دسته: جامعه

سمپاد به كجا مي رود

به نام آنكه جان را فكرت آموخت

جوان نا كام 21 ساله…

من تو يا هر كس ديگه،تهران كرج يا هرجاي ديگه،دختر يا پسر،همه از يه خانواده ايم،خانواده ي سمپاد. آره سمپادي اسميه كه خواسته يا نا خواسته،چه خوشمون بياد و چه نياد روي همه ي ما هست،اسميه كه  يه روزي مايه ي افتخار ما بود.اما حالا چي؟حتما همه متوجه اتفاقات بدي كه چند ساله پشت سر هم داره مي افته شديد.حتما متوجه شديد كه ديگه خبري از اون اتفاقاي خوب نيست.اوايل فكر ميكردم اتفاقيه،اما حالا مي بينم نه انگار همش حساب شده است.مي شه به وضوح ديد كه كمر به قتل سمپاد بستند.يه روزي سمپاد توي هر شهر و شهرستاني،هر گوشه ي ايران،مظهر پيشرفت بود،مظهر همكاري و صميميت. شايد همه فكر مي كردن بين سمپادي ها فقط يه رقابت سخت علمي و تحصيلي هست.اما ما سمپادي ها خوب مي دونيم چيزي كه بين ما بود بيش تر ازين حرفا بود.اما الان چي؟الان هر گوشه اي رو كه نگاه مي كني،پره از مشكل.مشكلات داخلي بين مدارس سمپاد كه از درون داغونش كرده و داره مخالفاي سمپاد رو به هدفشون مي رسونه.اگه قرار بود اين بلا سر ما و سمپاد بياد اي كاش لا اقل اسم سمپاد برداشته مي شد.مشكلات ما الان حتي از مدارس عادي هم بيش تر شده،عاملش هم از جايي نبوده و نيست جز داخل سمپاد،اگه ما قدرت نگه داشتنش رو نداشتيم نمي شه تقصير رو گردن ديگران انداخت.كساني كه بايد ما رو درك مي كردن،كارشون شده از بين بردن روحيه ي ما.درك يه سمپادي واسه يه غير سمپادي خيلي سخته مي شه گفت با تقريب خوبي غير ممكنه!آخه سمپادي ها يه فرقي با بقيه دارن به جز ضريب هوشيشون(كه در خيلي موارد اصلا مطرح نيست)و اون شخصيت سمپادي هاست.هوش،خلاقيت،اعتقادات و اخلاقيات كه درك كاملش واسه ي كسي ميسره كه تجربه اش كرده باشه. اما حالا نه تنها برخي از مسئولين سمپاد از دانش آموخته هاي اون نيستن،بلكه افرادي(متاسفم كه اين رو مي گم)حتي از ضريب هوشي معمولي هم برخوردار نيستن و به طبعش قدرت درك سمپادي ها رو هم ندارن.همه اين رو مي دونند كه نوجوان ها توي اين سنين نياز به درك شدن دارن،يا دست كم احتياج دارن فكر كنن كه درك مي شن،حتي اگه يه توهم باشه.حالا با يه كم مطالعه مي شه به راحتي اينو فهميد كه اين نياز بيش تر از نوجوان هاي عادي توي نوجوان هاي خاص احساس مي شه.يعني هركسي كه يه چيزي كم تر يا بيش تر از يه نوجوان معمولي داره(نوجوان معمولي يعني اكثريت قشر نوجوان جامعه) و در كل يه فرقي با بقيه داره.اين افراد خاص مي تونن عقب مانده هاي ذهني،جسمي،معلولين… يا هر كس ديگه اي رو شامل بشن.اما اگه يه كم به تاريخ ويا حتي همين الان نگاه كنيم و واقعيت گرا باشيم،مي بينيم تاثير گذاز ترين افراد استعدادهاي خاص يا به اصطلاح همون درخشان بودند(اين گروه مي تونن با بعضي گروه هاي ديگه مثل عقب مانده هاي جسمي يا معلولين و … اشتراك داشته باشن).و اين درك كردن يا لا اقل القا كردن حس درك شدن به يه سمپادي وظيفه ي مسئولين سمپاده.اما الان اكثر مسئولين،چه كوچيك توي مدرسه و چه بزرگ تو خود سازمان،نه تنها اين وظيفه رو به خوبي انجام نمي دن،بلكه نا خودآگاه يا خودآگاه در جهت تخريب و تبديل يه سمپادي به يه فرد عادي گام بر مي دارند و رفتار هايي مثل مقايسه ي ما با بقيه،گفتن اين جمله كه مگه شما با بقيه چه فرقي داريد،همه و همه باعث ايجاد يه حس ضعف توي سمپادي ها مي شه.درسته كه اين فرق نبايد توي رفتار ما اثز بگذاره و باعث يه خود بزرگ بيني بيجا بشه،اما همه مي دونيم كه اين فرقه وجود داره و كسي نميتونه منكر اين تفاوت ها بشه.همه چيز از خود ما و حتي مدارسمون شروع مي شه.به عنوان مثال مي تونم راجع به مدرسه ي خودمون بگم.با نهايت تهايت تاسف وقتي مديران مراكز سمپاد كرج با هم ديگه مشكل دارن چه انتظاري مي شه از بقيه داشت؟يه زمان اتحادي كه بين مدارس سمپاد كرج بود باعث پيشرفت زيادي شده بود اما با تغيير بعضي افراد و پست هاشون توي سازمان هدف دستخوش تغيير شد.حساسيت هاي بيخودي به وجود اومد كه اين اتحاد رو تحت تاثير قرار داد تقريبا از بين بردش.همه چيز شروع كرد به پسرفت.هنوزم كه هنوزه افرادي سعي دارن  دوباره اين اتحاد رو ايجاد كنن،اما اين بار مانع بزرگ تري واسه تحقق اي اهداف وجود دراه و اين همون رفتار هاييه كه تو بعضي دانش آموزاي سمپاد به دليل رشد همون حساسيت ها و محدوديت ها شكل گرفته و اصلا هم شايسته ي يك سمپادي نيست.همين باعث شدت گرفتن مشكلات و تغيير بيش تر رفتار مسئولين مي شه و در نهايت همه چيز از سمپادي بودن در مياد!مسايلي بين مراكز شكل گرفت كه باعث افت شديد كيفيت تحصيلي توي مراكز شد و حالا هركاري كه انجام مي ديم يه نقصي داره.

