دسته: جامعه

سپندارمذگان

وقتي به شروع و چگونگي وقوعش مي انديشم ، بنظرم همه چيز گيج كننده و پيچيده می آيد!اما ظاهرا اين گيجی چندان هم عجيب ودور از انتظار نيست،چون عبارت “ضربه فرهنگی”را چنين تعريف كرده اند: “تغييراتی در فرهنگ كه موجب به وجود آمدن گيجی، سردرگمی و هيجان می شود.” اين ضربه چنان نرم و آهسته بر پيكر ملت ما فرود آمد كه جز گيجی و بی هويتی پی آمد آن چيزی نفهميديم! شايد افراد زيادی را ببينيد كه كلمات Hi و Hello را با لهجه غليظAmerican اش تلفظ می كنند. اما تعداد افرادی كه از واژه دورود استفاده می كنند، بسيار نادر است! همينطور كلمه Thanks بيش از سپاسگزارم و Good bye بسيارراحت تر از « بدرود » در دهان ها می چرخد. ما حتی به اين هم بسنده نكرده ايم!اين روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد ،تمدن و تفاخر می دانند. سفره هفت سين نمی چينند ، اما در آراستن درخت كريسمس اهتمام می ورزند!جشن شب يلدا را كه به بهانه بلند شدن روز، برای شكرگزاری از بركات ونعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند ، اما همراه وهمزمان با بيگانگان روز شكرگزاری برپا می كنند!همه چيز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاريش می دانند،اما حتی اسم ” سپندار مذگان ” به گوششان نخورده است.چند سالی ست حوالی۲۶ بهمن ماه (۱۴ فوريه) كه می شود هياهو وهيجان را در خيابان ها می بينيم. مغازه های اجناس كادوئی لوكس وفانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد.از هر بچه مدرسه ای كه در مورد والنتاين سوال كنی می داند كه”در قرن سوم ميلادی كه مطابق می شود با اوايل امپراطوری ساسانی در ايران، در روم باستان فرمانروايی بوده است بنام كلوديوس دوم.كلوديوس عقايد عجيبی داشته است از جمله اينكه سربازی خوب خواهدجنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری رو قدغن می كند . كلوديوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشی به نام والنتيوس(والنتاين)،مخفيانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می كرد.كلوديوس دوم از اين جريان خبردار می شود و دستور می دهد كه والنتاين را به زندان بيندازند. والنتاين در زندان عاشق دخترزندانبان می شود .سرانجام كشيش به جرم جاری كردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود…بنابراين او را به عنوان فدايی وشهيدراه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق !”اما كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان ، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد ، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است ! جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايرانی دقيقا برابر است با ۲۹ بهمن ، يعنی تنها ۳ روز پس از والنتاين فرنگی !اين روز “سپندار مذگان” يا ” اسپندار مذگان” نام داشته است.فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان “روز عشق” به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند ، هريك از روزهای ماه نيز يك نام داشتند.بعنوان مثال روز نخست “روز اهورا مزدا”،روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه)كه نخستين صفت خداوند است،روز سوم ارديبهشت يعنی “بهترين راستی و پاكی”كه باز از صفات خداونداست،روز چهارم شهريور يعنی ” شاهی و فرمانروايی آرمانی”كه خاص خداوند است وروز پنجم ” سپندار مذ” بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمين است. يعنی گستراننده، مقدس ، فروتن .زمين نماد عشق است چون با فروتنی ، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكی می شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه برابر می شد، جشنی ترتيب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه ٬ مهر نام داشت و كه در ماه مهر، “مهرگان” لقب می گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يااسپندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همين عنوان می گرفتند. سپندار مذگان جشن زمين و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا می كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه می دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده ، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت می كردند. ملت ايران از جمله ملت هايی است كه زندگی اش با جشن و شادمانی پيوندفراوانی داشته است ، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ ،نحوه زندگی ، خلق و خوی ، فلسفه حيات و كلا جهان بينی ايرانيان باستان است. از آنجايی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناييم شكوه و زيبايی اين فرهنگ با ما بيگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمريكاييها هستند كه به خود جهان بينی دچار می باشند. آنها دنيا را تنها از ديدگاه و زاويه خاص خود نگاه می كنند. مردمانی كه چنين ديدگاهی دارند، متوجه نمی شوند كه ملت های ديگر شيوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمريكاييها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر اين باورند كه عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سايرين است. اين موضوع در بررسی عملكرد آنان بخوبی نمایان است.بعنوان مثال در حالی كه اين روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمريكاييها تقريبا تنها به يك زبان حرف می زنند. همچنين مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.” اطلاع داشتن از فرهنگ های ساير ملل” و “مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها” دو مقوله كاملا جداست . با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم ديگران، بی اينكه ريشه در خاك، در فرهنگ و تاريخ ما داشته باشد، اگر هم به جايی برسيم، جايی ست كه ديگران پيش از ما رسيده اند و جا خوش كرده اند!

