دسته: زندگی

شمارش معكوس

به نام یگانه معمار هستی

این روزا رو وایت برد کلاسمون علاوه بر فرمول‌ها، مسائل و مطالب درسی یه چیز دیگه هم حک شده. شمارش معکوس تا سال نو. شور و شوق تو نگاه و رفتار همه هست و اینکه هر زنگ شمارش معکوسمون پر رنگ‌تر ازقبل به نظر می‌رسه دال بر این مسئله است. تو کلاسامون بر خلاف گذشته که بحث رقابت و امتحان و المپیاد بود این بار سر این بحث می‌کنیم که کی کلاسامون رو تعطیل کنیم. و اینجا چیزی که منو به وجد می‌اره اتحادی هست که همه سعی داریم تقویتش کنیم.
من خیلی به سال آینده امیدوارم و مطمئنم که قطعا بهتر از امساله چون من می‌خوام. با تمام وجودم آرزو می‌کنم که سال آینده توکل نقش بیشتری تو زندگی همه داشته باشه. چون امسال توکل بود که منو نجات داد. آرزو می‌کنم سال ۹۰تو فرهنگ لغت هامون مترادف بشه با سال فداکاری. امیدوارم سطح فرهنگ مردممون اون قدر بالا بره که کمک به مبتلایان به ایدز یه نقش اساسی تو جامعه مون پیداکنه. صداقت بشه یکی از خصوصیت‌های اخلاقیمون. امیدوارم قدرت نه گفتن رو پیدا کنیم، احساس مفید بودن رو تجربه کنیم و در آخر آرزو می‌کنم که به جای بلندپروازی توانایی مقابله با چیزایی که جلوی موفقیت مون رو گرفتن به دست بیاریم.

همه در تب و تاب اند…!

اواخر سال که می‌شود این ذهن لامصّبی ما نیز در تب و تاب می‌افتد، نمی‌دانم ایراد کار کجاست که تا تقی به توقی می‌خورد، خبر از پایان یک چیزی می‌رسد ناخودآگاه به تشنج و حول شدن می‌افتم، احساس می‌کنم زمان به سرعت می‌گذرد و همه چیز شُلُ و وِل پیش می‌رود. شاید خیلی‌هایمان این شُلُ و وِلی را در روز‌های آخر اسفند احساس کنیم.

اگر از این احساس لعنتی صرف نظر کنیم، جدی جدی سال رو به اتمام است! جمله‌ی کلیشه‌ای «همه چیز خیلی زود می‌گذرد» شاید در این قسمت خیلی لازم باشد و معنی بدهد و بتوان کابرد آن را به خوبی احساس کرد، واقعا هم که اینطور است، همه چیز زود می‌گذرد! کِی بود که سال نو را آغاز کردیم و سه ماه بعدش امتحان دادیم و بعد از آن نیز تابستان شروع شد و بعد مدرسه‌ها و این گردونه زندگی ما هی چرخید و چرخید تا دوباره به نقطه آغازین خود نزدیک شد و روز از نو و روزی از نو..

اما ایندفعه داستان کمی فرق می‌کند، گردونه چرخید و به نقطه شروع خود نزدیک شد و شاید چیزی در طی مسیر خود احساس نکرد، اما برای تو و من یکسال زمان گذشت. اگر خیلی خوش شانس باشیم ۸۰ ۹۰ تا از این بلیط‌های چرخاندن گردونه داریم و بعد از آن گردونه می‌ایستد تا ابد.. تا موقعی که یکی ان بالا بالا‌ها موتور چرخشی دائم العمری به آن ببندد..

اما خودمانیم، خداییش (!) این بلیط‌ها را به جه قیمتی مصرف کردیم؟ چه چیز به دست آوردیم و چه چیز از دست دادیم؟ آیا سرمایه گذاری هم کردیم که فردا پس فردایی خدایی نکرده کسی بلیطمان را ازمان گرفت آواره نشویم؟ کاسه چه کنم چه کنم در دستمان نگیریم؟ به شخصه که آنقدر تنبل و بی‌حال هستم که اگر کسی روزی یک چنین حرفی به من زد یک جواب در حد تیم ملی به او بدهم و بگویم «کی حس این کار‌ها را دارد!»