عامل بعدي كه از بين رفتن سمپاد رو سرعت مي بخشه بي تفاوتي ماست.بي تفاوتي چيزيه كه هميشه و هر جاي دنيا عامل اصلي بد بختي مردم بوده و در مقايسه با اونا واقعا سمپاد چيزي نيست كه بتونه در مقابلش دوام بياره.در حالي كه امسال توي سال نوآوري و شكوفايي،تمام تلاش مسئولين طراز اول بر حمايت از نخبگانه.اما خودمون چي؟يعني حتي خودمونم واسه خودمون اونقدر مهم نيستيم بخوايم به خاطر آينده مون يه حركتي انجام بديم؟چيزي كه آزار دهنده است اينه:وقتي به سمپادي ها مي گيم كه “ما بايد يه كاري بكنيم،حتي اگه نشه تاثيري گذاشت بايد نهايت تلاشمون رو بكنيم”،جواب هايي كه مي شنويم از چند دسته ي محدود خارج نيستند.اوليش همينه كه “ما كه مي دونيم كاري از پيش نمي بريم و زورمون نمي رسه،چرا خودمون رو اذيت كنيم؟”خوشبختانه جواب اين رو همون بالا دادم!:” حتي اگه نشه تاثيري گذاشت بايد نهايت تلاشمون رو بكنيم”. اما جواباي كه بعدي آزار دهنده ترند و بيش تر شنيده مي شن،كاملا متناسب با سن و پايه ي افراد متغييره!مثلا بچه هاي سال آخر مي گن:”ما كه ديگه داريم مي ريم.”سوم ها مي گن:”ما ها كه سال ديگه،سال آخرمونه!”بقيه هم تنها جوابشون اينه:”مگه چند سال قراره توي اين مدرسه باشيم؟” اما اين دلسوزي براي خودمون نيست،شايد براي اوناييه كه بعد از ما از داشتن سمپاد و سمپادي بودن محروم مي شن.

به عنوان حرف آخر هم بيايد اگه نمي تونيم سمپاد رو نگه داريم يه كاري كنيم كه از سمپاد يه خاطره ي خوش و يه ذههنيت خوب براي همه بمونه.اگه سمپادي واقعا سمپادي باشه،مي تونه تو هر موقعيتي خودش رو نشون بدهو نشون بده اين رو كه حتي اگه ديگه سمپاد هم نباشه،سمپادي هميشه هست.

