دسته: ادبی

آینه ی روی دیوار

به  آینه ی روی دیوار خیره شد و چشمانش را دید.اما این بار چیزی بیش از آنها….بلکه انگار چشمانش وسیله ای بودند به درون ….”درون خودش” را دید و متحیر شد از سادگی اش. و بعد چهره اش درهم رفت و چانه اش می لرزید وقتی بغضش بی صدا در گلویش شکست.چشمانش برق می زدند از اندوه پنهانش و خودش خوب می دانست چقدر چهره اش دوست داشتنی می شود در این وضع.

فنجان چایی که دستش بود را فشرد و بعد آن را محکم روی میز کوبید. خودش را روی نزدیکترین مبل راحتی اتاق انداخت و بالاخره گریه اش را سر داد …بلند. گریست و گریست و اشک ریخت.آشکارا آشفته شده بود ….از چیزی غیر از سادگی که در درون خودش دیده بود.

و ساعتی گذشت و صدای هق هقش.
تیک تاک ساعت اتاق …… و فقط همین.
و بعد تر ….. حالا فقط صدای ساعت بود که طنین می انداخت و خودش….؟ نه.نبود.

باران بر زمین آتش می سازد؟

باران چک چکی می کرد، نرم.؛
می گرفت پا، می رفت گرم.؛
زمان سخت می سوزد؛ آتشی گرم می فروزد.؛
حبره دودی نرم می چرخد،
بر سر آتش کمی می رقصد.؛
از زبانه آتش می فهمد.، به پسر بچه هم می خندد.!
که چه پاک می تابد.؟
با آرزویی بر خاک می خوابد.؟
در خواب می پاید،،
اندکی دست می ساید.؛
صبح چون باد می آید.، دود سیه می خوابد..
پسر بچه پاک می پاید؛
با آرزویی می ماند …

زیاد به علایم نگارشی توجه نکنین!

فکر می کنین کدام یک مناسبند ؟!

ویا

زندان انفرادی

یا رب سببی ســــــاز که یارم به سلامت
بـاز آیـد و بــرهـــــــــــانــدم از بـنـد ملامت
فریاد که از شــــــــش جهتم راه ببســـتند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

پ.گ:
آزمون آزمایشی‌یِ هماهنگ کشوری:
1) دانش‌آموز پیش‌دانش‌گاهی تقلب می‌کند تا رتبه‌ی بهتری کسب کند. رتبه‌ای که خود او می‌داند هیچ ارزشی ندارد. اما پدر و مادر او که نمی‌دانند. پدر و مادری که فرصت زندگی کردن را از فرزند خود گرفته اند و با این کار فرزندشان این فرصت را به دست می‌آورند تا فرزند دروغ‌گوی متقلب خود را چماغ کنند و به فرق سر اطرافیان و خویشاوندان بکوبند.
2) دبیر فیزیک همه‌ی رابطه‌ها و فرمول‌های مربوط به بخشی که قرار است در آزمون از آن سؤال طرح شود را بزرگ می‌نویسد و به دیوار می‌کوبد. می‌گوید «این کار را کردم تا فرمول‌ها در ذهن شما نقش بندد»، اما خود او می‌داند این کار را کرده است تا دانش‌آموزان‌َش در فیزیک آزمون رتبه‌ی بهتری کسب کنند و موجب سربلندی‌یِ او شوند.
3) مدیر مدرسه به جلسه‌ی آزمون می‌آید و می‌گوید نیم ساعت بیش‌تر از وقت مقرر بنشینید و به سؤالات پاسخ دهید تا بتوانم نتایج آزمون را مقایسه کنم. همه می‌دانند که دروغ می‌گوید، یک دروغ بزرگ. او این کار را می‌کند تا مدرسه‌اش در آزمون رتبه‌ی بهتری کسب کند. اما هیچ کس اعتراضی نمی‌کند، چرا که این دروغ‌گویی‌یِ مدیر ظاهرن به سود خود او است.

پ.ا:
همه به فکر خودشان هستند. در زندان خودخواهی اسیر اَند. ولی حقیقتن این طور نیست. گمان می‌کنند که خودخواه اند. گمان می‌کنند که از انسانیت بویی نبرده اند. چون فردی که از انسانیت بویی نبرده، کارهایی می‌کند که به سود او است ولو به زیان بقیه. اما کارهایی که این افراد می‌کنند نه تنها به زیان بقیه است، بلکه به زیان خودشان هم هست. انگار همه فراموش کرده اند که کنکوری در راه است که در آن نمی‌توان برای پاسخ‌گویی با کناری مشورت کرد، نمی‌توان از روی کلید سؤالات که در راه‌رو روی صندلی گذاشته‌اند پاسخ‌های صحیح را یافت، نمی‌توان از روی مقوای روی دیوار رابطه‌های فیزیک را به یاد آورد، نمی‌توان نیم ساعت بیش‌تر نشست و به سؤالات پاسخ داد…

زندانی

زمان

باز بر مي گردم !! اگر خدا بخواهد و زمان گذارد!

امان از زمان
سقف تنگ اسمان
دشمن جاويدان
دوست بوقلون صفت، انسان
خاين به همه ي شهنشاهان!
بازيچه ي دست بي خردان!
بو ي عصيان!
مرگ انسان!
فغان از زمان…

شاید من …

شاید من دوست نداشته باشم تورا در آغوش بگیرم …

شاید من دوست نداشته باشم دستانت را بگیرم …

شاید من دوست نداشته باشم در کنارت راه روم …

شاید من دوست نداشته باشم با تو در یک دانشگاه باشم…

شاید من دوست نداشته باشم با تو در یک شهر درس بخوانم …

شاید من دوست نداشته باشم اصلا با تو در یک کشور باشم …

من فکر می کنم دنیا برای هر 2 ما کوچک است …

من دوست ندارم با تو در یک کهکشان باشم!!

اصلا … میشود خدایت را عوض کنی ؟

ali

به نام خدا

سلام

امشب یک سری مطالبی نوشته بودم (با همان اسمی که در عنوان آمده) ولی به خودم آمدم و از نوشتن آن خود داری کردم. ( )

در نتیجه فقط دو تا شعر می گذارم که دومی دلنشین تر از اولی است:

سوگواران تو امروز خموشند همه / که دهان های وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست / زانکه وحشت زده ی حشر وحوشند همه

آه از این قوم ریایی که در این شهر دو رو / روز ها شهنه و شب باده فروشند همه

باغ را این تب روحی به کجا برد که باز / قمریان از همه سو خانه به دوشند همه

ای هر آن قطره به ز آفاق هران ابر ببار / بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه

گرچه شد میکده ها بسته و یاران امروز / مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه

به وفای تو که رندان بلاکش فردا / جز به نام تو و یاد تو ننوشند همه

شعر دوم هم شعر در امواج سند است: