دسته: سمپاد

چه گذشته بر ما !!!

سلام

امروز بعد از تقریبا 1.5 سال دوباره اومدم سمپادیا … وقتی روی گروه نوشت کلیک کردم منتظر بودم تا صفحه باز بشه و بیام و توی بحث ها شرکت کنم …

اما وقتی صفحه باز شد … چیزی که دیدم فقط یه وبلاگ بود.

یه وبلاگ ساده که انگار فقط نویسنده داره و خبری از خواننده نیست.

واقعا چه گذشته بر سر ما.

چی شده که وبلاگی که روزی سه چهار هزار بازدید داشت شده این ؟

وبلاگی که که زیر هر پستش یک ساعت بعد از انتشار پست صد تا نظر میومد.

بحث های خوبی می کردیم.

اما الان چی ؟

واقعا باید متاسف بود .

اگه هنوز هم از نویسنده ها و مخاطبان قدیمیه سمپادیا کسی مونده یا هنوز حس سمپادی بودن تو وجودتون هست بیاید خودی نشون بدیم .

خوشحالم از اینکه تو سمپاد درس خواندم یا ناراحت؟

اولا سلام عرض میکنم خدمت همه بچه های سمپادی دوما اینکه خوشحالم یه محیطی فراهم شد دور هم بنویسیم سوما اینکه چرا حالا وردپرس؟مگه سیستم قبلی چش بود؟؟
خوب خیلی ها میگن سمپاد خوبه خیلی ها میگن بد
اما چیزی که واقعا وجود داره اینه که واقعا چرا بده چون خوبی هایش مشخص است
من زیاد ادبیاتم خوب نیست و ساده حرف میزنم و نمیخواهم از ناگفته ها بگم ، اما چیزی که وجود دارد این است که تو یک محیطی بار اومدیم که واقعا خوب بودو از خوبی زیاد تو محیط جامعه دچار مشکلمون کرده….اینکه چرا بقیه نمیفهمن،چرا اینجا راحت حق خوری شد؟چرا اینجوری و اونجوری و این حرفها
اما واقعا ریشه این مسئله چیست؟؟
من میگم که این ریشه تو این داره که هی گفتن خاص،یه امتحلن خفن(البته واقعا دوره ما یکم سخت بود) گذروندیمو اومدیمو سعی کردیم بیشتر یاد بگیریم … الان میگم کاش این حسو نداشتم چون اگه نتونی به اون چیزی که میخای برسی داغون میشی ، واسه خود من هم پیش اومد ، یعنی هست الان .
یکسری اتفاقات نا امیدم کرده اما من همیشه به همین دلیل بد سمپادی بودن دست از تلاش بر نمیدارم و میشه دلیل خوب ….
خلاصه اینکه خود من هم گیجم، الان 3 سال هست از سمپاد رفتم و هنوز کارت سمپاد تو جیبمه و بیشتر از کارت دانشگاهم ارزش دارد . من میخام شما هم باهام بحث کنید

مسافر

سلام 14 این ماه روز سمپاد بود برای من هم خوشحال کننده بود هم دردناک (شاید ناراحت کننده بهتر باشه)
6 سال مدت کمی نیست برای کسب معرفت (البته نه در حد کمال) برای اینکه به یک جا به یک عده عادت نه عادت نبود چطور می تونه عادت باشه وقتی که با خوشحالی حاضری جمعه ها هم به مدرسه بری ؟ نه یک جور وابستگی بود خیلی شاید قشنگ تر نمی دونم چه صفت یا چه اسمی مناسب باشه (زبان فارسیم(دستور) همیشه ضعیف بود)
خب من عاشق شدم اولین عشقم بود و هست و چقدر این معشوق رو دوست دارم حتا الان هم که پیشم نیست مفهومش برام ارامش بخشه خودمو متعلق به اونجا می دونم با وجود اینکه تا اخر سال اونجا نبودم (امان ار رفیق نیمه راه)
نمی خواستم زیاد وراجی کنم فقط اومدم بگم روزتون با تاخیر مبارک

 

* مدیریت : این مطلب با تاخیر منتشر شد. مطلب مال روز سمپاد است ولی خب الان منتشر میشه ! 

معرفی نامه!

می‌خوام امروز از خونه دوممون بنویسم که ایشالا ویران شه رو سر صاحباش! می‌خوام یکم توضیح بدم در موردش… اول توضیحات کلی، بعدش جزئیات…!

١. سمپاد: سازمان ملی پرورش اسب‌ها دونده! که به همت بچه‌های ما به سمپاک تغییر نام داده که مخفف اینه: سازمان ملی پرورش استعداد‌های کدر!

وظیفه این سازمان همونطور که از اسمش برمیاد اینه که استعداد پرورش بده! حالا چه نوعیش دیگه به خودشون مربوطه! به ما این فوضولیا نیومده! برای نابودیش صلوات…

٢. فرزانگان رشت: یادمان خیر نامور پروفسور رضا!!!

