دسته: ایران و جهان

پیشرفت ، تکنولوژی و فرهنگ

پیشرفت امری هست که الان تمام ملت های آگاه خواستارش هستند. هر ملتی که ذره ای آگاهی داشته باشه میتونه با چند یک ساعت نگاه کردن به رسانه های جهان موقعیت خودش رو ارزیابی کنه. حالا در این بین ملت هایی هستند که به کل از دنیا (به اصطلاح) پرت هستند و خبر ندارن چی به چیه. پس ماهم کاری به اون ها نداریم.

این آگاهی هم جنبه مثبت داره هم جنبه منفی. جنبه مثبتش اینه که شما میل و رغبتت نسبت به پیشرفت بیشتر میشه که این هم به دلیل ذات تعالی طلب انسانه. جنبه منفی قضیه هم اینجاست که شما وقتی نتونی به اون حد مطلوب برسی دچار یاس و ناراحتی و افسردگی میشی و  اون حس تعالی طلبی درونت سرخرده میشه.

هر که او بیدارتر ، پردردتر  /  هرکه او هشیارتر ، رخ زردتر

(بیشتر…)

تصمیم گیری در شرایط غیر ایده آل!

سلام.
من خیلی وقت بود سری به اینجا نزده بودم. چون اصلا حال و حوصله ی اینترنت رو نداشتم و البته همون یه پستی که قبلا زده بودم 20 تومن GPRS گذاشت رو دستم!
ولی دیگه واقعا اعصابم خورد بود و اگه نمی اومدم و چیزی نمی نوشتم دیوونه میشدم! این اس ام اس ها هم که دیگه قوز بالا قوز شدن:((
یه سوال از همه داشتم: یه بار دیگه پست ساینا ( شما کدوم رو انتخاب میکنید؟) رو بخونید، و با خودتون فکر کنید الان که شرایط ایده آل نیست کدوم رو انتخاب میکنید؟
لازم نیست اینجا جواب بدید. فقط شاید بتونید تکلیفتون رو با خودتون مشخص کنید.
پ.ن 1: اینو برای اونایی گفتم که واقعا نمیدونند چی میخوان، البته اگه اینجا کسی اینجوری باشه.
پ.ن 2: تمام اینا برای کسایی بود که این شرایط رو غیر ایده آل میدونند. بقیه که تکلیفشون با خودشون مشخصه.
پ.ن 3: اگه واقعا دیدید (مدیران سایت) این بحث برای سایت و شما مشکل ایجاد میکنه ، میتونید پاکش کنید.فقط میخواستم حرفامو یه جا بزنم.

این یک جهت گیری سیاسی است!

 در این پست من نظر شخصیم رو می گم و به تمام طرفداران کاندیداها احترام می زارم … لطفا جبهه گیری در مقابل من نکنید و حرف خودتون رو بزنید …

 

 × تا اینجا مناظره های جالبی رو از همه دیدیم … به نظر من برنامه های رضایی خیلی خوب بوده ، کروبی کلا گرداننده ی یک کارناوال شادی است ، موسوی حرف زدن بلد نیست همونجوری که 2 بار در سخنرانیهاش (اراک و تهران ) شرکت کردم ، و احمدی نژاد هم تاحالا عجیب و طوفانی ظاهر شده … بعضی چیزایی که پایین می نویسم نقل قوله و بعضیش از خودم …
درباره مناظره حرف زیاده … به عبارتی طرفدارای موسوی میگن سکوتش از نجابت بود و کار احمدی نژاد وقیحانه. طرفدارای احمدی نژاد هم میگن ظلم و فساد رو افشا کرد و سکوت موسوی از جواب نداشتنش بود. حالا اگه برعکس بود بازم موضع گیریها از قبل مشخص بود یعنی موسوی ای ها میگفتن خوب موسوی مدرک داشت و مستدل حرف میزد و احمدی نژاد جوابی نداشت و طرفدارای احمدی نژاد هم برعکس میگفتن سکوتش از متانتش بود و ملت دیدین چقدر مظلوم و نجیب بود؟

* یه چیز دیگه هم هست و اونم تازگی این نوع مناظره برای ماهاست. مناظره دیشب ۱۳ خرداد ۸۸ نقطه عطفی توی تاریخ انتخابات ایران بود. شاید میلیونها ایرانی شاهد شنیدن اتهاماتی بودند که از طرف فرد دوم مملکت به کسانی زده میشد که قبلا همتاش توی این مملکت بودند و یا اینکه در نظام جمهوری اسلامی ایران جز سران رده اول محسوب میشن.. اتهاماتی که قبلا در حد شایعه و بین دهانهای مردم میگشت و هیچگاه از رسانه ملی اونهم در یک برنامه پربیننده و از اون مهمتر شب سالگرد وفات امام پخش نشده بود.

