دسته: علم و فناوری

فریناز کوشانفر؛ نخبه‌ای که قراربود ماری کوری ایران شود

فریناز کوشانفر فارغ التحصیل سمپاد - فرزانگان تهران
فریناز کوشانفر فارغ التحصیل سمپاد – فرزانگان تهران

هشت سال پیش زمانی که سی سال بیشتر نداشت بر صندلی استادی دانشگاه رایس (یکی از مهم‌ترین دانشگاههای ایالت تگزاس) نشست.

یک سال پس از شروع کارش به خاطر طراحی نوعی از میکروتراشه ها جایزه مخترع جوان سال دانشگاه ام آی تی (TR35) را ازآن خود کرد و سال ۲۰۱۱ به عنوان یکی از نخبگان علوم جدید و مهندسی از دست اوباما جایزه گرفت. این ها تنها جوایز، فریناز کوشانفر نیستند. فهرست جوایز و تشویق هایش آنقدر عریض و طویل است که خودش هم همه آنها را به یاد ندارد.

فریناز کوشانفر ۱۵ سال پیش و پس از دریافت مدرک لیسانس الکترونیک از دانشگاه صنعتی شریف برای ادامه تحصیل به امریکا امده است با این همه یک ایرانی تمام عیار است این را از تی شرت طرح نیمانی‌اش که منقش به خط فارسی است، می توان فهمید. درطول مصاحبه حواسش جمع است که از کلمات انگلیسی استفاده نکند و موقع سفارش نوشیدنی بدون مکث چای را انتخاب می‌کند.

برای او ایران و آمریکا فرق چندانی نداشته هم در ایران در بهترین مدارس و دانشگاهها درس خوانده و شاگرد اول بوده و هم در آمریکا.

او دانش آموز مدرسه فرزانگان تهران متعلق به استعدادهای درخشان بوده و پس از گرفتن لیسانس از دانشگاه صنعتی شریف مقطع فوق لیسانس را دررشته برق و کامپیوتر در دانشگاه یو سی ال ای کالیفرنیا می گذراند و برای مقطع دکترا در همین رشته راهی برکلی می‌شود. در دانشگاه برکلی آنقدر واحد امار و ریاضیات برمی‌دارد که همزمان با گرفتن دکترا، فوق لیسانس امار و احتمال هم می‌گیرد. او می‌گوید: «هر چیزی که یاد می‌گیریم وفکر می‌کنیم به هیچ دردی نمی‌خورد یک روز به کارمان میاید. این را با همه وجود درک کرده‌ام و هر روز به خودم یاداوری می‌کنم که هرچیزی امروز یاد بگیرم، روزی به دردم می‌خورد.»

فریناز کوشانفر در ویکی پدیای فارسی اهل ایذه معرفی شده. این موضوع در سایت های مختلف فارسی که اخبار موفقیتهای او را منتشر کرده‌اند بارها ذکر شده است. وقتی اسم ایذه را می‌اورم . فریناز می‌خندد و حکایتی عجیب ولی واقعی تعریف می‌کند و ایذه شهری از خوزستان سوژه آغاز گفت و گوی ماست در کافه‌ای ایتالیایی در شهر هیوستن امریکا.

از ایذه تا هیوستن چقدر راه است؟

من متولد و بزرگ شده تهران هستم اما بعد از گرفتن جایزه مخترع جوان از «ام آی تی» مطالبی درباره این که در ایذه به دنیا امدم در ویکی پدیای فارسی و اینترنت منتشر شد. در نگاه اول تصورم این بود که کسی مرا اشتباه گرفته چون غیر از خودم، مادرم هم تهرانی است و پدرم اهل شمال است و من اصلا با این شهر قرابتی ندارم. اما داستان به همین جا ختم نشد. باور کنید چند سال است که مدام از آدرس ایمیل‌های مختلف روزی چند ایمیل دریافت می کنم که در آن نوشته: شما از افتخارات ایذه هستید و باید برای خدمت به شهر خودتان برگردید.هر چقدر توضیح می‌دهم فایده ای ندارد. حتی در ویکی پدیا هم چند بار اطلاعاتم را ویرایش کردم اما از انجا که سیستم ویکی پدیا اجازه اصلاح اطلاعات را میدهد دوباره به اطلاعات من شهر ایذه اضافه می‌شود. اهل ایذه بودن اصلا بد نیست اما این موضوع زمانی جنبه «بد» پیدا می کند که شکل آزار و اذیت به خود می‌گیرد. الان فرد یا افرادی که من اصلا نمی‌دانم خودشان اهل ایذه هستند یا خیر؟ انگار توضیحات من را نمی‌بینند و با پافشاری اصرار دارند حرف خودشان را بزنند. حرفی که اگر واقعیت داشت یا از روی سهو زده می‌شد، مهم نبود اما وقتی جنبه آزار می‌گیرد، ناراحت کننده است.

