دسته: خاطرات

چند بند مرتبط

به انتظار تو نه نشستم/نشسته بی امیدم/بایستم و بدانم/دوباره بلکه بیایی
نمی دونم چرا جدیدا سرعت اطراف بیشتر شده و من نشسته ام و نگاه هم نمی کنم. نگاه نمی کنم تا شاید به خودم نیام!
استفاده از علامت تعجب. یه نوع انتقال احساسه؟! شاید یکی از نشانه هایی که در نوشتار احساس رو می رسونه علامت تعجب باشه و چقدر من بی احساس از این احساس استفاده می کنم!
از قدیم گفتن اون چیزی رو که جوون توی آینه نمی بینه، پیر توی خشت خام نمی بینه که! چون وقتی آدم به سالخورده می شه، هم سیر می شه و هم چشمش ضعیف می شه! گیریم تجربه اش از جوون بیشتر، ولی چشمش که ضعیف تر!
می گن جدیدا هم می گن آنچه که شاگرد در تخته نمی بیند، استاد در ماژیک می بیند! مخصوصا اگه استاد فیزیک 1 جناب ارباب باشه!
(فکر توطئه و ربودن ماژیک از دست ایشون بس فساحت داشت که از ذکرش در خارج از پرانتز معذوریم!)
ب‌ن‌ام! به اول هر قسمت که نگاه می کنم این حرف ها رو میبینم! کنار هم می ذارم می شه بنام. اصوالا اول متن باید نوشت بنام خدا
خدیدیم! خیلی هم خندیدم! یکی از دوستان بعد چند روزی از دانشگاه ت‌شریف فرما شده بودن مدرسه و همدیگه رو دیدیم. اول که رسیدیم به نحوه بقل کردن و روبوسی خندیدیم! به هم خوابگاهی هاش هم خندیدیم. مشهدی + شیرازی + لر! فکر کنین با این بشر که دوست من هست یه جا باشن و در مورد یه چیزی حرف بزنن که هر کدوم یه تلفظی ازش دارن و هیچکی نفهمه اون یکی چی می گه و این دوست من حرف همه رو بفهمه و به همه بخنده!! من هم به اون! و البته بی خود می کنی به بقیه می خندی! با بقیه اگه وقت داشتی بخند.
جدیدا جوانان اونطرف خشت خام رو هم می بینن. کلاس های نقشه کشی صنعتی برای افزایش این توانایی است. بگذریم از این که جوان کم تجربه اونجاهایی رو که نمی بینه، ولی می دونه که هست، خط چین می ذاره و جرات نداره به صراحت اعلام کنه!

پ.ن: هیچ گونه برداشت و کاشت سیاسی و اجتماعی ننمایید! از لطف شما مجبورم متشکر باشم..

ز نیرو بود مرد را راستی

من نمی دانم کدوم آدم عاقلی ترم یک تربیت بدنی گرفته که من دومیش باشم؟

در اثر مجموعه حرکات ایروبیک استاد در جلسه ی اول عضلاتم درد می کند. خدا آخر عاقبتمون رو تو این ترم ختم به خیر کنه

3 برداشت (on-the-fly version)

برداشت اول:
معلم دینی می گفت: “خدا و انسان موجود حقیقی اند، اما خودکار موجود غیر حقیقی..”
چه جالب! ما تقریبا حقایق رو با موجود غیر حقیقی می نویسیم! (1)
برداشت دوم:
دیدی بعضیا با شنیدن هر جوکی خودشونو خفه می کنند؟! به نظر میاد احساس همدردی با نقش اول جوک می کنند و به خودشون می خندند.. (2) (3)
برداشت سوم:
ما آدما هر چیزی رو که نیاز نداشته باشیم، زود فراموش می کنیم! اما چه نیازی به خاطراتی هست که فقط ملال آورن؟! (4)

پ ن:
1- حقیقی بودن و نبودن یک چیز، از خصلت های آن است.. “حقیقی” یک اصلاح فنی است که من در اینجا سو استفاده کردم ازش در معنای دیگه!
2- من ترک نیستم.. حساب آذری ها هم جداست.
3- نقش مکمل زن معمولا خنده ساز نیست، راستی چرا وقتی می گن “یه روز یه ترکه..” همه یه آدم مذکر تو ذهنشون تصور می کنند؟
4- اگه بگی عبرت و تجربه می شن دروغ گفتی!
پیوست:
ورود نویسنده های جدید رو تبریک می گم..

آدم ؟

بعد از دوری …

داخلی , خوابگاه دانشگاه :

– واقعا ؟

– واقعا!

خارجی , سلف :

– منصور … آدم یه چیزایی می شنوه که واقعا بهمش میریزه … شام نمی خورم!

– درک میکنم! شاید …

خارجی , سایت دانشگاه:

مینویسم :

خیلی حرفا می شنویم … به حرمت ها سکوت می کنیم … می زاریم بگن … ولی نمیگیم … حس بدیه … حس اینکه کار و فعالیتی که داری میکنی همش یه نوع بچه بازیه … یه نوع ایجاد محل بازی برای کودکان! کیندرگاردن! گو تو میک ! هرچی …

حس بد , تمایل به ادامه رو سست می کنه … گلو فشار می آره … سکوت هجوم می آره … صدا خاموش میشه … تا کی ؟

حافظ…

اموز حافظو آورده بودن مدرسمون …1

عينكي بود…

تعريفات اوفففف…

خانوم صفري ما را ديد…

…..كلا …..خنده………توقيف………3

…2

كتاب از دستم افتاد به خاك…

و هيچ كس نفهميد من به چه اضطرابي ……………………………………………….؟!!!!

(بیشتر…)

تولد بی شکوه

امروز داشتیم از دانشگاه در می اومدیم.. قبل از این که بیایم بیرون لازمه بگم رفته بودیم تربیت بدنی که اونسر دانشگاه هستش.. می خواستیم از دانشگاه در بیایم که دیدیم کنار در یه اتوبوس هست و بقیه دارن سوار می شن. ما هم فکر کردیم می ره توی شهر و با پنج/شش نفر دوستان ریختیم توی اتوبوس. بعد از پنج دقیقه با تعجب دیدیم اتوبوس توی شهر نمی رفته! پیاده که شدیم دیدیم جلوی مسجددانشگاه که بالاتر از تربیت بدنی و استخرش هم هست واستادیم!! (شاید خوب بوده روز آخر ماه رمضون رو می رفتیم مسجد!)
{البته وقتی از اتوبوس پیاده شدیم به شدت خندیدیم! اینقدر که به نماز اول نرسیدیم :دی}

امروز نهم ِدومین تیرماه سال نوآوری و شکوفایی است!
لازم نیست من تاریخ اعلام کنم؛ من حسرت تابستون رو ندارم.
نمی خوام شکوه کنم، غم ها رو تازه کنم
نمی شه تازه نبود، تراوت را نستود
نمی خوام خسته باشم
نمی شه خوب نشه زود!
برای تغییر رویه نگاه می کنم به تقویم. توی دهم، یازدهم، دوازدهم تیر اسم کسی رو نمی بینم؛ تولدش رو تبریک می گم!!