*  ” یک چیز دیگه هم بگم و اونم اینه که منطق مناظره اینه که طرفین به همدیگه نگاه کنن و همدیگه رو مورد خطاب قرار بدن نه مجری رو! مثلا من یادمه تو اولین مناظره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اوباما بیشتر اسم کوچیک مک کین رو میبرد و حرفاش رو میزد (هرچند که یکی دو بار سوتی داد یه بار گفت تام، یه بارم گفت جیم! :دی) ضمن اینکه مطرح کردن اتهامات چه به زندگی خصوصی و چه به سوابق حرفه ای کاندیدا و خانواده اش بازم یکی از چیزهایی که توی مناظره ها مطرح میشه و ایرادی هم بهش وارد نیست و اتفاقا مناظره واقعی همینه که طرفین همینها رو به چالش بکشن و از همدیگه جواب بخوان. منتها نوع مطرح کردن و مستدل بودن اتهام مهمه. اینو برای این میگم که واکنش برخی طرفداران در علم کردن “ناموس” و ال و بل از نظر فن مناظره درست نیست و بیشتر عوام فریبی به نظر میاد! هرچند از دید شرقی بخوایم نگاه کنیم مطرح کردنش به ضرر گوینده بوده. ”

*  توی سریال ۲۴ فردی رو داریم به اسم دیوید پالمر که به عنوان اولین سیاه پوستی هست که کاندید ریاست جمهوری آمریکا شده بود و امکان برنده شدنش هم بالا بود. برای همین رقیبش در رسانه ها مسئله مشکوک به قاتل بودن پسر پالمر رو مطرح کرد. ماجرا این بود که به دختر پالمر تجاوز شده بود و طرف هم خودکشی کرده بود البته شبهاتی بود که پسر پالمر با فرد متجاوز درگیر میشه. در پرونده حق با پسر پالمر بود یعنی در فوت طرف هیچ نقشی نداشت ولی وقتی پالمر کاندید ریاست جمهوری میشه رقبا پرونده رو از نو می کشن بیرون و دنبال مدرکی برای اثبات قاتل بودن پسر پالمر و زیر سوال بردن خودش میشن. اینجاست که دیوید پالمر عصبانی میشه که اینها به زندگی خصوصی من چیکار دارن و چرا دارن زخمهای یک درد کهنه رو از نو سرباز می کنن که زنش بهش میگه:
ببین وقتی کسی کاندید ریاست جمهوری میشه دیگه زندگی خصوصی براش چندان معنایی نداره. رسانه ها و مردم حق دارن درباره سلامت اخلاقی خودش و خانواده و نزدیکانش در گذشته بپرسند و جستجو کنند.
بعد اتهاماتی هم که توی مناظره زده میشد کجا و اتهامات اینور کجا!:
مثلا یکی از اتهاماتی که به دیوید پالمر در دور بعدی زدن این بود که شوهر سابق زنی که الان پالمر باهاش رابطه داره تخلف دارویی داشت و رقیب میخواست از این طریق پالمر رو آچمز کنه. یا مثلا یکی دیگه از اتهاماتی که رقیب به پالمر زد این بود که چرا برادر دیوید پالمر (که الان مشاورش هست) با زنی شوهردار رابطه برقرار کرده بود؟! و اتهاماتی از این دست که رقیب مجبور بود برای حفظ شرافتش از خودش و خانواده اش دفاع کنه و یا اینکه به طریقی روی اون سرپوش بذاره!