اما سعی کردم ایندفعه بنویسیم تا آن‌هایی که یک خورده زرنگ‌تر از من هستند و فکرشان بیشتر از من کار می‌کند فرصت را غنیمت بشمارند و سرمایه گذاری بیشتری کنند.. طوری که در هر نوع حالت و موقعیتی فرد بر‌تر میدان باشند و بتوانند از گردش گردونه بهترین استفاده را ببرند. به زبان ساده‌تر می‌گویم، آقا/خانوم امروز ۹ اسفند است، نوزده بیست روز دیگر کلک امسال هم کنده می‌شود!! امسال را کاری کردی که کردی و خوشا به سعادتت، اگر هم کاری نکردی سال دیگری نیز هست! برای آن برنامه بریز، ملتی که آن بیرون و از بیرون آکواریم به ما نگاه می‌کنند انتظار دارند جماعت ما کار‌های بزرگی کند، پس چرا آن‌ها را مایوس می‌کنی..

تا به حال کسی را ندیدم که یک برنامه ساده بریزد و نتیجه نگرفته باشد، نیاز نیست برنامه خفنی باشد!‌‌ همان که هدف را مشخص کنی و سعی در رسیدن به آن بکنی همه چیز رو جمع و جور می‌کند…

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش وز دی مگو که امروز خوش است

خیام

عشق

نزدیک شش سال داشت  که برای بار اول عاشق شد

عاشق مداد رنگی نارنجی اش!

روزها گذشت

خودکار را که دید ، مداد رنگی را فراموش کرد

مداد رنگی جایی در انتهای کشو خاک خورد

و گریست

یزرگتر شده بود که یک روز

جادوی روان نویس نارنجی ، فکر خودکار را از سرش بیرون کرد

نوشته هایش همه بوی گامهای او را گرفت

و شد تمام دنیایش

اما

روان نویس همراه خوبی نبود

بی وفا بود

زود به عشقش پشت کرد

و او گوشه اتاق نشست

و گریست

دیگر آن قدر بزرگ شده بود که درک کند

روان نویس حق داشت که به او پشت کند

رسم دنیا همین بود

کشو ها را که مرتب می کرد

مداد رنگی نارنجی خاک خورده توجهش را جلب کرد

و حسی دور

وجودش را پر کرد

عشق اول…

نوشدارویی پیش از مرگ سهراب – برای دانش آموزان سال اول دبیرستان

بسم الله الرحمن الرحیم

نوشدارویی پیش از مرگ سهراب

چه کسی گمان می کند که اگر نوشدارو می رسید، سهراب نمی مرد؟ آیا سهراب، به نوش دارو لب می زد؟ یا رستم اجازه رسیدن نوشدارو به سهراب را می داد؟ آیا همان دلایلی که باعث آغاز و ادامه این درگیری شد، کافی نبود تا مانع نوشیده شدن نوش دارو شود؟

اگر دیشب به امیرکبیر نمی رفتم و تعداد زیادی از دوستان دانش آموز یا دانش آموخته را چه در لباس دانش آموزان سال های مختلف دبیرستان، چه در لباس دانشجو و یا در لباس داور و مسئول مسابقات نمی دیدم، امروز این متن نوشته و این خطابه ایراد نمی شد. بگذارید بی پرده بگویم؛ دوست ندارم یک، دو، سه، یا چند سال دیگر حتی یک دانش آموز را ببینم که از آنچه در سال های دبیرستانش گذشته ناراضی و پشیمان است، که متاسفانه طی این سال ها زیاد دیده ام و می بینم.

آنچه خواهم گفت همه ماجرا نیست، بخش کوچکی است که اینجا زیاد بازش نمی کنم و امیدوارم نکات بسیاری که نمی گویم پرده ابهام بر آن اندکی که می گویم نیافکند. فکر می کنم نوشدارو باید تلخ باشد، طبیب، بخش های سالم بدن را معالجه نمی کند، بر روی تقاط آسیب دیده انگشت می گذارد که ممکن است دردناک باشد. هر چند من طبیب نیستم، ولی پیشاپیش از تلخی نوش دارو پوزش می طلبم.