كار گروهی

بر هیچ کس پوشیده نیست که ایرانی ها مشکل بزرگی در کار گروهی دارند. متاسفانه ایرانی ها یاد نگرفتند که چطور کار کنند باهم. توی کار گروهی خیلی مهارت ها رو باید از قبل فراگرفته باشین. مهارت هایی مثل تحمل افکار مخالف، بحث در آرامش ، نتیجه گیری منطقی از بحث ها ، قبول کردن حرف درست ، پیروی از رهبر و … . این مهارت رو شما نمی تونید به سادگی در خودتون به وجود بیارین. این ها مهارت هایی که هستند که شما باید توی مدرسه، جامعه یا خانواده فرا میگرفتین. مدرسه، جامعه یا خانواده در قبال آموزش این چیزها به شما مسئول اند.

کمی فکر کنید و طولانی ترین کارهای گروهی که به نظرتون میرسه رو پیدا کنید. حداکثر عمرشون چند ساله؟ حالا در مورد کارهای گروهی که خودتون توش شرکت داشتین فکرکنید. عمر اون ها چقدره؟

حقیقت یک گروه مبنای کاری اون گروهه. افرادی هم که برای گروه انتخاب میشن باید بر همون مبنا حرکت کنند. یک مثال عینی میزنیم. ما روی نشریه سمپادیا کار می کنیم. مبنا کار ما نشریه‌ست. فارغ از گروه نوشت یا فروم یا هرچیز دیگه. تفاوتی در اصل کار نیست اما در موارد فرعی تفاوت زیاده. مثلا یکی از ماها موافق چاپ شدن شعرهاست و دیگری مخالف. اما این تفاوت هیچ وقت باعث نمیشه که گروه متلاشی بشه یا عضوی از گروه جدابشه.

بسیاری از مشکلات گروه ها هم از اون جا ناشی میشه که اختلافات کوچیک اون قدر بزرگ میشن که باعث ایجاد مشکل میشن. چیزی که کمبود اون کاملا احساس میشه قدرت حل مشکلات ـه . متاسفانه بسیاری از ماها نحوه حل مشکل رو بلد نیستیم. هیچ کدوم بلد نیستیم کوتاه بیایم. هیچکدوم بلد نیستیم قانع بشیم یا قانع بکنیم. منطق جاشو به لجاجت داده و خبری از گذشت نیست.

راس هر گروهی ، رهبر اون گروهه. یکی از خصلت های ایرانی ها اینه که نمی تونیم بالاسری رو تحمل کنیم و همیشه دوست داریم کنترل همه چی دست خودمون باشه. پس برای این که خودمون رهبر بشیم ، سعی می کنیم رهبر فعلی رو تخریب کنیم یا درکارها اختلال ایجاد کنیم. در بسیاری موارد هم گروه رو رها می کنیم و گروه جدیدی خودمون میسازیم و اون جا خودمون همه کاره میشیم. این جوری میشه که گروه ها متلاشی میشن یا به نتیجه نمی رسند. مثلا گروهی برای انتخابات ریاست جمهوری فعالیت می کنند ، بعد که کاندیداشون رئیس جمهور شد یهو میبینی که همون موافقین تبدیل شدند به مخالفین !

مشکل بعدی در کارهای گروهی ، عدم تعهد اعضای گروهـه.  تعهد رو باید از خانواده و جامعه یاد گرفت. تعهد یعنی چی ؟ تعهد یعنی به گروه پایبند باشیم و تمام موارد محوله به خودمون رو درست انجام بدیم. یکی از مشکلات اصلی ما توی سایت سمپادیا ، اینه که آدم متعهد نمی تونیم پیدا کنیم برای کارکردن. کسی که حرفش ، با عملش یکی باشه و به وظیفه اش عمل کنه. مدت هاست دنبال مدیر سایت و عضو فعال نشریه میگردیم اما کسی پیدا نمیشه که خصوصیاتی که ما میخوایم داشته باشه.

ریشه این مشکلات چیزی نیست جز عدم توانایی فرد در تعمیم خود خواهی فردی به خود خواهی گروهی. وقتی شما نتونید میل گروه رو به میل خودتون ترجیح بدین ، باعث باعث اتلاف انرژی بسیار در فعالیت های جمعی میشین و قدرت و بازدهی گروه رو به شدت کاهش میدین.