 

* پانوشت: در مراسم سالگرد رحلت امام، احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی به فاصله یک نفر (جنتی) کنار همدیگه نشسته بودند. من سخنان رهبری رو کامل گوش میدادم. ایشون تلویحا از هر دو نفر انتقاداتی کردند منتها خیلی سربسته و مبهم. مثلا تلویحا به احمدی نژاد گفتند که حرکت کلی سی ساله مسئولان جمهوری اسلامی صحیح بوده است البته فراز و نشیب داشته اما همواره با اعتماد به نفس بوده و یا اینکه برای اثبات خود به نفی دیگری متوسل نشوید و همین طور سربسته به موسوی گفتند که: وای به حال کسانی که نادانسته و از روی غفلت حرف همونها رو (دشمن) تکرار کنند. من قبول ندارم که ملت بخاطر پایبندی به عقاید خود در دنیا خوار و ذلیل شده است.
در پایان گفت: من تا به حال به کسی نگفته ام و نمی گم و نخواهم هم گفت که به چه کسی رای بدید ولی سعی کنید حتمن اکثریت در انتخابات شرکت کنید. بنده در این انتخابات یک رای بیشتر ندارم کسی نمیدونه ولی میشه حدسهایی زد !:-)

× واسه من این عجیبه که مردمی که تا دیروز به خیلی ها از جمله هاشمی و کروبی و ناطق و دارودسته ی این ها فحش چجوری میدادن حالا که کسی تو این گربه ی  7000 ساله پیدا شده و جلوی اینا وایساده ، برگشتن پشت هاشمی و غیره و ذلک دارن ازشون دفاع می کنن … اینا عجیب نیست ؟ اینا باد بودن نیست ؟ منکر چی میشید ؟ منکر پسران هاشمی ؟ منکر پسر ناطق ؟ کی نمی دونه که پسر رضایی تو آمریکا با هاشمی ها  برج سازی می کنه ؟ یه کم به حرفا و ایدئولوژی ها و جناح هاتون پایبند باشید … آیا وقت اون نرسیده به احمدی نژاد رای بدیم ؟

نمایشگاه کتاب

آیا واقعا نمایشگاه کتاب؟

نمایشگاه کتاب تهران که عده ای با شجاعت تمام آن را بزرگترین رویداد فرهنگی ایران و آسیا (و حتی جهان) می نامند ، روزهای آخرش رو سپری می کنه. این دوره بیست و یکمین دوره برگزاری این نمایشگاه بود. اولین دوره‌ش برمیگرده به سال 66. من هم سه روز در این نمایشگاه بودم و خیلی گشتم. چند نکته به طور خلاصه از این نمایشگاه م

1. خرید یا گردش

اون چیزی که کاملا مشهود بود این بود که عده ای صرفا برای گردش در این نمایشگاه حضور دارند نه برای خرید کتاب. نمی دانم آیا واقعا نمایشگاه برای دیدن بود یا خرید؟ بسیاری از مردم صرفا به غرفه ها نگاه می کردند و زمین خود نمایشگاه رو متر می کردند. چند دلیل میشه حدس زد. اول این که قدرت خرید مردم فوق العاده پایینه و قیمت کتاب ها فوق العاه بالا یا این که یادشون رفته بود پول بیارن. دوم این که بسیاری برای کارهای دیگر آمده بودند تا خرید . سوم این که براشون سخت بود کتاب های سنگین رو حمل کنند تا محل تاکسی ها یا مترو.

2. مصلی یا نمایشگاه !

حقیقت این است که مصلی برای نمایشگاه بودن بسیار نامناسب بود . این در حالیه که تهران خودش نمایشگاه بین المللی داره با یک محوطه بزرگ و مناسب و سالن های زیاد. هرچند مسئولین دسترسی بهتر به مصلی رو دلیل انتخاب اونجا به عنوان نمایشگاه بیان می کردند اما به نظر من ترافیک نمایشگاه اصلی بسیار قابل تحمل تر از اوضای مصلی بود.

3. سیستم ارتباطی

سیستم ارتباطی درون مصلی تقریبا از کار افتاده بود و تقریبا تماس غیرممکن بود. البته با ترافیک مخابراتی بالایی که در اون مکان بود امری عادی بود اما از مسئولین انتظار میره حداقل ظرفیت سایت های اون جا افزایش بدن تا این مشکلات پیش نیاد. من به شکل کاملا تجربی میگم که احتمال تماس موفق 1 به 30 بود ؛‌ چه ایرانسل و چه همراه اول. خبری از تلفن همگانی هم نبود.