روزهای جنگ و مدرسه

وقتی کلاس اول دبستان بودم، جنگ شروع شد. هیچ وقت تصویر تهران دوره جنگ را فراموش نمی‌کنم. انگار استفاده از لباس های مشکی و سرمه‌ای و رنگهای تیره فضیلت محسوب می‌شد. سال اول راهنمایی وارد مدرسه فرزانگان شدم. فضای جامعه در مدرسه کاملا منعکس شده بود. آن زمان مدارس غیر انتفاعی و دولتی در تهران هنوز متولد نشده بودند. فرزانگان از نظر علمی پیشرفته تر از بقیه مدارس بود. بیشتر معلم‌ها فوق لیسانس داشتند واز همان دوره راهنمایی درس علوم ما را به سه بخش شیمی، فیزیک و زمین شناسی تقسیم کرده بودند. برای هرکدام از این دروس ما معلم جدا داشتیم. به صورت عملی دروس را تمرین می‌کردیم مثلا حیوانات را کالبد شکافی می‌کردیم یا برای شناخت دقیق گیاهان به باغ گیاهشناسی می‌رفتیم اما برای همه ما که دبستان را در مدارس معمولی گذرانده بودیم. فرزانگان خفقان عجیبی داشت. شرایط طوری بود که مادر من که چادر سر نمی‌کرد و از مانتو و روسری استفاده می‌کرد تنها یک یا دومرتبه به مدرسه ما امد، رفتار خوبی با او نشد و پس از آن پدرم برای شرکت در جلسات به مدرسه می آمد. یادم می‌اید یکی از بچه‌هایی که بعدها جزو رتبه‌های برتر کنکور بود، سال سوم دبیرستان به خاطر اینکه از پسری در مدرسه تعریف کرده بود، اخراج شد. ویژگی دیگر مدرسه «فرزانگان» این بود که ما اختلاف طبقاتی را درآن مدرسه با عمق وجودمان حس می‌کردیم. آن زمان بچه ها از مناطق مختلف در ازمون مدرسه شرکت می‌کردند و هر منطقه ای سهمیه ای داشت. پذیرفته شدگان از مناطق مختلف تهران بودند و از لحاظ اقتصادی و فرهنگی کاملا متفاوت. مثلا مشکل یکی این بود که چرا اخرین مدل از لباس شب فلان مارک را ندارد و مشکل دیگری این بود که چرا اصلا لباس ندارد. یکی هر روز با راننده به مدرسه می‌آمد و یکی هم بود که در کل خانواده‌اش اصلا کسی ماشین نداشت. این نشان می‌داد که محیط خانواده تاثیری روی هوش افراد ندارد. این میان چیزی که گاهی ذهنم را درگیر می کند این است که ما بچه هایی داشتیم که واقعا باهوش بودند و توانایی شان در حد من و یا شاید مریم میرزاخانی بود و می‌توانستند به موفقیت‌های خیلی عظیم برسند اما شرایط برایشان محیا نبود. مثلا بعضی از بچه ها در خانواده‌ای زندگی می‌کردند که باید بیست سالگی ازدواج می‌کردند. خب ازدواج کردن اتفاق بدی نیست اماخیلی وقتها مسیر زندگی ادم ها را عوض می کند. خیلی از انها الان خوشبخت هستند اما من درباره موفقیت شان حرف می زنم، می‌دانم که آنها از نظر علمی می‌توانستند موفق تر باشند.

تحت تاثیر پدربزرگ

پدر مادرم سرلشگر دکتر مقبل یکی از درجه داران ارتش بودند که زمانی ریاست بیمارستانهای ارتش iran را به عهده داشتند.. من از کودکی تحت تاثیر شخصیت و حرف های پدربزرگم بودم. از انجایی که هم ایشان و هم پدرم پزشک بودند. همیشه به من می‌گفتند که تو سراغ پزشکی نرو، برو سراغ علوم جدید. تصویر زن دانشمند در ذهن پدربزرگم که فرانسه درس خوانده بود؛ ماری کوری بود. آن موقع دایی هایم در برکلی درس می‌خواندند و نام دانشگاه برکلی با آزمایش هایی که برای ساخت بمب اتم در آزمایشگاههایش انجام شده بود، سرزبانها افتاده بود. پدربزرگم هم به من می‌گفت: برو دنبال فیزیک هسته‌ای. از همان موقع من فکر می‌کردم که حتما در رشته ای دکترا می‌گیرم ان هم از دانشگاه برکلی.

من خیلی دلم نمی‌خواست که در کنکور ایران شرکت کنم و دوست داشتم سریع خودم را به آمریکا برسانم . چون فکر می‌کردم اینجا علم بیشتر به روز است. اما انگار پدر و مادرم برای این که من را از ۱۸ سالگی از خودشان جدا کنند، نگران بودند. همه این ها باعث شد دوره لیسانس را در دانشگاه صنعتی شریف بگذرانم و بعد برای دانشگاههای آمریکا اپلای کنم.

سالهای دور از خانه

بیست و دو ساله بودم که به امریکا آمدم . دوست و آشنا و فامیل زیاد داشتم که هنگام مریضی به دادم برسند اما امور روزمره را باید خودم انجام می‌دادم. برای من که همیشه در تهران همه چیز در خانه برایم اماده بود، شستن لباس ها و غذا درست کردن یک معضل واقعی بود. راستش گاهی با خودم فکر می کنم اگر دوباره بخواهم زندگی کنم زودتر از قبل مستقل می‌شوم. مثلا یادم می‌آید هیچ وقت، زمانی که بچه ها ساعت‌های بعد از مدرسه با هم قرار میگذاشتند من در قرارهایشان شرکت نمی‌کردم چون پدر و مادر دوست داشتند بعد از مدرسه بلافاصله به خانه بروم . از روش تربیتی آن‌ها انتقاد نمی‌کنم اما فکر کنم به دخترم فرصت دهم تا زودتر مستقل شودو چیزهای بیشتری را تجربه کند. برای اینکه من معتقدم بهترین دانشمندان، یا لااقل دانشمندانی که من دوست دارم شبیه شان باشم هیچ کدام یک بعدی نیستند. الان خیلی دوست دارم بعضی کتابها را بخوانم یا بعضی فیلم ها را ببینم اما فرصت کمی دارم. خیلی اوقات خودم را سرزنش می‌کنم که چرا بعضی کارها را خیلی قبل تر انجام ندادم. البته فکر می‌کنم این افسوس همه آدم‌هاست.

من یک زن هستم

حتی در امریکا هم آسان نیست که زن باشی، سن‌ات زیاد نباشد و از طرف دیگر با رشته‌های مهندسی هم سر وکار داشته باشی. در دانشگاه یک سری دوره‌هایی داریم که برای زنان برگزار می‌شوند. در آن دوره ها برای ما از تحقیقاتی که انجام شده، میگویند. مثلا به ما توصیه میکنند که در روزهایی که قرار است سرکلاس درس حاضر شویم حتما لباس رسمی بپوشیم. چون تحقیقات نشان داده مردم زنان را ازروی لباس‌شان قضاوت می‌کنند. یا می‌گویند سر کلاس خیلی شوخی نکنید. چون تحقیقات نشان داده که زنان را خیلی سریع، جدی نمی‌گیرند. یا دانشجویان تصور می‌کنند که چون شما زن هستید باید نمره بهتری بدهید و سخت‌گیر نباشید.

بهتر است این طور توضیح بدهم که اگر من مرد باشم و سن بالاتری داشته باشم ،همه به طور کامل احترام می‌گذارند اما کسی در موقعیت فعلی من اول باید خودش را ثابت کند و بعد احترام بخرد. شاید این برایتان جالب باشد که بعد از هشت سال سابقه کار در دانشگاه رایس، وقتی با همکاران مرد برای گرفتن بودجه به مراکز دولتی می‌رویم.خیلی وقتها اگر مسئول بودجه من را از قبل نشناسد یا مقالاتم را نخوانده باشد در طول جلسه با همکاران مرد خیلی جدی تتر صحبت می‌کند و همه این ها کار خانم ها را سخت می‌کند .

ضمن این که در زندگی زن‌ها یکسری اتفاقات است که هیچ وقت یک مرد در زندگی کاری اش تجربه نمی کند. مثلا من که الان یک دختر دو ساله دارم برای شرکت در کنفرانس ها و جلسات علمی باید فکر کنم که بچه را چه کسی نگه می‌دارد. در عین حال باید به مقالاتم برسم . باید مقالات جدید را بخوانم. با دانشجویانم روی پروژه‌ها کار کنم تا عقب نمانم در عین حال نیازهای بچه را فراموش نکنم . در حالی که همکارم مرد من ممکن است در همین چند سال دوبار بچه دار شود و فکرش خیلی کمتر مشغول شود. چون همسرش کارهای مربوط به بچه را به عهده دارد.

خواب نما نمی‌شوم

بیشترین مشغله ذهنی من در حال حاضر این است که در چه زمینه ای تحقیق کنم که بیشتر مورد استفاده واقع شود. دانش چیزی نیست که دو سه روزه به دست آید. خیلی وقتها سعی می کنم به خودم یاداوری کنم که هرکاری امروز یاد می گیرم یه روزی به دردم می خورد. هر روز به خودم می‌گویم اگر می‌خواهی به نتیجه برسی باید پشتکار داشته باشی. باید هر روز بخوانی، باید ساعت‌ها پای کامپیوتر باشی و به حل مسائل فکر کنی. باید مقاله‌های جدید بخوانی و ان را کنار آموزه های قدیمت بگذاری.

واقعیت این است که علم وارد مغز اماده می‌شود. بنابراین همیشه به دانشجویان مقطع دکترا توصیه می‌کنم که نوشتن چند مقاله و پایان نامه برای گرفن دکترا مهمترین هدف نیست. هدف مهم تر این است که یادبگیرید چطور فکر کنید. دانش تان را طبقه بندی کنید و از آموزش های قبلی استفاده کنید. اگر بتوانید وسیع یاد بگیرید آنوقت فقط یک جرقه کافی است تا چند موضوعی را که از قبل بلدید کنار یک موضوع جدید بگذارید و به نتیجه برسید. هیچ وقت یکباره خواب نما نمی‌شوید چیزی که به ذهنتان میرسد ترکیب آموزش های قدیم و دانسته جدید است. پس تا می‌توانید بخوانید، در هر زمینه ای تحقیق کنید و سعی کنید به روز باشید.

منبع : http://iranwire.com/features/6800

نظرتون چیه؟ چه حسی دارید؟ چی فکر میکنید؟ چی به ذهنتون میرسه؟

ایده بپردازیم!

[این اوّلین نوشته من در گروه نوشت سمپادیاست]

اخیراً هر ایده‌ای به سرم می‌زند، به فاصله چند ماه یکی آنرا اجرایی می‌کند! از چینی‌ها بگیر، تا وزارتخانه‌ها خودمان و دانشگاه‌های فعال آن‌طرف آبی!

منتها یک سری ایده خوب هستند که هیچ‌کس آنرا اجرا نمی‌کند. نمی‌دانم چرا. اگر ایده‌ای که داشتم مربوط به پول در آوردن بود، باور کنید چند روز بیشتر طول نمی‌کشید تا یکی آن‌را از من بدزدد و پول‌ش را به جیب بزند. اما کسی به ایده‌های محیط‌زیستی و اجتماعی من اهمیتی نمی‌دهد؛ حتی اگر پول‌ساز باشند!

بنابراین تصمیم گرفته‌ام خودم منتشر کنم و هیچ حقوق معنوی‌ای از برای آن طلب نکنم.( چه محیط زیستی و اجتماعی، چه پول‌ساز! ) پس می‌نویسم و شما هم اگر چیزی به آن اضافه کنید یا انتقادی از آن بکنید [ و بهتر از همه، ] اگر اشکالات آن را بگویید، خوش‌حال می‌شوم.

  1. ‌می‌شود انرژی حاصل از حرکت مردم در پیاده رو ها را تبدیل به برق کرد. ( البته اخیراً این ایده توسط چند دانشجو در دانشگاه صنعتی Eindhoven در حال اجرا‌ست. )
  2. پشت‌بام هایمان را باز طراحی کنیم! در کشورهای اروپایی، مردم آب حاصل از بارش باران را از پشت‌بام هایشان جمع می‌کنند و مصرف می‌کنند. در آلمان 50% از انرژی برق مورد نیاز از صفحات خورشیدی تامین می‌‌شود. در دانشگاه استنفورد، محققان انرژی حاصل از بارش باران را به برق تبدیل می‌کنند. ( بیشتر بخوانید ) آیا نمی‌شود هر سه مورد ذکر شده را تجمیع کرد؟ یعنی پشت بام هایمان را طوری طراحی کنیم که هروقت آفتاب هست، انرژی حاصل از نور آفتاب را جمع کند، هروقت باران می‌بارد، انرژی حاصل از بارش باران را تبدیل به برق کند و همان آب باران را برای مصارف‌مان جمع کنیم؟
  3. آیا نمی‌شود تمام سیم ها را از خانه‌هایمان حذف کنیم و تمام انرژی برق در خانه‌ها بی‌سیم منتقل شوند؟ مثلا یک سری پریز سیار داشته باشیم، هرجا ( داخل خانه ) برق نیاز داریم، پریزمان را با خود ببریم و استفاده کنیم؟ ( در ویکی‌پدیا بخوانید. )
  4. آیا نمی‌شود از مفهموم دستگاه آب‌میوه‌گیری برای آموزش مفهوم تابع در ریاضیات استفاده کنیم؟
  5. ما آلودگی هوا را اندازه می‌گیریم. آیا وقت آن نشده که آلودگی صوتی و بصری و نوری را اندازه بگیریم؟
  6. هروقت به حمام می‌روم و شیرآب داغ را باز می‌کنم، حدود پانزده ثانیه طول می‌کشد تا آب سرد درون لوله‌ها خالی شوند و آب گرم بیاید. یعنی پانزده ثانیه، آب هدر می‌رود. می‌شود یک چیزی طراحی کرد که قبل از حمام رفتن، پانزده ثانیه آب از لوله آب گرم بکشد و به لوله آب سرد بریزد.
  7. باز هم از ایده قبلی. هروقت به حمام می‌روم، سی ثانیه طول می‌کشد تا آب را تنظیم کنم و در این مدت، آب هدر می‌رود. آیا نمی‌شود شیر آب را طوری طراحی کرد که فقط یکبار تنظیم کنیم و دفعات بعدی فقط آنرا روی حالت مخصوص خود قرار دهیم؟ مثلا هریک از اعضای خانواده امان یک state مخصوص به خود داشته باشند.
  8. سازمان آب، چقدر صرف تبلغیات در تلویزیون می‌کند؟ آیا نمی‌شود بجای هزینه‌های میلیاردی، چند صد جوان را قراردادی استخدام کند تا به خانه‌های مردم بروند و ببینند اگر شیرهای آنان چکه می‌کند، آنرا رایگان تعمیر کنند؟
  9. آیا می‌شود کابل‌های شبکه را حذف کنیم؟ یعنی یک وسیله‌ای باشد، دو تکه. هرکدام از تکه‌ها یک سر سوکت RJ-45 داشته باشند و فقط آن دو تکه را به دو کامپیوتر وصل کنیم؟
  10. کسانی که گوشی اندرویدی سونی دارند، دیده‌اند که بدون برداشتن دست از کیبورد تاچ، می‌توان یک کلمه را تایپ کرد. آیا می‌شود کیبورد را طوری طراحی کرد که که بدون برداشتن دست، بتوان یک جمله را تایپ کرد؟
  11. می‌شود در ایستگاه های مترو، دستگاه واکس کفش برقی‌ای گذاشت که با شارژ کارت مترو کار کند!
  12. می‌شود انرژی جریان رودخانه را برای روستا ها به برق تبدیل کرد!
  13. می‌شود روکشی برای خیابان ها طراحی کرد که دیگر هی خیابان ها را حفر و پر نکنند و برای تعمیر لوله‌ها و سیم ها، آن روکش را مثل فرش بردارند و دوباره سرجای خود قرار دهند!
  14. می‌شود گوشی ها را طوری طراحی کرد که اگر مثلاً زبان کیبورد آن پارسی است و مثلا یک نفر انگلیسی به شما پیام می‌دهد، خود به خود انگلیسی شود. ( شاید این یکی، آسان ترینش باشد. )

والسلام.

 

جاهایی که تابستون تهران میشه کلاس رفت

خودم بارها دنبال جایی بودم که تابستون کلاس برم. تو اینترنت زیاد گشتم. جایی رو ندیدم که خیلی ایده های خوبی داشته باشه. برای همین تصمیم گرفتم خودم یک لیست درست کنم از جاهایی که به نظرم خوب هستند. یک لیست از جاهایی که میشه باهاشون از اوقات آزاد تابستان استفاده بهتری کرد. لیست رو به مرور تکمیل میکنم. شما هم اگر ایده‌ای دارید تو کامنت‌ها بگید. البته لیست طبیعتا مال تهرانه.

آموزشگاه‌های چند منظوره ( زبان – کامپیوتر – مهندسی و فنی و … )

آموزشگاه‌های زبان های خارجی

آموزشگاه‌های هنری

شما هم جاهایی که میشناسید رو معرفی کنید.