توصیه من به شما :

صبور باشید ، به شدت منطقی باشید ، گذشت نشون بدین هرچند شاید به نظرتون طرف مقابل در اشتباهه ، به رای اکثریت احترام بگذارید هرچند دیگران در اشتباه باشند ، به حرف رئیس گوش بدین ، مسئولیت پذیر باشین ، اجازه بدین دیگران حرفشون رو بزنند و …

نوشتن این پست بیشتر بهانه ای برای تغییر سبک گروه نوشت. امیدوارم اجتماعی تر بنویسید. در ضمن در این پست فقط اشاره کوچیکی به کارگروهی شده و حرف برای گفتن زیاده.

وقتی به سایت سمپادیا نگاه می کنم به خودمون امیدوار میشم. یه مدیر کاشان ، یکی کانادا ، یکی مون تهران و دیگری در جای دیگر. دختر و پسر ؛ همدیگر رو ندیدیم و شاید بیشترین چیزی که از هم بدونیم یک اسم و فامیله. تنها راه ارتباطیمون هم اینترنته ، حداکثر پیامک و اگر بترکونیم زنگ میزنیم بهم و نهایتش سالی یک بار جلسه میزاریم. بعدش یک گروه نوشت و یک فروم رو میگردونیم. هر دوهفته نشریه منتشر می کنیم. این ها در حالیه که اختلافات فوق العاده زیادی باهم دارین ، چه از نظر فکری و چه فرهنگی. با این حال اینجا سرپاست :دی (ماشالله یادت نره!)

مي شود زندگي كرد!

 

مي شود. به خدا مي شود!بدون به فحش كشيدن زمين و زمان ، بدون لجبازي، بدون تحمل ريتم هاي سنگين و تند در 2 ميلي متري پرده ي گوشَت و بدون تكرار مداوم كلمه ي shit هم مي شود زندگي كرد.

 آره، مي تواني.مي تواني زندگي كني؛ اگر كمي از لاك خودت و دنياي هپروت و درهمي كه براي خودت ساخته اي بيرون بيايي و به جاي سرك كشيدن به دنياي شخصي هم سالانت و بالا رفتن از ديوارهاي كوتاه زندگي شان؛، به دنياي بزرگتري كه خودت در آن زندگي مي كني، نيم نگاهي بيندازي.

بدون مبايل و اس ام اس مي شود زندگي كرد.بدون غر زدن هاي بي انتها و دستور هاي نامتناهي تر به مامي و ددي و فيس و افاده هاي بي خودي و بدون اعتقاد به اين جمله كه «زمانه فحش مي طلبد» واقعا مي شود زندگي كرد،دوست من؛ باور كن!

به جاي ناسزا گفتن به روزگاري كه اسيرش شده اي، به جاي لعنت كردن خودت و خودش و كل ما فيهِ و به جاي اينكه سياه بناميش، فقط يك لحظه پايت را روي ترمز بگذار و خودت را نگاه كن. مداد سياه دست خودت است رفيق!

اين تويي و هزاران جوان ِ به ظاهر بي خيال ِ مثل خود ِ تو و من هستند كه دارند صفحه ي روزگار را رنگ مي زنند.آن هم انقدر بد رنگ، از نوع سياهش!فكرش را بكن! اگر يكي مثل خودم و خودت شروع كنيم به شبيه سازي و دنيا را بگيريم چه افتضاحي به بار مي آيد! دنيا پر مي شود از كلي جوان ِ دپ و ضد حال و عاصي(درست نوشتم؟!) مثل ما!غـــــيـــــر قـــــابــــل تـــحمل است واقعا!

جو زمانه آنقدرها هم فحش نمي طلبد ؛ دوست من!همه چي فقط به رنگِ مدادِ دستت بستگي دارد و كمي هم به رنگ شيشه ي عينكت شايد ؛ مطمئن باش!

يك سري بيماري است كه تو به آنها مبتلايي ، جوان ؛ و خودت نمي داني.كافه نشيني را بگذار كنار؛ كش رفتن ماشين بابا كار بدي ست، كشتي گرفتن با ايرانسل و تاليا و همراه اول هم هيچ دردي را از تو دوا نمي كند.تمام زندگي ات پر شده است از اين ها ؛ طوري كه خيلي ها را مي شناسم كه بدون يكي از اينها اصلا نمي توانند زندگي كنند!