4. سالن بندی

نحوه سالن بندی و تقسیم بندی انتشارات ها بسیار بد بود. عمومی و کودک-نوجوان و دانشگاهی و خارجی ! خیلی تقسیم بندی جالبیه ! عمومی ها بیشتر کتب ادبی بودند. من واقعا در عجبم این ملت چقدر رمان می خونند که توی یک سالن عمومی اون همه رمان و کتب ادبی بود. جالب اینجاست که خبر زیادی از کتب علمی-تخصصی نبود. من که دنبال کتب علمی و اکثرا کامپیوتری می گشتم حداکثر شش غرفه دیدم که کتاب کامپیوتری داشته باشه. جالب اینجاست که در سالن عمومی انتشارات به ترتیب حروف الفبا تقسیم بندی شده بودند و حرف الف از راهرو شماره آخر شروع میشد و حروف آخر مانند واو میرسید به راهرو شماره یک.

5. خدمات رفاهی

خبری از سایه نبود ! تعداد زیادی وضوخانه بود . بهترین غذا هم ساندویچی بود که حداکثر تا نصفه قابل خوردن بود.

6. رفت و آمد

خوشبختانه مشکل رفت و آمد زیادی وجود نداشت و کسی درگیر مشکلات ترافیکی نمیشد. هم ماشین به اندازه کافی بود و هم مترو و اتوبوس.

7. گشت ارشاد و نیروی انتظامی و حفاظتی

عده ای به حضور گشت ارشاد ایراد میگرفتند که مصلی جای این چیزا نیست و نمایشگاه کتاب مکان فرهنگیه؛ اما به نظر من کاملا اون جا مفید بود. چون کاملا مشاهده میشد که عده ای زیادی پررو می شوند. نیروهای امنیتی هم به طور محسوس ونامحسوس حضور داشتند. از فعالیت سیاسی هم جلوگیری میشد.

8. پایگاه های رادیویی

سه چهار پایگاه رادیویی برنامه های خودشون رو توی نمایشگاه اجرا می کردند. تقریبا همیشه جلوشون شلوغ بود.

امیدوارم حداقل یک دهم آن کتاب هایی که خریده شد خوانده شود. من که خودم چون واقعا می دونستم کتاب زیادی وقت نمی کنم بخونم هرچی خریدم کتب درسی بود.

نمایشگاه بهانه ای شد تا ما من تعدادی از دوستان و همچنین برخی مدیران سمپادیا رو ببینم.

گردش سال نو – 1

مامانم میخواد بره بانک ملت سر خیابون اما بابام میگه بیخیال اون جا بشه. آخه قبلا سر یه موضوعی با متصدی های اون جا دعوا کرده. مامانم تصمیمش رو عوض می کنه. میخواد بره بانک تجارت. منم میخوام برم بانک سامان. میخوام یک حساب شخصی باز کنم و هم کارت بگیرم و هم از خدمات تلفن بانک و اینترنت بانکش استفاده کنم. خیلی به دردم میخوره. مخصوصا که توی اینترنت زیاد برام کار مالی پیش میاد.

هرقدر سعی می کنم به بابام توضیح بدم که چرا بانک سامان ، نمی تونم ! کلی در مورد خدماتش توضیح میدم ولی نمی تونم قانعشون کنم که بانک با بانک فرق داره ! میگن سر کوچه 2 تا بانک هست واسه چی این همه راه بریم بانک سامان ؟!

به هر مصیبتی بود راضیشون می کنم که باهم بریم بانک سامان. از قبل پیش بینی کرده بودم که برای زیر 18 سال حضور اولیا الزامیه ! تمام مدارک رو هم آورده بودم. نمی خواستم بیخودی معطل بشیم.