چرا با این همه درس‌خوندن نوبل نمی‌گیریم؟

مطلبی که این پایین نوشته شده تجربه آقای فاینمن فیزیکدان معروفه که ۶۰ سال پیش به برزیل سفر کرده و یک مدتی تو دانشگاه تدریس کرده. این مطلب طولانی رو بخونید تا به جواب سوال بالا برسید. قطعا ارزش خوندن داره و حس یک تجربه مشابه رو میده. انگار آقای فاینمن داره ایران امروزی رو روایت می‌کنه.
فاينمن در سال 1951، بعد از جدا شدن از دانشگاه كُرنل و قبل از پيوستن به دانشگاه كلتك، در چارچوب يك برنامة مبادلات فرهنگي به مدت شش ماه در بريل اقامت داشته است. هدف اصلي‌اش از اين سفر دنياگردي و ماجراجويي بوده ـ چنان كه جز تقويت زبان پرتقالي‌اش در جشنوارة سالانه موسيقي خياباني در ريدوژانيرو، كه رويداد مهمي در اين كشور است، در يك گروه كاملاً حرفه‌اي با مهارت طبلكِ بانگو زده است.
براي خالي نبودن عريضة گزارش سفرش، يك ترم هم در دانشگاه برزيل تدريس كرده است. ببينيد كه «آموزش عقب‌مانده» چه سابقة درازي دارد. …. و اما آن يك ترم تدريس در برزيل و مشاهدة وضعيت آموزش در اين كشور برايم تجربة خيلي جالبي بود. دانشجوياني كه به‌شان درس مي‌دادم بيشترشان عاقبت معلم مي‌شدند چون كه در آن سال‌ها در برزيل چندان امكاني براي مشاغل ديگر در اختيار فارغ‌التحصيلان رشته‌هاي علمي نبود.
اين دانشجويان قبلاً خيلي از درس‌هاي فيزيك را گذرانده بودند و درس من قرار بود پيشرفته‌ترين درس‌شان در الكترومغناطيس باشد ـ معادلات ماكسول و اين قبيل چيزها. دانشگاه در چندين ساختمان اداري در سراسر شهر پخش بود و كلاس من در ساختماني رو به خليج برگزار مي‌شد. در اين كلاس پديدة خيلي عجيبي كشف كردم: گاهي سؤالي مي‌كردم كه دانشجوها في‌الفور به آن جواب مي دادند اما دفعة بعد كه به نحوي همان سؤال را مطرح مي‌كردم اصلاً نمي‌توانستند جواب بدهند! مثلاً، يك‌‌بار كه داشتم دربارة نور قطبيده صحبت مي‌كردم به همه‌شان يك ورقه پولارويد دادم. پولارويد فقط نوري را عبور مي‌دهد كه بردار الكتريكي‌اش در جهت معيني باشد، بنابراين توضيح دادم كه چطور از تاريك يا روشن بودن صفحة پولارويد مي‌شود فهميد كه نور در كدام جهت قطبيده است. اول دو ورقة پولارويد را آن قدر روي هم چرخانديم كه بيشترين نور ممكن از مجموعة آنها عبور كند. از اين مشاهده نتيجه گرفتيم كه در اين حالت راستاي قطبشِ دو ورقه يكي است، يعني نوري كه از اولي عبور كرده از دومي هم عبور مي‌كند. ولي وقتي از آنها پرسيدم كه چطور مي‌توانيم جهت مطلق قطبش يك ورقة پولارويد را فقط با استفاده از همان ورقه تعيين كنيم، هيچ كس نظري نداشت. مي‌دانستم كه براي پاسخ به اين سؤال بايد قدري ابتكار به خرج داد، پس براي اينكه راهنمايي‌شان كرده باشم گفتم: «به نوري كه آن بيرون از دريا منعكس مي‌شود نگاه كنيد.» باز هم هيچ كس چيزي نگفت. بعدش پرسيدم: «هيچ‌وقت چيزي از زاوية بروستر به گوش‌تان خورده؟» «بله استاد، زاويه بروستر زاويه‌اي است كه در آن نورِ بازتابيده از يك محيطِ شفاف كاملاً قطبيده است.» خُوب، حالا اين نور بازتابيده در چه راستايي قطبيده است؟ در راستاي عمود بر صفحة بازتابش، استاد. هنوز هم برايم عجيب است، آنها مثل تير جواب اين سؤال‌ها را مي‌دادند. حتي اين را هم مي‌دانستند كه تانژانت زاوية بروستر برابر با ضريب شكست محيط است. گفتم: خُوب، حالا چه مي‌گوييد؟ اما باز هم سكوت. هنوز هم هيچ حرفي براي گفتن نداشتند. همين چند لحظة پيش، خودشان به من گفته بودند كه نور بازتابيده از يك محيط شفاف ـ مثل همين دريايي كه جلوي چشم‌شان بود ـ قطبيده است؛ حتي گفته بودند كه در چه راستايي قطبيده است. بالاخره بي‌طاقت شدم و گفتم: از پشت پولارويد به دريا نگاه كنيد و حالا پولارويد را كم‌كم بچرخانيد. صداشان بلند شد كه: اِ، چه جالب، قطبيده است! بعد از كلي كلنجار رفتن، بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه اينها همه چيز را حفظ كرده‌اند ولي معني هيچ كدام از حفظيات‌شان را نمي‌دانند. مثلاً، وقتي مي‌گويند: نوري كه از يك محيط شفاف بازتابيده است، نمي‌دانند كه منظور از محيط يك محيطِ مادي مثل آب است. نمي‌دانند كه «جهت نور» در واقع همان جهتي است كه نگاه مي‌كنيد تا چيزي را ببينيد، و الي آخر.
همه چيز را تمام و كمال «از بر» كرده بودند، ولي هيچ چيز معني‌داري از اين «معلومات»‌شان بيرون نمي‌آمد. پس همين بود كه وقتي مي‌پرسيدم: زاوية بروستر چيست؟ في‌الفور، مثل كامپيوتري كه اين كلمات قبلاً به خوردش داده شده باشد، جواب مي‌دادند؛ ولي اگر مي‌گفتم «حالا به آب نگا كنيد» هيچ اتفاقي نمي‌افتاد ـ چيزي با عنوان «به آب نگاه كنيد» براي اين كامپيوتر تعريف نشده بود!

جشنواره ملی ایده های برتر

جشنواره ملی ایده‌های بر‌تر شروع به کار کرده. کلیه مراحل ثبت نام و ثبت ایده اینترنتی انجام می‌شه. بیشتر از یک ایده هم می‌شه ثبت کرد. شما هم شرکت کنید. از مطرح کردن ایده هاتون نترسید و فکر نکنید کسانی که در این جشنواره شرکت می‌کنند خیلی ایده‌های خفنی زدن. شاید ایده ساده شما بتونه رتبه اول رو کسب کنه. خرجش فقط ۱۰ دقیقه وقت گذاشتنه. رده سنی ۱۳ تا ۱۸ سال هم داره. شک نکنید می‌تونید. فقط ۳ روز مونده… خیلی ها رو دیدم که از مطرح کردن ایده شون میترسن. تروخدا این ترس رو کنار بگذارید. فکر نکنید که ایده تون باید یک چیزی در حد کشف انرژی هسته ای باشه. گاهی ایده های خیلی کوچیک میتونه دنیا رو متحول کنه. البته قرار نیست تو این جشنواره دنیا متحول بشه اما قراره به ایده های جالب جایزه داده بشه.  پس حداقل شانستون رو امتحان کنید.

