌کنیم:
(به نقل از ادیب‌سلطانی، «درآمدي بر چه‌گونه‌گی ِ شیوه‌ی ِ خط ِ فارسی»، صص 245 تا247، با دخل و تصرف)

الف) در سوی ِ نایش ِ دبیره‌ی ِ کنونی ِ فارسی:
– منطقی نبودن ِ دبیره: نبودن ِ 3 واکه‌ی ِ معروف به کوتاه در میان ِ حرف‌های ِ الفبا؛
– مشخص نبودن ِ نقش ِ «الف»، «واو»، و «ی»؛
– مشخص نبودن ِ تشدید؛
– مشخص نبودن ِ بن‌پار [= عنصر]  ِ دستوری ِ اضافت پس از هم‌خوان‌ها و پس از [i]؛
– ناتوانی ِ خط در نمایش ِ تلفظ ِ واژه‌های ِ ایرانی ِ باستان و فارسی ِ میانه و گویش‌ها و لهجه‌های ِ کنونی ِ ایرانی و واژه‌های ِ بی‌گانه، حتا با نشانه‌ها؛
– وجود ِ «حروف ِ متواخیه» یا «حرف‌های ِ برادر»، و کاربرد ِ نقطه برای ِ جداشناخت ِ آن‌ها؛ و در نتیجه‌ی ِ این کاستی و کاستی‌های ِ دیگر، امکان ِ تصحیف و زیاد بودن ِ غلط‌های ِ چاپی؛
– پیوندپذیر بودن ِ برخي حرف‌ها و پیوندناپذیر بودن ِ برخي دیگر، بی هیچ گونه منطق؛
– وجود ِ 4 شکل ِ جداگانه برای ِ حرف‌های ِ پیوندپذیر، و 2 شکل برای ِ هر حرف ِ پیوندناپذیر؛ با نشانه‌ها، داشتن ِ در جمع 125 شکل؛
– نداشتن ِ حرف‌های ِ بزرگ و کوچک: توانایی ِ اطلاعی ِ کم‌تر از دبیره‌ی ِ لاتینی؛
– ناتوانی ِ گوهرین ِ دبیره در مشخص ساختن ِ مرز ِ واژه‌ها؛
– دشواری‌های ِ نگارشی ِ واژه‌های ِ عربی ِ رواگ‌مند [= رایج] در فارسی: وجود ِ حرف‌هایي که در فارسی یک صدا دارند، تنوین، همزه، …؛
– از راست به چپ نوشته شدن ِ خط و برخورد ِ آن با جهت ِ چپ-به-راست ِ عددهای ِ فارسی، و فرمول‌های ِ ریاضی و دانش‌های ِ طبیعی؛ در هم‌این زمینه دشواری ِ تنظیم ِ برخي برنامه‌های ِ رایانگر ِ کهرباییک؛
– نامناسب بودن ِ حرف‌ها برای ِ کوته‌نوشت‌های ِ علمی، به علت ِ نقص ِ ذاتی، و نیز به علت ِ پذیرفته شدن ِ کامل ِ الفباهای ِ لاتینی و یونانی و زبان ِ علمی ِ فارسی، به ویژه در ریاضی و دانش‌های ِ طبیعی؛
– ناممکنی ِ نوشتن ِ واژه‌های ِ فارسی به خط ِ کنونی هم‌راه با نت‌های ِ موسیقی؛
– دشوار بودن ِ آموزش با دبیره‌ی ِ کنونی از نگرگاه ِ اقتصادی و روانی؛
– و به این سان.