وارد بانک میشیم. جلوی در یک خانوم وایستاده که راهنمایی می کنه و فرم های لازم رو میده. چقدر خوب ! معطل نمیشیم سر باجه. دستگاه نوبت دهی هم توی بانک بود. با فشار یک دکمه ، یک شماره بهت میداد و بعد باید منتظر می موندی تا دستگاه شماره رو اعلام کنه. دیگه سرپا وایستادن و دعوا سر نوبت نبود . ( البته بانک کوچیک بود و آدم زیاد. صندلی خالی برای نشستن نبود). به خانومه گفتم که میخوام حساب باز کنم و زیر 18 سال هستم. گفت بیا اینارو پر کن. 6 صفحه فرم که یک سریش رو من باید پر می کردم و یک سری رو بابام. فرم هارو پر کردم و منتظر موندم تا باجه‌مون اعلام بشه. دستگاه اعلام می کنه باجه شماره 6. به همراه پدر میریم باجه 6. مدارک رو میدم و متصدی برمیگرده میگه زیر 18 سال خدمات بانکی این نوعی نمیدیم . به به ! خیلی ممنون. خسته نباشید. این رو همون دم در می گفتین تا ما این همه معطل نمیشدیم !

از بانک خارج میشیم و میریم به سمت بانکی که مامانم میخواست بره. بانک تجارت سر کوچه مون. البته توی راه بابام به اصرار من از بانک رفاه می پرسه زیر 18 سال میشه یا نه ؟ اون ها هم میگن نه !

وارد بانک میشیم. خوشبختانه دستگاه نوبت دهی داره. نوبت میگیریم. حدود 20 نفر قبل ما تو صف بودند. حالا صبر می کنیم. مامانم میخواد حساب باز کنه. اما کسی نیست فرم بده. بابام میره پیش یکی از متصدی ها بهشون میگه فرم بدین ما پر کنیم. متصدی میگه بشینید تا نوبتتون بشه. نوبت ماهم میرسه. بعد از کلی وقت گذاشتن سر باجه ، برای پرکردن فرم ها متصدی میگه این چک پول های شمارو قبول نمی کنیم. برین از بانک مربوطه بگیرین. بیخیال بابا ! کی میره این همه راه‌ ؟ به هرحال کم و بیش مقداری پول از ته جیبمون جور میکنیم دو تا حساب باز می کنیم . وای که چقدر خسته شدیم …

میریم خونه. موقع ناهاره. بعد از خوردن ناهار باید برم قبض هارو پرداخت کنم. 4 تا قبض مختلف. بابام کارت خودپردازش رو میده بهم تا برم پرداخت کنم. البته 2 تا از این قبض ها مال موبایل بودند و مال دوره قبل بودند. باید میرفتم قبض جدید میگرفتم. یکی از موبایل ها قطع بود پس باید بعد پرداخت دوباره بر میگشتم دفتر خدماتی. حدود نیم ساعت طول میکشه تا برم دفتر مخابراتی. 2 تا قبض میگیرم و میرم بانک. علاوه بر قبض ها باید 5 تومن به سرور سمپادیا واریز میکردم. اون رو به بذرکار گفته بودم و اون قبل رسیدن من به بانک ، آدم فرستاده بود برای پرداخت. البته از اون خبری نشده بود. تصمیم میگیرم خودم پرداخت کنم. اخبار اعلام کرده بود که پرداخت قبض فقط از طریق خودپرداز یا تلفن بانک یا اینترنت امکان پذیره و بانک ها قبض قبول نمی کنن. منم پول نقد نگرفتم از بابام و فقط کارت برداشتم.

وارد بانک ملی میشم. خبری از دستگاه نوبت دهی نیست. همین جوری باید وایستی صف. از یکی می پرسم آقا سر و ته این صف کجاست؟ میگه نمی دونم. هرجا میخوای وایستا. به هر حال سر یکی از صف ها منتظر می مونم. متصدی اون باجه برمیگرده می گه آقا من دیگه میرم ناهار بخورم. شما برین دنبال اون یکی باجه ها. ملت صداشون درمیاد. یکی از اون ور میگه : همه تون مثل هم هستین. میرم سمت باجه بعدی. متصدی بعدی که پسر جوونیه خیلی راحت روی صندلی نشسته میگه من میخوام استراحت کنم منتظر بمونید. همین جوری داره میخنده و به ملت منتظر و عصبانی نگاه می کنه. از قیافش معلومه که حسابی پارتیش کلفته. میگه منم به استراحت نیاز دارم !