سایت جشنواره : http://www.best-idea.ir

بحث در مورد این جشنواره در فروم : http://www.sampadia.com/forum/index.php/topic,74823.0.html

نوشدارویی پیش از مرگ سهراب – برای دانش آموزان سال اول دبیرستان

بسم الله الرحمن الرحیم

نوشدارویی پیش از مرگ سهراب

چه کسی گمان می کند که اگر نوشدارو می رسید، سهراب نمی مرد؟ آیا سهراب، به نوش دارو لب می زد؟ یا رستم اجازه رسیدن نوشدارو به سهراب را می داد؟ آیا همان دلایلی که باعث آغاز و ادامه این درگیری شد، کافی نبود تا مانع نوشیده شدن نوش دارو شود؟

اگر دیشب به امیرکبیر نمی رفتم و تعداد زیادی از دوستان دانش آموز یا دانش آموخته را چه در لباس دانش آموزان سال های مختلف دبیرستان، چه در لباس دانشجو و یا در لباس داور و مسئول مسابقات نمی دیدم، امروز این متن نوشته و این خطابه ایراد نمی شد. بگذارید بی پرده بگویم؛ دوست ندارم یک، دو، سه، یا چند سال دیگر حتی یک دانش آموز را ببینم که از آنچه در سال های دبیرستانش گذشته ناراضی و پشیمان است، که متاسفانه طی این سال ها زیاد دیده ام و می بینم.

آنچه خواهم گفت همه ماجرا نیست، بخش کوچکی است که اینجا زیاد بازش نمی کنم و امیدوارم نکات بسیاری که نمی گویم پرده ابهام بر آن اندکی که می گویم نیافکند. فکر می کنم نوشدارو باید تلخ باشد، طبیب، بخش های سالم بدن را معالجه نمی کند، بر روی تقاط آسیب دیده انگشت می گذارد که ممکن است دردناک باشد. هر چند من طبیب نیستم، ولی پیشاپیش از تلخی نوش دارو پوزش می طلبم.

به عنوان کسی صحبت می کنم که اکنون سال های معلمی ام از سال های دانش آموزی ام در سمپاد فزونی یافته است و صدها دانش آموز و دانش آموخته و صدها تجربه موفق و ناموفق را می شناسم. علامه حلی آن قدر خوبی و حسن دارد که تا با وجود خود درکش نکنید، صحبت کردن از آن چندان مفید نیست. در این خطابه به چند مساله اشاره می کنم که به نظرم بین وضعیت موجود و حالت مطلوب فاصله افکنده و امید دارم، شما بتوانید این فاصله را کم کنید. آنچه می گویم از گذشته نیست، روشن کردن بخشی از راه آینده است، باشد که برای نسل­های آینده سودمند باشد.

شب پیش به دعوت بچه ها به تماشای مسابقات روبوتیک دانشگاه امیرکبیر رفتم. چند گروه از دبیرستان علامه حلی در رشته های مختلف شرکت کرده بودند که چندتایشان مقامی کسب نکرده بودند و چندتای دیگر منتظر بودند. من از نتایج آگاه نبودم، اما اولین نگاه به چهره بچه­ها همه چیز را نشان می داد. زمان مرحله اول مسابقه روبوت مریخ نورد حلی نزدیک می شد. نزد بچه های تیم رفتم؛ سازوکارهای ربوت آزمایش شد، و پس از اعلام مسئولین، ربوت به محل مسابقه منتقل شد. حتی اگر اضطراب را در چهره بعضی ها نمی دیدی، می توانستی تپش قلب شان را درون سینه حس کنی. روز پیش بچه ها بیشترین امتیاز را در مرحله مقدماتی گرفته بودند. زمان راه اندازی گذشت ولی روبوت آماده نشد، مجری هر چند دقیق زمان را اعلام می کرد، بچه ها به شدت به پیدا کردن عیب ها مشغول بودند و دیگر دانش آموزان مدرسه، یکپارچه تشویق می کردند.

زمان تمام شد و امتیازی کسب نشد. بعضی نتوانستند حتی جلوی گریه خود را بگیرند.

هیچ کس نمی دانست چرا، جز یک نفر از بچه های سال پایین تر. اشکالی که در دستگاه های بی سیم به نظرم می رسید را به بچه ها گفتم، ولی شب هنگام نتوانستیم ابزار جایگزین را از بازار بخریم. امیدوار بودم لپ تاپ جدید مشکل را حل کند که نکرد و در پایان هیچ امتیازی به دست نیامد. امروز مرحله دوم مسابقات بود.

امروز یکی از فعالیت های اصلی دبیرستان علامه حلی، فعالیت روبوتیک است. این مورد را تنها به عنوان یک نمونه بیان می کنم. دبیرستان علامه حلی اولین دبیرستانی در کشور بود که در مسابقات ربوتیک دانش آموزی شرکت کرد. من هم سرپرست یکی از اولین گروه های ربوتیک دبیرستان بودم. آن زمان دانش چندانی در زمینه ساخت روبوت در مدرسه وجود نداشت و همه چیز باید از ابتدا اختراع می شد؛ حتی چرخ!

از آن زمان نزدیک به یک دهه می گذرد، در مورد مسابقات دانش جویی چند سالی بیشتر. دیگر سال هاست که دبیرستان ما دوره های معین روبوتیک دارد و دانش آموزان را در روندی کلاسیک آموزش می دهد. اکنون ما صدها دانش آموخته روبوتیک از دبیرستان حلی و هزاران دانش آموخته روبوتیک از دانشگاه ها داریم. به نظر شما این افراد با آموخته ها و تجربه هایشان چه قدر در توسعه و بهره وری صنعت کشور موثر بوده اند؟ چه تعداد از این عزیزان آن چه را که یاد گرفته اند به جا به کار بسته اند؟ تجربه من می گوید: «دست بالا 5 درصد.»