به عنوان کسی صحبت می کنم که اکنون سال های معلمی ام از سال های دانش آموزی ام در سمپاد فزونی یافته است و صدها دانش آموز و دانش آموخته و صدها تجربه موفق و ناموفق را می شناسم. علامه حلی آن قدر خوبی و حسن دارد که تا با وجود خود درکش نکنید، صحبت کردن از آن چندان مفید نیست. در این خطابه به چند مساله اشاره می کنم که به نظرم بین وضعیت موجود و حالت مطلوب فاصله افکنده و امید دارم، شما بتوانید این فاصله را کم کنید. آنچه می گویم از گذشته نیست، روشن کردن بخشی از راه آینده است، باشد که برای نسل­های آینده سودمند باشد.

شب پیش به دعوت بچه ها به تماشای مسابقات روبوتیک دانشگاه امیرکبیر رفتم. چند گروه از دبیرستان علامه حلی در رشته های مختلف شرکت کرده بودند که چندتایشان مقامی کسب نکرده بودند و چندتای دیگر منتظر بودند. من از نتایج آگاه نبودم، اما اولین نگاه به چهره بچه­ها همه چیز را نشان می داد. زمان مرحله اول مسابقه روبوت مریخ نورد حلی نزدیک می شد. نزد بچه های تیم رفتم؛ سازوکارهای ربوت آزمایش شد، و پس از اعلام مسئولین، ربوت به محل مسابقه منتقل شد. حتی اگر اضطراب را در چهره بعضی ها نمی دیدی، می توانستی تپش قلب شان را درون سینه حس کنی. روز پیش بچه ها بیشترین امتیاز را در مرحله مقدماتی گرفته بودند. زمان راه اندازی گذشت ولی روبوت آماده نشد، مجری هر چند دقیق زمان را اعلام می کرد، بچه ها به شدت به پیدا کردن عیب ها مشغول بودند و دیگر دانش آموزان مدرسه، یکپارچه تشویق می کردند.

زمان تمام شد و امتیازی کسب نشد. بعضی نتوانستند حتی جلوی گریه خود را بگیرند.

هیچ کس نمی دانست چرا، جز یک نفر از بچه های سال پایین تر. اشکالی که در دستگاه های بی سیم به نظرم می رسید را به بچه ها گفتم، ولی شب هنگام نتوانستیم ابزار جایگزین را از بازار بخریم. امیدوار بودم لپ تاپ جدید مشکل را حل کند که نکرد و در پایان هیچ امتیازی به دست نیامد. امروز مرحله دوم مسابقات بود.

امروز یکی از فعالیت های اصلی دبیرستان علامه حلی، فعالیت روبوتیک است. این مورد را تنها به عنوان یک نمونه بیان می کنم. دبیرستان علامه حلی اولین دبیرستانی در کشور بود که در مسابقات ربوتیک دانش آموزی شرکت کرد. من هم سرپرست یکی از اولین گروه های ربوتیک دبیرستان بودم. آن زمان دانش چندانی در زمینه ساخت روبوت در مدرسه وجود نداشت و همه چیز باید از ابتدا اختراع می شد؛ حتی چرخ!

از آن زمان نزدیک به یک دهه می گذرد، در مورد مسابقات دانش جویی چند سالی بیشتر. دیگر سال هاست که دبیرستان ما دوره های معین روبوتیک دارد و دانش آموزان را در روندی کلاسیک آموزش می دهد. اکنون ما صدها دانش آموخته روبوتیک از دبیرستان حلی و هزاران دانش آموخته روبوتیک از دانشگاه ها داریم. به نظر شما این افراد با آموخته ها و تجربه هایشان چه قدر در توسعه و بهره وری صنعت کشور موثر بوده اند؟ چه تعداد از این عزیزان آن چه را که یاد گرفته اند به جا به کار بسته اند؟ تجربه من می گوید: «دست بالا 5 درصد.»