محلی که درش به پرورش استعداد‌های کدر از نوع دختر پرداخته می‌شه. محلی که در اون قوانین حقوق وحوش به راحتی نقض می‌شه! سازمان ملل متحد بار‌ها تذکراتی به این سازمان که به پرورش گونه‌های ناب وحوش می‌پردازه داده ولی عده‌ای از احشام که در راس قرار دارن این تذکراتو نادیده می‌گیرن…!

٣. کلاس: اگه کل مدرسرو باغ وحش در نظر بگیریم کلاس همون قفس‌هایی هستش که درش به پرورش و نگه داری حیوانات می‌پردازن! مکانی که دانش آموز در اون موظفه هرکاری انجام بده بجز گوش دادن به معلم و درس خوندن و درس یادگرفتن و کلا هر کاری که در جهت پیشرفت علم انجام بشه! لازم به گفتنه که اعمالی مثل رقص، گوش دادن به موزیک خصوصا وقتی دبیر در حال تدریسه، تیکه انداختن به معلم، تقاضای نمره کردن، درس نخوندن و دق دادن دبیران گرامی از جمله اعمال واجب تلقی می‌شن و اعمالی هستن که بدون اون‌ها راه سعادت طی نمی‌شه!!!

۴. دفتر مدیر: این اتاقم جزئی از باغ وحش فرزانگانه دیگه… حالا خودتون تا تهش برین و بفهمین کسی که تو این اتاق می‌شینه چه جور موجودیه!!!

۵. ناظم: عشقه این ناظمای مدرسه مارو… جلوشون قر بده، برقص، گوشی در آر با هرکی می‌خوای حرف بزن و خلاصه هرکاری که نباید بکنی رو بکن! هیچ اتفاقی برات نمی‌فته و تازه! آخر سال به عنوان دانش آموز نمونه ازت تجلیل می‌شه!

۶. دبیر: دبیر؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ آهان! دوستان از اتاق فرمان اشاره می‌کنن که همونایی هستن که به ما درس می‌دن… بله، بله! عرض می‌کردم خدمتتون!

دبیر کسیه که از جانب ابلیس پلید منصوب شده تا ما رو دق بده! و ما هم مبارزینی الهی هستیم که در راه عدم تحقق اهداف ابلیس گام بر می‌داریم!

حالا وظیفه دبیر چیه؟ اینکه بیاد تو کلاس به ما درس بده، امتحان بگیره، نمره نده و مردم آزاری‌هایی از این دست!

حالا وظیفه ما چیه؟؟ درس نخونیم، دبیرارو اصولا یک شی به حساب بیاریم! انگار که جزئی از تخته ان! تقاضای نمره کنیم، همیشه از دبیرا طلب داشته باشیم انگار که ارث بابامونو خوردن و…

٧. سالن ورزشی مدرسه: استادیوم شهید نیوکمپ رشت!!!

محلی که از اون در هزار پیشامد مختلف استفاده می‌شه مثلا: مجلس ختم، مجلس عروسی، انتخابات ریاست جمهوری، اجلاس اعضای مجلس خبرگان، تظاهرات روز قدس، نماز جماعت، معرفی مدیریت جدید و…

٨. دستشویی: همتون می‌دونین چیه و برای چه کاری استفاده می‌شه دیگه؟ فقط در این حد بگم که این مکان به شدت بهداشتیه به طوری که ویروس هپاتیت هم در این مکان با چشم غیر مسلح دیده می‌شه!!!!

بازم ببخشید اگه اونطوری که می‌خواستین نبود…

مصاحبه‌ ای با رضا امیرخانی

رضا امیرخانی را با کلی ژانگولربازی (بخوانید شامورتیبازی) پیدا میکنیم و در دفتر کارش با او قرار میگذاریم.

دفتری که بسیار به ذهن صاحبش نزدیک است و به همان اندازه بی‌نظم و دوستان میدانند که در هر بی‌نظمی‌های ، نظمی یافت‌ می شود باز هم مثل ذهن صاحبش.

پسر امیرخانی هم در این مصاحبه همراه و هم قدم با پدر است…

لطفاً یک بیوگرافی از خودتون به ما بگید.