هست.واقعا هست چيزهاي زيباتري كه بشود بهشان باليد، بشود ازشان لذت برد. حالا نه الزاما يك شاخه ي گل ، اما از صداي نفس زدن هاي تند پسربچه ي توي پارك كه مي تواني لذت ببري؛ نمي تواني؟!

امتحان كن.يك هفته مبايل و پي.سي و چه و چه را كنار بگذار و برو بالاي كوهي ، دم رودي ، زير درختي ، جايي؛ ببين مي تواني دوام بياوري يا نه. من كه دارم تو را موعظه مي كنم شايد خودم نتوانم؛ تو اگر توانستي خبرش را بهم اس ام اس كن!

 

سال نويت هم مبارك!

 

ايمن براي دنجروس !

eee

]چند جاي مذخرف عالم كجايه؟! تعداد اين جاها همان تعداد ذهن هاي مريض آدماي مريضه.تعريف ادم مريض چيه؟تو نوشته اي در كشكول شيخ بهايي هر كي كه با نيت و روح سالمش كه باس متوجه خدا باشه قاتي داشته باشه ميشه تجسم مرض.خوندم كه حرص در ادما ذاتيه!اصن ادما جمع اضدادن .نبودن كه فرشته بودن.اينكه ميگيم عاقبت بخير شيم يعني ضدها مونو مهار كنيم و انسانيت از تو حيونيت و شيطانييتمون بيرون بكشيم.تقلا واسه اين كشيدنه ارزش داره.فك ميخواد جون كندن ميخواد.اصن سخت ترين كارها فك كردنه باشه.فك كردنه چي باشه؟ خوندم كه تلاش ذهن براي رسيدن از مجهولات به معلومات. حالا جاي اين تلاشه تو 12 ساعت بيداري مفيد ماها كجا باشه. ور رفتن با خاطرات و نقشه كشيدن و توهم زدن كه خوراك جوونيه كه فك كردن نيست. منفعل نشتن جلوي ادما و خيابونا مغازه ها چش و چال ملت كه نشد . كلا تو حاشيه است. مث همين جايي كه من الان رسيدم. داشتم از جاي مذخرف عالم ميگفتم.با تعريف مريض بنده هم الان بايد بستري بشم. كلا جميعا. اگي بخوايم به تعاريف رجوع كنيم كه چيمون زير سوال نميره. انسانيت/مسلماني/دانشجويي/ادميزادي/فرزندي/بندگي/…بعضي از اينها انچنان زير سوال ميرود و هست كه بايد با كاردك جم كرد.
جاهاي مذخرف عالم تا جايي كه نخواد منتشر بشه مريضيت خودشو منتقل نمي كنه. ولي وقتي منتشر بشه وقتي بخواد عمل كنه چيزي بسازه ، در رساي محتويات ذهني و تجربي صوت توليد كنه بعد چون منفل بودن ماها يا جماعت جوانان تو اولويته نسبت به تفكر ماها ميشيم مريض اندر مريض . مييييشه من خواهش كنم گندكاري و رزالت اخلاقي و رفتاري مونو جار نزنيم.پوزبند بزنيد هانيبال درونمونو.ميشه به ارواح جدادمون يه يه استاندارد فكري حرفي رفتاري ايمان بياريم.ايييييمان.باز از فك كردن اين سختره.اون كنكوره اين المپياده.ايمان اورجينال چي باشه؟ ايمان ماله دينه. خب حالا ماهاي منفعل ايمان ماله دينو از كجا بياريم.اكثريت معيارمون ادمان ديگه .ديده ها و شنيده ها از دنيايي كه توش زندگي ميكنيم و عمر ميگذرونيم دست پختشونه ديگه.اطلاعات و ديتاي صب و شبمون از دنياي ادماست حرفيات وجنان و سكنات .مكتوبات؟ كمه روزي 10 دقيقه ايرانيا همون خوندن قبضه آب و برقو اسمسه!.در هر حال منفعليم ناسلامتي. معيار ايمان؟ دين؟ دين واقعي ؟ جواب مو تو حديثي خوندم اول حق بشناس بعد اهل حقو و نه برعكس ! نه از روي دنياي دستپخت ادما و خوده ادماش.كه ادماي عصرت زيانكارن .نه اقاي گاورمنت و رفيق و نه هيچچچكس ديگه .اين معادله دوطرفه نيست ….هميشه به محض خوندن ايه و حديث آدم به علم ميرسه و عمل؟