دیشب به همراه بچه ها گفتگوی کوتاهی با یکی از مسئولین مسابقات داشتیم در این باب که مسابقات این چنینی باید مسائل بومی را هدف بگیرند. ایشان می گفت آوار ساختمانی رشته امداد و نجات شبیه آوار ژاپن است نه ایران پس ما زمین مریخ نورد را شبیه آوار ایران کرده­ایم. این خبر خوبی بود و در عین حال جالب. نتیجه این می شود که ما ربوت های امداد و نجاتی داریم که قرار است آسیب دیدگان ژاپنی را نجات دهند! و مریخ نوردهای ما قرار است در آوارهای بم راه بروند و به جای نجات زیر آوار ماندگان، به نمونه برداری از سنگ ها و خشت های بم بپردازند! پیشنهاد من این بود که بسیار بهتر و موفقیت آمیز تر خواهد بود که در مسابقات روبوتیک، مسائل صنعت کشاورزی، صنعت نفت، صنعت معدن، صنعت راه سازی، و … به عنوان صورت مساله مطرح شود که این به اجرایی شدن بسیار نزدیک تر است و هزینه خودش را هم در می آورد و می تواند بورس هم داشته باشد و الخ.

اکنون نوع نگاه بسیاری از شرکت کنندگان در مسابقات و المپیادها، نگاه کوچک ابزاری است. المپیاد و مسابقات روبوتیک ابزاری شده است برای دور زدن کنکور نه حل مسائل ما. کنکوری که خود وسیله ای است برای ورود به دانشگاهی که او هم قرار است حل کننده مشکلات ما باشد، و دانشجوی ما درست نمی داند دانشگاه چیست و به چه دردی می خورد. مرد را دردی اگر باشد خوش است، درد بی دردی علاجش آتش است. دانش آموز سابق من می خواهد در دانشگاه اقتصاد بخواند، پس همه همتش را بر روی مسابقات روبوتیک متمرکز کرده، تا جایی که ظاهرا افت درسی داشته و الان که مقام نیاورده، ناراحت و سرخورده است. به او گفتم راه اقتصاد از روبوتیک نمی گذرد، از اقتصاد می گذرد. الان بنشین وخوب کار کن، بحث کن، بنویس، گروه راه بیانداز و از این فرصت بی نظیر دوره دبیرستان بهترین بهره را ببر تا یک اقتصاددان منحصر به فرد شوی.

***

علم کلید قفل مساله است. خنده دار است چهره کسی که حتی از وجود قفل ها خبر ندارد ولی با عجله در حال کپی کردن یا ساخت کلید است؛ برای کدام قفل کلید می خواهی عزیز من؟ تا زمانی که دیگران به درستی قفل هایشان را شناسایی می کنند و برای ساخت کلیدها، مدرسه و دانشگاه و مراکز پژوهشی و مسابقه و غیره به راه می اندازند و ما الگوی کلید ساخته شده را دانلود و با افتخار کپی می کنیم، خیر زیادی از این دانش و فناوری نمی بینیم و هیچ گاه از حد مشخصی فراتر نمی رویم. سر و صدا کردن برای این دست کارهای غیر بومی کپی برداری شده و این گونه مسابقات و موفقیت های موضعی، همانند مثال دسته  عزاداری ایست که در انتهای کوچه بن بست، سینه زنی پر سر و صدایی به راه انداخته اند.

