دسته: زندگی

جریانات

سلام

همه در تکاپو هستن. همه. هر کی به نوعی.

کافیه ده ثانیه بایستی و گوش کنی. حتی میتونی نگاه هم نکنی. عکس العملت بعد این کار یه نیش بازه. و همه ما میدونیم که هر نیش بازی دلیلش شادی نیست.

این همه جریانات این‌وری، اون‌وری، اون‌یکی‌وری. لازمه؟

ثانیه هایی که میگذره انقدر در نظرمون کوچیکن که به سیصدتاش میگیم فقط پنج دقیقه.

به چیزها و مسائل زیادی نزدیک شدن باعث مبشه اون چیزا در مقایسه با همه چیز بزرگتر به نظر بیان. درس اوایل دبستانمون بود. چرا یادمون بره؟؟

زمان هم هول کرده…

پریا(!)

چند وقتی میشه که از پیرامونم بدم میاد….از ان همه دوست های دو رو….از این همه دشمن های یه رو….از این همه آدمی که دوستشون دارم ولی چراشو خودم هم نمیدونم….

چند وقتی میشه که از خودم خسته شدم….از این همه صفات خوب و بدم….از این همه تناقض….آخه کی تاحالا آدم مهربون بد اخلاق دیده؟!؟!؟!؟!؟!

چند وقتی میشه که با شنیدن این اسم عصبی میشم پریا….پریا….پریا….پریا….دلم میخواد اون لحظه که اسمم رو میگن با مشت بکوبم توی دهن گوینده….اصلا برام مهم نیست که اون شخص کی باشه….نمیشه به من نگید پریا؟!منو با یه اسم دیگه صدام کنید….

پ.ن1:نمیدونم یه سری حرکات از نامردیه یا از نفهمی!!!

پ.ن2:من به زودی به دستان زبر قانون سپرده خواهم شد!!!

تخمه براي انتقام

ساده بگم یه چیزی:
این مدت کوتاه مدیدی که دغدغه تستو نکته و دور کردنو نزدیک کردنو تراز و نموداراي درازو ، تست قرمز جيگريو جيغاي بنفشو كتاب سبز با رگه هاي بنفش با ته رنگ قهوه اي خرس گريزلي! و دوران طلاييو عصر شكوفايي و رنسانس و سواد قرون وسطاييو…  اتلاف وقت ، وقت اضافه و راهکارای مبارزه با اتلاف استرس  و پول و زمان وبوبژه این زمان…تو کله رژه میرفتند …..حسرت یه اتلاف وقت دبش رو دلم مونده بود. چه جور؟اين جور:
تخمه بشکنم و لم بدم و زل بزنم به چیزی(من تخمه که بشکنم …قفل میکنم)…همین جور زل بزنم…بازم زل بزنم…ترجیحا اون چیزه هم یه “ساعت” باشه!

در پيش…

شاید فقط غر باشه و منی که ناراضیم….به خودم مربوط!!

غر به آدمی که ۲روزه پیش توی خیابون دختری رو میزد …
به آدمایی که نگاه کردن فقط!!
به کسی که از خودش دفاع نمیکرد!!

به خودم …
که مدتی است لیستی از کارهایم نوشته ام…و ناتواني در انجام!!به هيچ وجه…

کارگاهی در پیش داریم.
و ….

حس بدی است…

كلا دو هفته اي ميشه كه اينجوري ام كمي…خيلي از خود ناراضي!!غر غرو!! و اميد شايد به آينده اي نباشد اين گونه!!

شايد براي صرف گفتن.

کج!

آتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت / آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

وقتی بنا بر نرسیدن ت باشد، نرسیدنی ای. بنا را باید از همان اول گذاشت، بر رسیدن.
حالا توی این ماجرا، فرقی می کند، قد تو کوتاه باشد، یا قد او بلند؟!
اگر ته دلت، یک چیزی بگوید نمی رسی، نخواهی رسید…
یکی این ته دل من را دست کاری کند!!

خیلی دلم می خواست، مثل قبل تر ها، سرم را بگذارم روی شانه ی یک دوست و، با خیال راحت گریه کنم.
اصلا، انقدر مواظب دست و پایم بودم که کجا دراز شوند و انقدر مواظب اشک هایم بودم که کی بریزند و انقدر مواظب دهنم بودم که کی باز شود، یک وقت هایی فکر می کنم، چشم هایم قفل می بینند همه جا…
چند وقت است روی شانه ی دوستی گریه نکردی و راحت حرف نزدی؟!

یک جمعه ی کذایی، ایستاده بودم توی اتاقی که دیگر پایش را آنجا نمی گذاشت. یعنی، می خواست هم نمی توانست بگذارد. خودش خواسته بود که نتواند بگذارد.
آنوقت، یک جمعه ی کذایی تر، ایستاده بودم بالای سر اسمش، توی بهشت زهرا.
اشک نداشتم که بریزم برایش. 2 تا گل، گذاشتم و قبرش را هم، لازم نبود بشوییم. تازه شسته بودندش…

به حرف های نزده ام که فکر می کنم، زدنشان سخت می شود…
کم کم دارم از بارشان کم می کنم.
آن وقت شاید، شب ها، به جای کابوس نگفته ها، عطی کسی توی مشامم بپیچد، که هیچ وقت فرصت آمدنش نبود.

چقدر آدم می شناسم!
کم کم، باید بروم دنبال کارت های عید…
برای تمام تولدهای عقب افتاده هم، باید کادو خرید.
اصلا، چقدر تبریک باید گفت؟
آیا آدم ها می فهمند این تبریک ها و این به یاد بودن ها، واقعا معنا دارد؟

حس‌های شوق‌آور

چقدر بعضی از حس‌ها خوبن. به طور مثال چند جور حس خوب که الان در من هست رو براتون میگم:

۱.حس شروع کردن کار جدید بوسیله تصمیم جدید.

۲.حس منتظر بودن برای یه اتفاق عالی که قراره تو چند روز آینده بیفته.

۳.حس به یه جاهایی رسیدن کارهای ناتموم.

۴.حس نزدیک بودن به تنوع های در حال ایجاد.

شما بگردین دست کم دو تا از این حس‌ها در حال حاضر تو وجود شما هست. کافیه همین الان دقت کنین و ببینین هر کدوم از این حس‌های شوق آور مربوط به کدوم بخش از زندگیتونه.

بعدشم به این نتیجه برسین که چقدر حس خوب در شما هست و شما نمی دیدینشون.