توی بانک نگاهم میره به سمت پله های طبقه دوم. نوشته پرداخت قبوض برق و تلفن و … طبقه دوم ! یک آقاهه که قبض هارو تو دستم میبینه میگه میخوای قبض بدی برو طبقه بالا ! منم که پول همراهم نبود چاره ای به جز خودپرداز ندارم.همین لحظه اس ام اس بذرکار میاد. میگه فیش پرداخت شد. منم با خوشحالی تمام از اون بانک میرم بیرون. آخه اگر اخبار اعلام کرده که بانک ها قبض قبول نمی کنن پس این چیه؟

حالا نوبت پیدا کردن خودپردازه. خودپرداز ها حسابی شلوغن. دم عیدی ملت دارن خرید می کنن خوب. اونور چهارراه یک خودپرداز میبینم که خلوته. میرم اون ور چهارراه . آفتاب نمیزاره نمایشگر خودپرداز رو به خوبی ببینم. صفحه ش کدره ! به زور نوشته هاش رو می خونم . مشترک گرامی خود پرداز در حال حاضر فعال نمی باشد ….  وای خدا. از خلوتیش باید حدس میزدم که این کار نمی کنه.

دوباره برمیگردم جای قبلیم. 5-6 تا بانک دیده میشه. خودپردازهای همشون شلوغه. چشمم میافته به شعبه الکترونیکی 24 ساعته بانک تجارت. میرم توی شعبه. چند نفر توی صف هستند. منم صبر می کنم تا نوبتم برسه ! نوبتم که میرسه ، کارت رو وارد دستگاه می کنم. رمز عبور رو میزنم …. منو ظاهر میشه.متاسفانه نتیجه من برای جستجوی گزینه پرداخت قبوض نتیجه ای نداره ! سیستم پرداخت قبض نداره. چقدر مضحک !

میرم سراغ خودپرداز بانک کشاورزی. نسبتا خلوت تر بود. بازهم میرم آخر صف. نوبتم که میرسه شروع می کنم به پرداخت قبوض. قبض اول رو میگیرم دستم. باید شناسه قبض و شناسه پرداخت رو وارد کنم. اعدادی در حدود 16 رقم ! دیوانه کننده بود. شروع می کنم به تک تک زدن اعداد. دکمه های خودپرداز خیلی بد بودند. به عدد دهم که میرسه دکمه های خودپرداز قاطی می کنن. به جای یکی ، دوتا میندازن. دکمه اصلاح و دوباره وارد کردن از اول … بعد از سه بار تلاش موفق میشم پرداخت کنم. قبض اول پرداخت شد … به پشت سرم نگاه می کنم. افراد زیادی تو صف هستند. تصمیم میگیرم برم آخر صف تا مردم کارشون رو بکنن و من هم قبض های بعدی رو پرداخت کنم. به هرحال اون ها هم عجله دارند. دوباره نوبتم میرسه. قبض دوم رو پرداخت می کنم. قبض سوم هم به همین ترتیب. البته بازهم به همراه مشکلات کیبرد خودپرداز. نوبت به قبض چهارم میرسه. کارت رو میندازم تو دستگاه. یهو میبینم یکی از توی بانک با کلید میزنه به شیشه ! چه خبره ؟ آقاهه میگه کارتت رو بردار میخوام پول بزارم تو دستگاه. 5 دقیقه هم معطل کار ایشون میشیم. قبض چهارم رو هم به هر مصیبتی هست پرداخت می کنم. البته قبض سوم و چهارو رو باهم پرداخت میکنم. چون یادم میافته دستگاه های خودپرداز اجازه نمیدن کارت بیش از چندبار در یک روز استفاده بشه.

حالا باید ببرم فیش هارو نشون دفتر مخابراتی بدم تا موبایل رو وصل کنند. فاصله بانک تا دفتر رو طی می کنم. متصدی دفتر مخابراتی میگه برو کپی بگیر از این فیش ها. میپرسم کپی کجا هست؟ میگه پایین. میگم طبقه پایین؟ میگه بله. میرم طبقه پایین خبری از کپی نیست. از یکی از مغازه ها می پرسم. میگه برو فلان جا. میرم فلان جا و کپی میگیرم. بر میگردم دفتر مخابراتی. اصل فیش هارو میگیره و بعدش میگه تا 2 ساعت خطتتون وصل میشه.