اتفاقی مشابه داستان روبوتیک در بخش المپیاد ما در حال روی دادن است. بگذارید به عقب برگردم. زمانی بچه های ما به واسطه استعدادشان با کمی تلاش مدال های جهانی را درو می­کردند و بر سینه می آویختند. کمی که گذشت، دیگر مدرسه ها –مثل همیشه- به علامه حلی نگاه کردند و کم کم دچار توهم معکوس شدند که علامه حلی به خاطر مدال هایش علامه حلی شده است و کلاس المپیاد گذاشتند و واحد advanced به راه انداختند. چیزی نگذشت که سر و صدای مدال هایشان بلند شد. تا اینجا، همه چیز عادی است و اشکالی نیست. مساله اینجاست که در کمال ناباوری ما هم دچار همان توهم معکوس شدیم، و یادمان رفت که ما بودیم که مدال می آوردیم، و مدال ها نبودند که ما را آوردند! این گونه بود که دوره ها و رد ه ها و کلاس های فشرده و آزمون های پی در پی و مسولین مربوطه و جو و رقابت شدید و آمال و آرزوهای طولانی یکی یکی از جعبه المپیاد بیرون آمدند و بازار المپیاد که –هیچ وقت قرار نبوده بازار باشد- داغ و داغ تر شد. اگر پیش ترها دانش آموزان مستعد و علاقمند به سراغ رشته المپیاد مورد نظرشان می رفتند و کسان دیگر آزادانه فعالیت های پژوهشی مورد علاقه شان را پی می گرفتند، امروز یکی از انگیزه های اصلی برای بعضی ها از المپیادی شدن، دور زدن کنکور است و همان داستان قدیمی جابجایی هدف و وسیله. برای مثال در این فضا که تعداد زیادی از دانش آموزان به خاطر کنکور و سربازی سراغ المپیاد می روند، کسی که مثلا هیچ نسبت و علاقه و سابقه ای در فلان رشته علمی ندارد، به خاطر آسان تر بودن المپیاد آن رشته، المپیادی می شود و چه بسا مدال می آورد. و طبیعی است فکرِ به دنبال درصدهای بالاتر و طلاهای خالص تر بودن، عده ای از بهترین فرزندان ما را بی رحمانه  حذف می کند و هیچ توجهی به شخصیت و سرنوشت آسیب دیده شان نمی کند که همین حالا نمونه هایی از این دست کم نداریم.

دور از این توصیفات نیست وضعیت خوارزمی گرفتن ما. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

این می شود که برخلاف گذشته ها کمتر کار مفیدی از مدرسه ما بیرون می آید و سپس از دانشگاه های ما. صف دانش آموختگان ما، کلید قفل های آن سوی آب به دست، هرچه می­گردند می بینند کسی در این سوی آب قفلی را نشانشان نمی دهد و کلید در دستشان را نمی­خرد و ناچار انتظار می کشند تا کسی از آن سو با قفلی از آن سو، صدا بزند و کلیدهایی را که بهتر کپی شده اند بردارد و ببرد. و برای پدر و مادر، چه چیز سخت تر از این که فرزندشان را که به سن و سال جوانی رسیده است در کنار خود و در سرزمین خود نبینند؟ و برای معلم چه چیز گران تر از این که استعدادهای درخشان و سال های ارزشمند شاگردانش را در دوره های تحصیلی-که باید رشد دهنده باشند-، بیهوده و بی بازده ببیند. ولی پس از مرگ سهراب چه می توان کرد؟ من مشاور که رستم وار دستمالی بر چشم خویش بستم و دستمالی بر چشم سهرابم، و هر چه او به هدفی که من برایش در نظر گرفتم نزدیک تر شد، محکم تر برایش دست زدم چه می توانم بگویم؟ شاید آن روز بفهمد که بهترین انتخابش را نکرده، شاید هم نفهمد، اما این را می دانم که آن روز من از بیش از او مقصرم.

بگذارید برای نمونه شخصیتی را معرفی کنم که شاید دیگران بیش از ما او را بشناسند؛ جایی دیدم لقبش را اینگونه نوشته اند: پدر علم روبوتیک. کسی که 800 سال پیش اولین ساعت مکانیکی را ساخت، کسی که نخستین ماشین قابل برنامه ریزی را ساخت، و کسی که برای اولین بار از سازوکار میل لنگ و شاتون استفاده کرد. صدها دانشمند ایرانی و مسلمان دیگر نیز نزد ما ناشناخته  اند، هدفم این نیست که به معرفی این شخصیت ها بپردازم، هدف نوع نگاه این بزرگان به دانش و فناوری است. زمانی که الجزریِ هم وطن ما با زمان به عنوان پدیده ای که ارتباط تنگاتنگی با زندگی ما مسلمانان دارد و اهمیت سنجش آن روبرو می شود، ساعت معروفش را طراحی می کند و می سازد، یا زمانی که با مشکل انتقال آب مواجه می شود طرح اولین پمپ خلاء آب را می ریزد و آن را می سازد. دقت کنید که نوع نگاه این دانش­مندان که تمدن اسلامی را برای سده های متمادی در اوج قله علم و فناوری قرار دادند نگاهی مساله محور بوده و بر مبنای مسائل ما شکل گرفته و در نتیجه در بین ما کاربرد داشته. بسیار به جاست که الجزری را پدر فناوری روبوتیک و حتی پدر سازوکارهای مکانیکی بنامیم.