پارامتراي رفتاري امروز اونقدر سخت و تو هم توم شده كه راه درازي و جانفرسايي بين اين علم و عمله .شايد براي رسيدن به عمل يه حديث كه مثلا از سر انداختن يه رزيلت اخلاقي باشه مث خشم و تندخويي ماهها و سالها توجه و تلاشه و كسب سواد و سعي و تجربه لازم باشه. اگي به مجموعه از ايات و احاديث و يك كلام دين بخوايم عمل كنيم ميبينيم زندگيمون شده عرصه پيكار و نبرد دروني. كه چي؟كه ادم بشيم!يعني از روي يه سري تقلبي كه خدا به ما رسونده كه آره تويي كه من ساختمت اينطور چيزي هستي تا تقي به توقي ميخوره اينجوري ميشي اينا توي تو ذاتيه غرايز داري اروزو داري احيانا عقلم داري ! ميتوني ياد بگيري ميتوني يه تنه عالم به خاك سياه بنشوني شيطون ناخن كوچيكه تو هم نميشه ! اون تو رو سجده نكرد شماها كرور كرور خوده منو سجده نمي كنين! مجموعه اينا رو مكتوب كرد و داد .لحظه لحظه تاريخ با ادما قدم زد .124 هزارتا از انسانا رو تربيت كرد كه براشون الگو باشن.كه ادم باشن. ادم مآبانه عمل كنن. اونم تازه چند وقتو؟ الان قرن بيست و يك تازه سن ادما به هفتاد رسيده اكثريت تاريخ نه بهداشتي بوده نه واكسني اگي به زور به پنجاه ميرسيدن . كودكي كه معذوريم و پيريم كه جزو عمر نيست! يعني باس از سر و ته عمر زد. ميمونه يه جوونيو 10 سال بالا و پايينش! ايمان اوردي اوردي عقلتو زنده كردي كردي خودتو شناختي شناختي نفستو كشتي كشتي تو راه اومدي اومدي نيومدي و پشت گوشت انداختي و هندزفريتو كردي تو گوشتو و انداختي سمت پاساژاي شهر …..! حالا من اينا رو كجا ميگم؟!تو بلاگ سمپاديا ايران كه حداقل تو چارك بالايي هوش جووناي مملكتن..يعي خاصن.من جووناي عام ميگم .ي عني همون ادماي عمردار واقعي.اصن همين يه ذره درصد مطالعه و كارمفيد ايرانيا نصفش ماله سمپاديا و مشتقاتشونه .بيوتنم مث هلو قورت ميدن!….نكته شون فقط همينه كه هوش عقل نيست. تيزهوش زود يادميگيره ولي عقل و تدبيري براي به كار بستن دين و ايمان و تفكر نداشته باشه چي؟
؛ چه ما اعتقاد داشته باشيم چه نداشته باشيم بعضي چيزا واقعيه.ايمان به اون واقيات و عمل بهشون سعادته و عاقبت بخيري . جووني و 10 سال بالا و پايينشه تنها فرصته براي رقم خوردن سرنوشتمون تازه اونم تو تيكه هاي 12 ساعته تقسيم شده كه نيونده تموم ميشه به اندازه يه دست نگاه كردن ارباب حلقه ها! پس فرصته يعني همين الان؛ كار سختيه ولي كارو زندگيه واقعي هم همينه بقيه شبحي از كار و زندگيه چيزايي كه 12ساعت روتين مثلا انجام ميديم. دلگرمي محتواي سخن پيامبر…سخرين كارها همن دينداري در همين عصر كه فقط به خطي از كتاب خدا و بدون رويت امام و پيامبري و معجزه و نشاني ايمان بياريم…..و زندگي كينم تا عاقبت بخير بشيم. ريسكش خيلي بالاس خيلي! به خاطر همين خيليا كم ميارن خيليا شك ميكنن خيليا از دين فرار ميكنن خيليا سروته ميكنن ! خيليا خودشونو ميكشن …فرار بزرگ! خودكشي جرات ميخواد. در حالت منفعل نگاه كنيم آره ولي تو مد تفكر نه !ايمان اوردن و انتخواب زندگي با اين ريسك بالا جرات ميخواد ، جرات به معناي واقعي كلمه،تدبير و تفكر واقعي ، نبرد واقعي….؛و البته به سرانجام رسوندش ميتونه چه پاداشي داشته باشه.