من خسته ، سوار اتوبوس میشم و بر میگردم خونه …

ادامه دارد …

ايمن براي دنجروس !

eee

]چند جاي مذخرف عالم كجايه؟! تعداد اين جاها همان تعداد ذهن هاي مريض آدماي مريضه.تعريف ادم مريض چيه؟تو نوشته اي در كشكول شيخ بهايي هر كي كه با نيت و روح سالمش كه باس متوجه خدا باشه قاتي داشته باشه ميشه تجسم مرض.خوندم كه حرص در ادما ذاتيه!اصن ادما جمع اضدادن .نبودن كه فرشته بودن.اينكه ميگيم عاقبت بخير شيم يعني ضدها مونو مهار كنيم و انسانيت از تو حيونيت و شيطانييتمون بيرون بكشيم.تقلا واسه اين كشيدنه ارزش داره.فك ميخواد جون كندن ميخواد.اصن سخت ترين كارها فك كردنه باشه.فك كردنه چي باشه؟ خوندم كه تلاش ذهن براي رسيدن از مجهولات به معلومات. حالا جاي اين تلاشه تو 12 ساعت بيداري مفيد ماها كجا باشه. ور رفتن با خاطرات و نقشه كشيدن و توهم زدن كه خوراك جوونيه كه فك كردن نيست. منفعل نشتن جلوي ادما و خيابونا مغازه ها چش و چال ملت كه نشد . كلا تو حاشيه است. مث همين جايي كه من الان رسيدم. داشتم از جاي مذخرف عالم ميگفتم.با تعريف مريض بنده هم الان بايد بستري بشم. كلا جميعا. اگي بخوايم به تعاريف رجوع كنيم كه چيمون زير سوال نميره. انسانيت/مسلماني/دانشجويي/ادميزادي/فرزندي/بندگي/…بعضي از اينها انچنان زير سوال ميرود و هست كه بايد با كاردك جم كرد.
جاهاي مذخرف عالم تا جايي كه نخواد منتشر بشه مريضيت خودشو منتقل نمي كنه. ولي وقتي منتشر بشه وقتي بخواد عمل كنه چيزي بسازه ، در رساي محتويات ذهني و تجربي صوت توليد كنه بعد چون منفل بودن ماها يا جماعت جوانان تو اولويته نسبت به تفكر ماها ميشيم مريض اندر مريض . مييييشه من خواهش كنم گندكاري و رزالت اخلاقي و رفتاري مونو جار نزنيم.پوزبند بزنيد هانيبال درونمونو.ميشه به ارواح جدادمون يه يه استاندارد فكري حرفي رفتاري ايمان بياريم.ايييييمان.باز از فك كردن اين سختره.اون كنكوره اين المپياده.ايمان اورجينال چي باشه؟ ايمان ماله دينه. خب حالا ماهاي منفعل ايمان ماله دينو از كجا بياريم.اكثريت معيارمون ادمان ديگه .ديده ها و شنيده ها از دنيايي كه توش زندگي ميكنيم و عمر ميگذرونيم دست پختشونه ديگه.اطلاعات و ديتاي صب و شبمون از دنياي ادماست حرفيات وجنان و سكنات .مكتوبات؟ كمه روزي 10 دقيقه ايرانيا همون خوندن قبضه آب و برقو اسمسه!.در هر حال منفعليم ناسلامتي. معيار ايمان؟ دين؟ دين واقعي ؟ جواب مو تو حديثي خوندم اول حق بشناس بعد اهل حقو و نه برعكس ! نه از روي دنياي دستپخت ادما و خوده ادماش.كه ادماي عصرت زيانكارن .نه اقاي گاورمنت و رفيق و نه هيچچچكس ديگه .اين معادله دوطرفه نيست ….هميشه به محض خوندن ايه و حديث آدم به علم ميرسه و عمل؟پارامتراي رفتاري امروز اونقدر سخت و تو هم توم شده كه راه درازي و جانفرسايي بين اين علم و عمله .