ما می توانیم شکوه گذشته را در عرصه های جدید دانش و فناوری زنده کنیم. این کار به بینش صحیح و دقیق و تلاش فراوان نیاز دارد.

چند پیشنهاد کوتاه برای دبیرستان و بعد از آن مطرح می کنم:

–        در هر شرایطی الویت اول را درس تان قرار دهید. با برنامه ریزی هوشمندانه و کمک گرفتن از دانش آموزان موفق سال های بالاتر، به راحتی می توانید نتیجه مطلوب را با وقت گذاری متعادل به دست آورید. و به کارهای مفید دیگرتان بپردازید. ماه های اول امسال را جدی بگیرید.

–        در هر رشته  یا رشته های علمی ای که وارد می شوید، در کنار مباحث نظری، نگاهتان را به خوب دیدن مساله ها عادت دهید. ببینید هم اکنون مساله کشور مان و مردم مان و زندگی مان در این بخش چیست یا دانش و فناوری آموخته شده در کجا به کارمان می آید.

–        فعالیت های پژوهشی را با پروژه های خلاقانه و با جهت گیری حل مسائل، با جدیت دنبال و فضای پژوهشی را در مدرسه زنده کنید. در پژوهش  کردن ها استفاده از منابع معتبر و متنوع را وظیفه خود بدانید. همواره پس از انجام هر کار علمی –حتی کاری کوچک- هدف، روش و نتیجه کار را بنویسید و با اساتید درمیان بگذارید.

–        علوم انسانی را بشناسید و به کاربردها و اهمیت اش فکر کنید. اگر علوم انسانی را مهم یافتید، حتما در کنار درس به شکلی جدی به مطالعات، مباحث و حل مساله­های بومی علوم انسانی و شناخت مبانی آن بپردازید و در نظر داشته باشید که مبانی علوم انسانی در جامعه اسلامی تفاوت های زیاد و مهمی با مبانی علوم انسانی غربی دارد.

–        اگر می خواهید در المپیاد یا ربوکاپ شرکت کنید و یا در سال های آینده به رتبه خوب کنکور فکر می کنید، سعی کنید آینده را خوب ببینید و از این ابزارها برای رسیدن به اهداف ارزشمندتان بهره بگیرید.

–        بدانید که همه امیدها به شما بسته است. حل مسائل کشور و تمدن اسلامی از شما انتظار می رود. علامه حلی باید مانند همیشه پیشرو و الگوی دیگران باشد. خودتان را دست کم نگیرید و در راه بیشتر دانستن و بیشتر فکر کردن بسیار تلاش کنید که ان شاء الله آینده روشن در انتظار ماست.

***

مرز را پرواز تیری می دهد سامان!

گر به نزدیكی فرودآید،

خانه هامان تنگ،

آرزومان كور…

ور بپرّد دور،

تا كجا؟…تاچند؟…

آه!..كو بازوی پولادین و كو سرپنجه ی ایمان؟

***

منم آرش –
چنین آغاز كرد آن مرد با دشمن –
منم آرش،سپاهی مرد آزاده،
به تنها تیر تركش آزمون تلختان را
اینك آماده.
مجوییدم نسب –
فرزند رنج و كار؛
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آماده ی دیدار.

در این پیكار،
در این كار،
دلِ خلقی است در مشتم،
امید مردمی خاموش هم پشتم.

كمان كهكشان در دست،
كمان داری كمان گیرم.
شهاب تیزرو تیرم؛
ستیغ سربلند كوه مأوایم؛
به چشمِ آفتابِ تازه رس جایم؛
مرا تیر است آتش پر؛
مرا باد است فرمانبر.