دیشب به همراه بچه ها گفتگوی کوتاهی با یکی از مسئولین مسابقات داشتیم در این باب که مسابقات این چنینی باید مسائل بومی را هدف بگیرند. ایشان می گفت آوار ساختمانی رشته امداد و نجات شبیه آوار ژاپن است نه ایران پس ما زمین مریخ نورد را شبیه آوار ایران کرده­ایم. این خبر خوبی بود و در عین حال جالب. نتیجه این می شود که ما ربوت های امداد و نجاتی داریم که قرار است آسیب دیدگان ژاپنی را نجات دهند! و مریخ نوردهای ما قرار است در آوارهای بم راه بروند و به جای نجات زیر آوار ماندگان، به نمونه برداری از سنگ ها و خشت های بم بپردازند! پیشنهاد من این بود که بسیار بهتر و موفقیت آمیز تر خواهد بود که در مسابقات روبوتیک، مسائل صنعت کشاورزی، صنعت نفت، صنعت معدن، صنعت راه سازی، و … به عنوان صورت مساله مطرح شود که این به اجرایی شدن بسیار نزدیک تر است و هزینه خودش را هم در می آورد و می تواند بورس هم داشته باشد و الخ.

اکنون نوع نگاه بسیاری از شرکت کنندگان در مسابقات و المپیادها، نگاه کوچک ابزاری است. المپیاد و مسابقات روبوتیک ابزاری شده است برای دور زدن کنکور نه حل مسائل ما. کنکوری که خود وسیله ای است برای ورود به دانشگاهی که او هم قرار است حل کننده مشکلات ما باشد، و دانشجوی ما درست نمی داند دانشگاه چیست و به چه دردی می خورد. مرد را دردی اگر باشد خوش است، درد بی دردی علاجش آتش است. دانش آموز سابق من می خواهد در دانشگاه اقتصاد بخواند، پس همه همتش را بر روی مسابقات روبوتیک متمرکز کرده، تا جایی که ظاهرا افت درسی داشته و الان که مقام نیاورده، ناراحت و سرخورده است. به او گفتم راه اقتصاد از روبوتیک نمی گذرد، از اقتصاد می گذرد. الان بنشین وخوب کار کن، بحث کن، بنویس، گروه راه بیانداز و از این فرصت بی نظیر دوره دبیرستان بهترین بهره را ببر تا یک اقتصاددان منحصر به فرد شوی.

***

علم کلید قفل مساله است. خنده دار است چهره کسی که حتی از وجود قفل ها خبر ندارد ولی با عجله در حال کپی کردن یا ساخت کلید است؛ برای کدام قفل کلید می خواهی عزیز من؟ تا زمانی که دیگران به درستی قفل هایشان را شناسایی می کنند و برای ساخت کلیدها، مدرسه و دانشگاه و مراکز پژوهشی و مسابقه و غیره به راه می اندازند و ما الگوی کلید ساخته شده را دانلود و با افتخار کپی می کنیم، خیر زیادی از این دانش و فناوری نمی بینیم و هیچ گاه از حد مشخصی فراتر نمی رویم. سر و صدا کردن برای این دست کارهای غیر بومی کپی برداری شده و این گونه مسابقات و موفقیت های موضعی، همانند مثال دسته  عزاداری ایست که در انتهای کوچه بن بست، سینه زنی پر سر و صدایی به راه انداخته اند.

اتفاقی مشابه داستان روبوتیک در بخش المپیاد ما در حال روی دادن است. بگذارید به عقب برگردم. زمانی بچه های ما به واسطه استعدادشان با کمی تلاش مدال های جهانی را درو می­کردند و بر سینه می آویختند. کمی که گذشت، دیگر مدرسه ها –مثل همیشه- به علامه حلی نگاه کردند و کم کم دچار توهم معکوس شدند که علامه حلی به خاطر مدال هایش علامه حلی شده است و کلاس المپیاد گذاشتند و واحد advanced به راه انداختند. چیزی نگذشت که سر و صدای مدال هایشان بلند شد. تا اینجا، همه چیز عادی است و اشکالی نیست. مساله اینجاست که در کمال ناباوری ما هم دچار همان توهم معکوس شدیم، و یادمان رفت که ما بودیم که مدال می آوردیم، و مدال ها نبودند که ما را آوردند! این گونه بود که دوره ها و رد ه ها و کلاس های فشرده و آزمون های پی در پی و مسولین مربوطه و جو و رقابت شدید و آمال و آرزوهای طولانی یکی یکی از جعبه المپیاد بیرون آمدند و بازار المپیاد که –هیچ وقت قرار نبوده بازار باشد- داغ و داغ تر شد. اگر پیش ترها دانش آموزان مستعد و علاقمند به سراغ رشته المپیاد مورد نظرشان می رفتند و کسان دیگر آزادانه فعالیت های پژوهشی مورد علاقه شان را پی می گرفتند، امروز یکی از انگیزه های اصلی برای بعضی ها از المپیادی شدن، دور زدن کنکور است و همان داستان قدیمی جابجایی هدف و وسیله. برای مثال در این فضا که تعداد زیادی از دانش آموزان به خاطر کنکور و سربازی سراغ المپیاد می روند، کسی که مثلا هیچ نسبت و علاقه و سابقه ای در فلان رشته علمی ندارد، به خاطر آسان تر بودن المپیاد آن رشته، المپیادی می شود و چه بسا مدال می آورد. و طبیعی است فکرِ به دنبال درصدهای بالاتر و طلاهای خالص تر بودن، عده ای از بهترین فرزندان ما را بی رحمانه  حذف می کند و هیچ توجهی به شخصیت و سرنوشت آسیب دیده شان نمی کند که همین حالا نمونه هایی از این دست کم نداریم.

دور از این توصیفات نیست وضعیت خوارزمی گرفتن ما. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

این می شود که برخلاف گذشته ها کمتر کار مفیدی از مدرسه ما بیرون می آید و سپس از دانشگاه های ما. صف دانش آموختگان ما، کلید قفل های آن سوی آب به دست، هرچه می­گردند می بینند کسی در این سوی آب قفلی را نشانشان نمی دهد و کلید در دستشان را نمی­خرد و ناچار انتظار می کشند تا کسی از آن سو با قفلی از آن سو، صدا بزند و کلیدهایی را که بهتر کپی شده اند بردارد و ببرد. و برای پدر و مادر، چه چیز سخت تر از این که فرزندشان را که به سن و سال جوانی رسیده است در کنار خود و در سرزمین خود نبینند؟ و برای معلم چه چیز گران تر از این که استعدادهای درخشان و سال های ارزشمند شاگردانش را در دوره های تحصیلی-که باید رشد دهنده باشند-، بیهوده و بی بازده ببیند. ولی پس از مرگ سهراب چه می توان کرد؟ من مشاور که رستم وار دستمالی بر چشم خویش بستم و دستمالی بر چشم سهرابم، و هر چه او به هدفی که من برایش در نظر گرفتم نزدیک تر شد، محکم تر برایش دست زدم چه می توانم بگویم؟ شاید آن روز بفهمد که بهترین انتخابش را نکرده، شاید هم نفهمد، اما این را می دانم که آن روز من از بیش از او مقصرم.