دردنامه ی شماره ی 6!

می توانم بریت بگویم,از همه ی آن چیز ها که نمی توانم تغییرشان بدهم.می توانم برایت بنویسم,از تمام آن کسان که نمی توانم دردهایشان را حتی تقلیل بدهم.

اینست آنچه که می دانم.و این است آنچه که نمی توانم…

-نامه ای به آموزگار خود بنویسید و شرح حال زندگی خود را بدهید.

پدرم بی کار است .مادرم در خانه های حسابی می رود ورخت می شوید,جمعه ها من با او می روم.یکجا می رویم که تاب دارد و خیلی اسباب بازی دارد و دو تا بچه دارد.ما یک اتاق داریم با آقا مهدی و زن او  زندگی می کنیم ,جای ما خوب نیست ,بچه ی او گریه می کند و کیف مرا بر می دارد.من کیفم را اگر بگیرم او گریه می کند و مرا می زند.چون  مادرم که نیست.پدرم می رود قهوه خانه چائی می خورد.مادرم الان یک بچه در شکمش دارد.من اگر درس بخوانم ماما می شوم که مادرم را نجات دهم.من زن آقا مهدی را دوست ندارم.چون کتکم می زند و چائی بمن نمی دهد.راه من از مدرسه خیلی جدا هست اینست که ظهر ها در مدرسه می مانم و عصر می روم خانه.من مدرسه را دوست دارم خانم آموزگار محترم.اگر جوراب را که داده بودید دیدید نپوشیدم چون زن مهدی آقا از من گرفت.او به من گفت باز هم از شما چیزی بخواهم ولی من نمی خواهم چون می دانم شما خیلی پول ندارید.اگر چیزی بگیرید زن مهدی آقا از من می گیرد.

پایان زندگیه من همین است.  

                                               شاگرد وفادار شما!

پسرک ، توپ و دنیا

پسرک کفشهای کتونی اش را پایش می کند. ( کتونی ها کمی گلی ، فرسوده شده و مناسب برای فوتبال خیابانی )

توپ چل تیکه اش را می زند زیر بغل و با شور در خانه را باز می کند. ( توپ چل تیکه ی آبی خوشرنگ و خوشگل ، که پدر بخاطر معدل 20اش تابستون براش از منیریه خریده بود ، یعنی با هم رفته بودن خریده بودن ، سمت خیابان اسدی منش ، از یه ئرزشی فروشی )

در را پشت سرش نمی بندد ، یعنی پیش می کند … مادر کمی غرزده و نزده بلند می شود در را می بندد. ( زمستان ، سوز سرد توی مغز آدم می پیچه وقتی در باز باشه )

دکمه ی آسانسور را پشت سر هم فشار می دهد ؛ تا جایی که دستش درد بگیرد. ( دکمه آسانسور دو هقته ای می شود که خراب است! کسی هم خوصله ی تعمیرش را ندارد که. باید آنفدر بزنیش تا یه وقت آسانسور رد نشه )

توی آسانسور محمد ، پسر طبقه دومیشون وایساده … سلام احوالپرسی بچه گانه ای می کند و به جمع محمدینا برای فوتبال می پیوندد. ( محمد همسن و سال پسرک است و با یه توپ سفید چل تیکه داشت می رفت فوتبال که پسرک با توپ آبی وارد آسانسور شد )

می دوند سمت زمین چمن مصنوعی که شهرداری اخیرا خیلی جاها زده. ( شهرداری تهران در اکثر محلات تهران زمین چمن های مصنوعی زده که کلی کش و لاستیک توشونه! )

با توپ سفید بازی می کنند …چرا ؟ ( همین جوری … یهو توپ سفید میاد وسط زمین یعنی با من بازی کنید ! )

موتوری کنار زمین توقف می کند. ( موتوری درین جا یعنی 2تا آدم که روی یک موتورند )

یکی شان می اید … ( خیلی عادی ، با قدم زدن … تا اینجاش مشکلیه ؟)

توپ را بر می دارد ! ( توپ آبی پسرک که گوشه ی زمین است )

ترک موتور می شود و می روند. ( یعنی توپ آبی پسرک را می دزدند )

پسرک می بیند ، تعجب می کند ، گریه می کند ؛ و گریه کنان به خانه می روند! ( تمام!)