ولیكن چاره را امروز زور پهلوانی نیست.
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست.
در این میدان،
بر این پیكانِ هستی سوزِ سامان ساز،
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.

***

موفق باشید!

——

پ. ن. متن سخنرانی من در جشن فارغ التحصیلی دوره 25-ام راهنمایی علامه حلی (1) تهران. منبع: khanehashtom.mihanblog.com

پیشفرض‌های ذهنی

با کلمه بُنداشت آشنا هستید؟ راستش منم تابه حال این کلمه رو نشنیده بودم. این کلمه معادل فارسی «اصل» ـه. در دنیای ریاضیات، فیزیک و منطق، اصل به گزاره‌ای گفته میشه که بدون اثبات پذیرفته میشه و سایر گزاره‌ها بر پایه این اصل‌ها استخراج میشن. مثلا یادتونه تو راهنمایی می‌گفتن از هر دو نقطه فقط یک خط میگذره؟ این یک اصله و اثباتی براش وجود نداره.

از اونجایی که بشر حال و حوصله تفکر رو نداره و کسب مقداری روزی حلال (شاید هم حرام) براش از همه‌چیز واجب‌تره٬ فرصتی پیش نمیاد که بشینه فکر کنه و دنبال اثبات بگرده و یا حتی بپرسه! برای همین خیلی از قضیه‌ها رو به عنوان یک اصل قبول میکنه و تمام. تا اینجاش حق رو به اون فرد میدیم که بالاخره باید زندگی بکنه! اما نکته وقتی جالب میشه که طرف پاش رو از علمای اثبات‌کننده هم فراتر میگذاره و میشه مدافع سرسخت و مبلغ بی‌چون‌و‌چرا !

اینجاست که میخوای سرش دادبزنی که آقا ! بشین سرجات. شما که هیچی بارت نیست چی میگی؟

اما برخی بشرها که کمی سلول های خاکستری مغزشون کار می‌کنه٬ میرن دنبال اثبات برخی از این قضیه‌ها. حداقل دمشون گرم یک ناخنکی میزنن به اصول و حرفی واسه گفتن دارن. حالا تمام این‌ها رو هم شما دیدین و هم من. پس بهتره خودگویی و خوددانی رو تموم کنیم و بریم سر اصل مطلب.

تاحالا دقت کردین چندتا اصل توی زندگیتون بی‌چون‌و‌چرا قبول کردین؟ از اثبات وجود خدا گرفته تا اصول ریاضی و هندسه و همین جوری ادامه بده تا میرسی به مسائل سیاسی. بهتر نیست گاهی اوقات یک بازنگری اساسی داشته باشیم در مورد پیش فرض‌های ذهنی خودمون؟ وقتی از فکر و اندیشه‌ای دفاع می کنی یا حتی فقط قبولش کردی٬ گاهی اوقات با خودت فکر کن که آیا این درسته یا نه؟ به قول یکی از سیاستمدارن بزرگ٬ وحی منزل که نیست.

برای تقویت ایمان گاهی اوقات باید اثبات خدا رو از اول نوشت !

ایده‌آل‌گرا‌طلب‌خواه

تجربه‌هایی که آدم در زندگی کسب می‌کند خیلی بیش‌تر از آن‌چیزی که فکر می‌کند ارزش‌مندند. این‌که پس از مقاطعی از تلاش به حدّ کمال از چیزی که می‌خواستیم نرسیم، ممکن است در لمحه‌ای اوّل به نظرمان آزاردهنده برسد؛ امّا دقّت که می‌کنیم نفس تلاش برای رسیدن به آن هدف چیزهایی نصیبمان کرده که حتّا با‌وجود نقصان در کمال غایی، بسیار ارج‌مند و گران‌بهاست. این‌گونه است که ایده‌آلیست‌ها آن هم از نوع شدیدشان – رتبه‌های یک، نمره‌های بیست، مدال‌های طلا و… – در این لحظات از زندگی به مشکلاتی اساسی بر‌می‌خورند؛ که شاید به‌وقوع‌نپیوستن اهداف کمالی‌شان، مانع ادامه‌ی مسیر زندگی‌شان شود.

این اشتباه را نباید مرتکب شد.