ب) در سوی ِ هایش [= تأیید] و پدآفند از دبیره‌ی ِ کنونی ِ فارسی:
– نبود ِ واکه‌های ِ کوتاه در خط باعث ِ صرفه‌جویی در وقت و قلم و کاغذ می‌شود؛
– این دبیره و قلم‌های ِ گوناگون ِ آن در شمار ِ هنرهای ِ زیبا است؛
– این دبیره باعث ِ تداوم ِ فرهنگ ِ ما است و تغییر ِ آن رابطه‌ی ِ ما را گذشته خواهد برید؛
– هزینه‌ی ِ دگرگون ساختن ِ خط به رقم‌های ِ اختری خواهد رسید؛
– نوشتن با دبیره‌یي دیگر، برای ِ نمونه با دبیره‌ی ِ لاتینی، به سبب ِ اختلاف در تلفظ یا «جدافراگویی»، به تجزیه‌ی ِ زبان خواهد انجامید؛
– در زمینه‌ی ِ بالا، اثرهای ِ گذشته‌گان را چه‌گونه باید با دبیره‌ی ِ‌ لاتینی نوشت: به تلفظ ِ کنونی ِ تهران؟ که خلاف ِ حقیقت است؛ یا به تلفظ ِ خودشان؟ که با وجود ِ پژوهش‌ها، صد درصد دانسته نیست و آن‌چه در این باره گفته می‌شود به هر سان تا اندازه‌یي جنبه‌ی ِ فرضی دارد؛ اما دبیره‌ی ِ کنونی روی ِ این پرسش سرپوش می‌گذارد؛
– خط، تنها آواهای ِ زبان را باز نمی‌تابد، بل خود تا اندازه‌یي استقلال می‌یابد، و دیگرسانی ِ ظاهری ِ حرف‌های ِ هم‌صدا یا گونه‌های ِ یک حرف (که از نگرگاه ِ آوایی بی‌ارزش اند) در بازشناخت ِ سریع ِ نمادین ِ واژه‌ها مؤثر است؛
– خط ِ «کامل» وجود ندارد: برای ِ نمونه خط‌های ِ انگلیسی و فرانسه با اصل ِ هم‌خوانی ِ گفتار و نوشتار بسیار فاصله دارند؛
– ژاپنی‌ها با داشتن ِ دشوارترین دستگاه ِ نوشتاری در جهان به پیش‌رفت‌های ِ مادی ِ چشم‌گیر دست یافته‌اند، ولی دگرگون ساختن ِ خط در ترکیه در 1928، تا کنون نتیجه‌یي «محیرالعقول» نداشته‌است؛ در آمریکای ِ جنوبی هم بی‌سوادی وجود دارد؛
– و به این سان.

[دنباله دارد.]

consonantary

بستنی پرماجرا!؟

چند روز پیش با مادرم به یکی از بستنی فروشی های معروف رفته بودیم. من بستنی فندقی خیلی دوست داشتم و همیشه هم همینو سفارش می دم! این دفعه خیلی سرش شلوغ شده بود. یادمه از اوایل کارش می شناختیمش و فکر کنم اولین کسانیکه اونجا رو فتح کردند ما بودیم!

به هر حال … وقتی اولین قاشق رو مزه مزه می کردم … یکه خوردم … این چه مزه ای بود؟ اصلا دیگه بیسکوییتش هم کیفیت سابقو نداشت … اونم درست موقعی که تازه مشهور شده بود … دقت که کردم تفاوت های قابل ملاحظه ای دیدم! منشی ها بد اخلاق شده بودند … مثل اولا دیگه لبخند نمی زدند … دیگه دستکش دستشون نمی کردند … حتی حجم اسکوپ ها هم کم شده بود!!!

داشتم شاخ در می آوردم! چرا؟ چرا باید اینجوری باشه؟ آخه چرا؟!

بیشتر دقت کردم دیدم این قانون طبیعت کشور ماست!!! کارخونه های ماشین سازی کم کم کیفیت کارشون پایین میاد … فست فود ها هم همینطور … حتی وقتی می خواین به یه مدرسه معروف مراجعه و ثبت نام کنید می بینید که اکثر مسئولین بد اخلاق هستن! …

چرا فقط تو ایران اینجوریه؟ چرا ماشین های خارجی روز به روز رشد می کنند و ما …؟ چرا اینجا شهرت بی ظرفیتی میاره؟ مگه خاک اینجا طلسم شده؟ مگه کسی رو مردم اینجا ورد خونده؟ چرا سینمای ایران در حال پسرفته؟ چرا بیشتر فیلم های ایرانی اینقدر بی مزه و بی محتوا هستند؟ آخه چرا؟

کی می خوایم به این سوالا جواب بدیم؟ چه کسی می تونه اوضاع رو ترمیم کنه؟

بیاین یه لحظه فکر کنیم که …

چرا؟

محمد رضا

این اولین پست منه.خیلی نمی خوام سرتون درد بیارم چون وقت زیاد است و قلندر هوشیار.فقط می خوام بگم کاش می شد این بحث هایی که می کنید و می کنیم فقط برای دلخوش کردن خودمون نباشه که حالا آره منم یه نظر دادم .کاش کسی بود که این صدا های بلند و گوش نواز رو بشنوه.شاید واسشون سخت باشه بشنوند.نمی دونم………………

نگرش: شرايط غيرطبيعي طبيعي

اينا… يك ارايه متمركزه(و البته مجمل) از شرح نگرش و توجه در برخورد با پديده ها و شرايط غيرطبيعي چه بعنوان ناظر از بيرون چه بعنوان قهرمان ماجرا! براي عدم قفل كردن و ماندن در هوشياري و گرفتن زمان براي بررسي پيدا كردن راه چاره يا صبوري تا پايان آزمايش!