بگذارید برای نمونه شخصیتی را معرفی کنم که شاید دیگران بیش از ما او را بشناسند؛ جایی دیدم لقبش را اینگونه نوشته اند: پدر علم روبوتیک. کسی که 800 سال پیش اولین ساعت مکانیکی را ساخت، کسی که نخستین ماشین قابل برنامه ریزی را ساخت، و کسی که برای اولین بار از سازوکار میل لنگ و شاتون استفاده کرد. صدها دانشمند ایرانی و مسلمان دیگر نیز نزد ما ناشناخته  اند، هدفم این نیست که به معرفی این شخصیت ها بپردازم، هدف نوع نگاه این بزرگان به دانش و فناوری است. زمانی که الجزریِ هم وطن ما با زمان به عنوان پدیده ای که ارتباط تنگاتنگی با زندگی ما مسلمانان دارد و اهمیت سنجش آن روبرو می شود، ساعت معروفش را طراحی می کند و می سازد، یا زمانی که با مشکل انتقال آب مواجه می شود طرح اولین پمپ خلاء آب را می ریزد و آن را می سازد. دقت کنید که نوع نگاه این دانش­مندان که تمدن اسلامی را برای سده های متمادی در اوج قله علم و فناوری قرار دادند نگاهی مساله محور بوده و بر مبنای مسائل ما شکل گرفته و در نتیجه در بین ما کاربرد داشته. بسیار به جاست که الجزری را پدر فناوری روبوتیک و حتی پدر سازوکارهای مکانیکی بنامیم.

ما می توانیم شکوه گذشته را در عرصه های جدید دانش و فناوری زنده کنیم. این کار به بینش صحیح و دقیق و تلاش فراوان نیاز دارد.

چند پیشنهاد کوتاه برای دبیرستان و بعد از آن مطرح می کنم:

–        در هر شرایطی الویت اول را درس تان قرار دهید. با برنامه ریزی هوشمندانه و کمک گرفتن از دانش آموزان موفق سال های بالاتر، به راحتی می توانید نتیجه مطلوب را با وقت گذاری متعادل به دست آورید. و به کارهای مفید دیگرتان بپردازید. ماه های اول امسال را جدی بگیرید.

–        در هر رشته  یا رشته های علمی ای که وارد می شوید، در کنار مباحث نظری، نگاهتان را به خوب دیدن مساله ها عادت دهید. ببینید هم اکنون مساله کشور مان و مردم مان و زندگی مان در این بخش چیست یا دانش و فناوری آموخته شده در کجا به کارمان می آید.

–        فعالیت های پژوهشی را با پروژه های خلاقانه و با جهت گیری حل مسائل، با جدیت دنبال و فضای پژوهشی را در مدرسه زنده کنید. در پژوهش  کردن ها استفاده از منابع معتبر و متنوع را وظیفه خود بدانید. همواره پس از انجام هر کار علمی –حتی کاری کوچک- هدف، روش و نتیجه کار را بنویسید و با اساتید درمیان بگذارید.

–        علوم انسانی را بشناسید و به کاربردها و اهمیت اش فکر کنید. اگر علوم انسانی را مهم یافتید، حتما در کنار درس به شکلی جدی به مطالعات، مباحث و حل مساله­های بومی علوم انسانی و شناخت مبانی آن بپردازید و در نظر داشته باشید که مبانی علوم انسانی در جامعه اسلامی تفاوت های زیاد و مهمی با مبانی علوم انسانی غربی دارد.

–        اگر می خواهید در المپیاد یا ربوکاپ شرکت کنید و یا در سال های آینده به رتبه خوب کنکور فکر می کنید، سعی کنید آینده را خوب ببینید و از این ابزارها برای رسیدن به اهداف ارزشمندتان بهره بگیرید.

–        بدانید که همه امیدها به شما بسته است. حل مسائل کشور و تمدن اسلامی از شما انتظار می رود. علامه حلی باید مانند همیشه پیشرو و الگوی دیگران باشد. خودتان را دست کم نگیرید و در راه بیشتر دانستن و بیشتر فکر کردن بسیار تلاش کنید که ان شاء الله آینده روشن در انتظار ماست.

***

مرز را پرواز تیری می دهد سامان!

گر به نزدیكی فرودآید،

خانه هامان تنگ،

آرزومان كور…

ور بپرّد دور،

تا كجا؟…تاچند؟…

آه!..كو بازوی پولادین و كو سرپنجه ی ایمان؟

***

منم آرش –
چنین آغاز كرد آن مرد با دشمن –
منم آرش،سپاهی مرد آزاده،
به تنها تیر تركش آزمون تلختان را
اینك آماده.
مجوییدم نسب –
فرزند رنج و كار؛
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آماده ی دیدار.

در این پیكار،
در این كار،
دلِ خلقی است در مشتم،
امید مردمی خاموش هم پشتم.

كمان كهكشان در دست،
كمان داری كمان گیرم.
شهاب تیزرو تیرم؛
ستیغ سربلند كوه مأوایم؛
به چشمِ آفتابِ تازه رس جایم؛
مرا تیر است آتش پر؛
مرا باد است فرمانبر.

ولیكن چاره را امروز زور پهلوانی نیست.
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست.
در این میدان،
بر این پیكانِ هستی سوزِ سامان ساز،
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.

***

موفق باشید!

——

پ. ن. متن سخنرانی من در جشن فارغ التحصیلی دوره 25-ام راهنمایی علامه حلی (1) تهران. منبع: khanehashtom.mihanblog.com