شايد براي رسيدن به عمل يه حديث كه مثلا از سر انداختن يه رزيلت اخلاقي باشه مث خشم و تندخويي ماهها و سالها توجه و تلاشه و كسب سواد و سعي و تجربه لازم باشه. اگي به مجموعه از ايات و احاديث و يك كلام دين بخوايم عمل كنيم ميبينيم زندگيمون شده عرصه پيكار و نبرد دروني. كه چي؟كه ادم بشيم!يعني از روي يه سري تقلبي كه خدا به ما رسونده كه آره تويي كه من ساختمت اينطور چيزي هستي تا تقي به توقي ميخوره اينجوري ميشي اينا توي تو ذاتيه غرايز داري اروزو داري احيانا عقلم داري ! ميتوني ياد بگيري ميتوني يه تنه عالم به خاك سياه بنشوني شيطون ناخن كوچيكه تو هم نميشه ! اون تو رو سجده نكرد شماها كرور كرور خوده منو سجده نمي كنين! مجموعه اينا رو مكتوب كرد و داد .لحظه لحظه تاريخ با ادما قدم زد .124 هزارتا از انسانا رو تربيت كرد كه براشون الگو باشن.كه ادم باشن. ادم مآبانه عمل كنن. اونم تازه چند وقتو؟ الان قرن بيست و يك تازه سن ادما به هفتاد رسيده اكثريت تاريخ نه بهداشتي بوده نه واكسني اگي به زور به پنجاه ميرسيدن . كودكي كه معذوريم و پيريم كه جزو عمر نيست! يعني باس از سر و ته عمر زد. ميمونه يه جوونيو 10 سال بالا و پايينش! ايمان اوردي اوردي عقلتو زنده كردي كردي خودتو شناختي شناختي نفستو كشتي كشتي تو راه اومدي اومدي نيومدي و پشت گوشت انداختي و هندزفريتو كردي تو گوشتو و انداختي سمت پاساژاي شهر …..! حالا من اينا رو كجا ميگم؟!تو بلاگ سمپاديا ايران كه حداقل تو چارك بالايي هوش جووناي مملكتن..يعي خاصن.من جووناي عام ميگم .ي عني همون ادماي عمردار واقعي.اصن همين يه ذره درصد مطالعه و كارمفيد ايرانيا نصفش ماله سمپاديا و مشتقاتشونه .بيوتنم مث هلو قورت ميدن!….نكته شون فقط همينه كه هوش عقل نيست. تيزهوش زود يادميگيره ولي عقل و تدبيري براي به كار بستن دين و ايمان و تفكر نداشته باشه چي؟
؛ چه ما اعتقاد داشته باشيم چه نداشته باشيم بعضي چيزا واقعيه.ايمان به اون واقيات و عمل بهشون سعادته و عاقبت بخيري . جووني و 10 سال بالا و پايينشه تنها فرصته براي رقم خوردن سرنوشتمون تازه اونم تو تيكه هاي 12 ساعته تقسيم شده كه نيونده تموم ميشه به اندازه يه دست نگاه كردن ارباب حلقه ها! پس فرصته يعني همين الان؛ كار سختيه ولي كارو زندگيه واقعي هم همينه بقيه شبحي از كار و زندگيه چيزايي كه 12ساعت روتين مثلا انجام ميديم. دلگرمي محتواي سخن پيامبر…سخرين كارها همن دينداري در همين عصر كه فقط به خطي از كتاب خدا و بدون رويت امام و پيامبري و معجزه و نشاني ايمان بياريم…..و زندگي كينم تا عاقبت بخير بشيم. ريسكش خيلي بالاس خيلي! به خاطر همين خيليا كم ميارن خيليا شك ميكنن خيليا از دين فرار ميكنن خيليا سروته ميكنن ! خيليا خودشونو ميكشن …فرار بزرگ! خودكشي جرات ميخواد. در حالت منفعل نگاه كنيم آره ولي تو مد تفكر نه !ايمان اوردن و انتخواب زندگي با اين ريسك بالا جرات ميخواد ، جرات به معناي واقعي كلمه،تدبير و تفكر واقعي ، نبرد واقعي….؛و البته به سرانجام رسوندش ميتونه چه پاداشي داشته باشه.