يعني چي حالا اين پديده و شرايط غير طبيعي ؟ وضعيت هاي افراطي و تفريطي .وضعيت هاي مادي خب تابلوترين و باشيوع ترينشه ظاهر ادما و داشته هاشونه و كيفيتي كه از زندگي ما ميبينيم.يا خودمون توش قرار داريم.. وضعيت هيكل مثلن: از چاقي مفرط(اوبيس بودن) ! تا لاغري مفرط . يا وضعيت پول و ماني و مايه :از فقارت (همون فقيري) تا خرپولي . و غير مادي مث حب و بغض ها : كه البت حب و بغض ها بنظرم بايد تو دو كلاس قرار بگيره.كلاس اول بازم داده هاي حسي و مادي مث هويج راهبره و موثره. كلاس دوم منشا از فضاهاي تجريدي و انتزاعي و عميق تر دارن و كه البته بدست اومدن اين چنين حب و بغض هايي پيچيد ه تر و سختر و نادتره.بويژه براي توده مردم و جوونا .لذا بيشتر تو رنج افراد خبره (همه خبره ها نخبن (شايد گزار داشته باشن)ولي همه نخبه ها خبره نيستن- قضيه معادل روانشناسيش ميشه اينكه توانگرا بودن يا موفق بودن) است. بگذريم.
خب كه چي؟ به گواه تاريخ چندساله خودم، خودتون، خودشون و استناد به گردش روزگار و فراز و فروداش كه بر سر زندگي ها مي ياد ، ايجاد شرايطي خارج از حالت تعادل مي كنه و براي چندوقتي فرد رو به بالا يا پايين خط تعادل شرايط زندگيش مي بره.
چه جور ميشه كه ما و يا ديگران تو اون وضعيت سر ميكنيم؟ تغييرات چيه؟ چه جوري ” ادامه” ميديم.
براي نمايشش.هر لحظه از وضعيت يعني يك نقطه . با گذشت زمان اين نقطه تبديل بخط افقي ميشه (مث رسمي كه دستگاه هاي لرزه نگار ميكنن) .بالا و پايين عمودي اين خط ميشه وضعيت هاي افراط و تفريطي. خب اونجاها جاي خوبي نيست.جايي نيست كه ايده ال و هدف و لذت و نياز هاي رونده در خط تعادل تامين بشه. لذا فكر بودن تو اون موقعيت ترس آوره. فكر فقير شدن . مريض شدن . بي كس شدن. كاهش آسايش و آرامش و… لذا كسايي رو هم كه تو اون شرايط ميبينيم حس ترحم مياره . يا حس هاي مبهم و ناخوشايند ديگه.

 

چه جور ميشه كه ما و يا ديگران تو اون وضعيت سر ميكنيم؟ تغييرات چيه؟ چه جوري ” ادامه” ميديم
بنظرم نكته تو تغيير آستانه هاست . با رفتن خط وضعيت به وضعيت هاي غيرتعادلي ، آستانه ها توسط پردازش ذهن فرد از شرايط جديد تغيير مي كنه .(كه اين تغيير آستانه ها واسه ناظرين و اطافيان نامحسوسه تا مادامه تغيير رفتار) جالبيش به اينكه بنظرم ، بخش اعظم و اصلي اين تغيير در استانه ها، غيرارادي و ناخودآگاهه . مثلن با از دست دادن يك نفر ، در ذهن ما گزاره هايي در ذهن ما در رابطه با اون شخص از هست به “نيست” تبديل ميشه. نوازشي ديگه نيست. گفتگويي نيست .همراهي و گردشي نيست و … و اين باعث تغيير توقعاتي در ما ميشه. يعني آستانه ها تغيير مي كنه. اين تغيير استانه براي ايجاد تعادله.تعادلي جديد . با شرايط غير طبيعي جديد.لذا ادامه ممكن ميشه.
تفكر و رعايت عقلانيت)چيز ديگه اي به اين نمي رسه و اصالت عقلانيتو نداره.بنظرم زودگذر و پوكه .مث تلقيني كه روانشناسي عامه پسند تبليغ ميكنه) باعث ايجاد گزاره هاي عقلاني ميشه و اينم منتج به تغيير در ناخوداگاه و خوداگاه ما ميشه. در رفتار و روابط. هر چه اين تفكر عميق تر ، اصيل تر و جامع تر باشه ،شرايط تعادلي كه واسه زندگيمون ايجاد ميكنه داراي كمترين بار ممكن در موقعه تغيير ه. كه البته مقدم بر اين ،‌ وضعيت و نوع زندگي برپا شده از عقلانيت اصيل قطعا در ايمن ترين مكان ها نسبت به ساير وضعيت هاست. محتويات ذهن بايد توسط عقل بالغ و كامل بررسي بشه . با تصحيح و تغيير محتويات، رفتار تغيير و شرايط و خط تعادلي در مكاني مستقل و ايمن تر و باز هم بصورت مستقل رسم ميشه (مستقل از مغناطيس ادمها و مكانها ). بهترين موقعه آغاز اين رسم مستقل بنظرم همين سن و ساله.