من متولد 27 اردیبهشت 52 هستم. سال 63 وارد علامه حلی شدم. سال 70 مکانیک دانشگاه شریف قبول شدم. وارد کارای فنی و صنعتی شدم. بیشتر تو رشته هوافضا، که 4-3 سال تو این رشته بودم. اون زمان، زیرِ نظر مهندس غفاری، از فارغ‌التحصیلای مدرسه، به همراهِ دو دوستم، آقایان مهندس امیرحسین سماکار و دکتر بابک امیرپرویز، یک هواپیمای یه‌نفره هم ساختیم بعد هم یک هواپیمای دونفره طراحی کردیم که به جایی نرسید. وقتی که اون پروژه هواپیمای دونفره انجام‌نشد بیکار شدیم و اومدیم تو مدرسه شما  کارگاه مکانیک و در حقیقت بخشِ پژوهشی رو راه‌اندازیکردیم. اون کارگاه مکانیک اون سال سه تا پروژه داد. یکیش گلایدر خورشیدی بود. یکیش سیمیولیتور پرواز بود و یکی هم کاری بود که انجام نشد و موفقیت آمیز نبود البته (!).  گلایدر خورشیدی اون سال تونست تو خوارزمی مقام کشوری بگیره و سیمیولیتور پرواز مقام استانی. یه دو سالی هم بنابراین تو علامه حلی مشغول اینجور کارها بودیم. اون دورهای که تقریباً مردد بودم که کار فنی رو ادامه بدم یا نه. بعد از اون تو رشته خودم کار فنی انجام دادم. یه دورهای هم آینه خورشیدی برای مناطق محروم ساخته بودیم که به عنوان تنور ازش استفاده بکنن. به رشته تحصیلیم خیلی علاقه مند بودم و در کنارش کار ادبی هم میکردم. شروع کار  ادبی ما برمیگشت به شبهای شعر انقلاب اسلامی تو علامه حلی. و ما همه‌مون به این نتیجه رسیدیم که بیایم شروع کنیم به شعر گفتن. آقای آشتیانی و دوستان دیگه مثل آقای ناصرزاده، آقای روحانی، آقای مهدی‌زاده این کارو راه انداختن. اونجا سالی یه بار می اومدیم شعر می گفتیم. و این درواقع شروع کار ادبی حرفهای ماها بوده. بعد از اون من از شعر به سمت داستان کشیده شدم و اولین داستانی که نوشتم داستانی بود به اسم اِرمیا که قبلش توی نشریه‌ی «روایت»، که مال استعدادهای درخشان بود، در میاومد. میخوام بگم همه‌چیز ما از علامه حلی شروع‌شد. یکی دو تا کتاب نوشتم و آروم‌آروم کتاب هام معروفتر شد از کارای فنیام. مجبور شدم برم سراغ نویسندگی.

(بیشتر…)

همه با هم پیش به سوی ….!

سلام

امروز میخواستم دوباره واستون بنویسم و یکم درد دل کنم.

الان که وارد دبیرستان شدم تازه فهمیدم که توی بعضی از چیزا چه قدر بچه های سمپاد بعضی شهرا نه همه عقبن.

بچه های مدارس عادی برای ورود زحمت کشیدن و هزارتا مطلب درسی و غیر درسی خوندن ولی ما که سال پیش توی همین راهنمایی سمپاد بودیم خیلی از این کارا رو نکردیم. معلم ریاضی وارد کلاس میشد تا یه کم میخواست تکمیلی کار کنه بچه ها نق میزدن که خانم ما نمیفهمیم و ازین حرفا . بقیه درسا هم که میدونستن امتحان نهایی آخر سال داشتیم کلا فقط در حد کتاب کار میکردن نتیجه اش این شد که ما که وارد دبیرستان شدیم تنها در بعضی از دروس پایه نسبت به بقیه بچه ها برتریم و به همون نسبت اونا هم تو بعضی مسائل بهترن. به قول یه معلم که میگفت اونایی که دویدن و خزیدن همه به هم رسیدن.

بچه های سمپاد با اون همه که واسه خودشون احترام و ارزش قائلن و اون همه که بقیه مدارس واسشون ارزش قائلن بازم دارن بازده شون رو پایین میارن.

یه چیز دیگه که قبلا خوب بود این بود کلاس هامون کم جمعیت بود و به همه فرصت صحبت داده می شد ولی امسال که ظرفیت رو باز هم افزایش دادن دیگه کم کم داره حال همه از این زیادی به هم میخوره.

یه چیز بد تر اینه که جمعیت رو افزایش دادن ولی فضای آموزشی رو نه و نتیجه اش این شده که امسال یکی از کلاس های مدرسه ی ما در مکانی که قبلا بوفه مدرسه بوده داره برگزار میشه!
کتابخانه مدرسه هم فقط و یا بیشتر برای بچه های پیش دانشگاهی است . هر کتاب از هر انتشاراتی که بگین توی کتابخانه مون هست ولی برای سال اول دبیرستان خیلی کم و محدود کتاب میبینین !
خلاصه خیلی دلم از دست سمپاد امروز و بعضی بچه های بالا (!!!) خونه. همه کسایی که دارن این مطلب رو میخونن شاید همه یا بیشترشون مطلبی شبیه این نوشته باشن و درددل کرده باشن ولی یه کم که میگذره دوباره همونی میشه که بود و حتی بد تر.

آهای سمپادیا!! چرا هیچ کاری نمیکنین ؟ چرا میگذارین هر کسی هر برنامه ای داره روی شما که نخبه ین اجرا کنه ؟ چرا نباید از همون اول حساب شده کارکرد؟؟ چرا چرا چرا؟؟؟