برای اينكه ملتی در تفكر عقيم شود، بايد هويت فرهنگی تاريخی را از اوگرفت. فرهنگ مهم ترين عامل در حيات، رشد، بالندگی يا نابودی ملت ها است. هويت هر ملتی در تاريخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی كه در تاريخ از جايگاه شامخی برخوردارند ، كسانی هستند كه توانسته اند به شيوه مؤثرتری خود ، فرهنگ و اسطوره های باستاني خود را معرفی كنند و حيات خود را تا ارتفاع يك افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرين و آيندگان حائز اهميت است، عدد افراد يك ملت و تعداد سربازانی كه در جنگ كشته شده اند نيست؛ بلكه ارزشی است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشريت دارد. شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از ۲۶ بهمن (Valentine) به ۲۹ بهمن ( سپندار مذگان ايرانيان باستان ) منتقل كنيم. سپندارمذگان بر همه ی دختران و پسران ایران زمین شاد باد.

منبع: +

شش مورد تامل

از بیکاری بنده به چند نکته توجه فرمایید

مورد یکم، دو

امروز رفته بودیم کوه، من و دوستان (نمی شد از با استفاده کرد!)؛ حرف شد که شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی ایران، به برکت دولت نهم و سی سال اقتدار و پیشرفت و پشتیبانی(!) که انسان را یاد ابولقاسم فردوسی می اندازد، در اواخر سال نوآوری و شکوفایی، نوآوری فرموده اند و فیلمی گزارده و زیر آن مرقوم نموده اند: “دیدن این فیلم به افراد زیر 13 سال توصیه نمی شود” !. از قضا وقتی رسیدم به(!)خونه گوشی همیشه در صحنه ولی خاموش شده ی خود را روشن کردم و دیدم فرط و فرت پیغامک و اس.ام.اس سرازیر می شود! با دقت در یکی از ایشان که 1دقیقه پیش تر مرسول شده بودند، دریافت که فیلم مذکور پخش می شود! بعد از دیدن فیلم و نفهمیدن قسمت هایی به دلیل سانسور یا هر اشتباه دیگری، به این فکر کردم که “چرا شبکه دو در هنگامه پخش برنامه کودکان و خردسالان و نوجوانان، اسم خود را به شبکه کودک تغییر می دهد و حالا فیلمی برای کودکان می گذارد و به آنهایی که زیر 13 هستند توصیه می کند جون من نبین!” و بلافاصله ذهنم خودش رو کمی جابه جا کرد و گفت: “آخه …! تعریف کودک که افراد زیر 13 سال نیست!! کودک تعریف وسیع تری داره که ذهن تو قادر به درک ایشان نیست” حقا که ذهنم خودش را بیش از حد تحویل می گیرد!

مورد دوم، یک

یکی نیست به ما آموزش بده انسانیت و رفتار مدن‌یته را آیا ؟! به هر حال ادعای و دعای ما در باب “فرهنگ” گوش فلک را کر می کند، لهذا، هیچ شخصی به این اربده های ما، که نمی دانیم چگونه نوشته می شوند، گوش جان که هیچ گوش تن هم نمی دهد !

مورد سوم، پارادوکس فکری

در دین ما گفته می شود “تازه مسلمان با غیر تازه مسلمان هیچ تفاوت معنا داری ندارد” و ما ناراضی هستیم از اینکه خلیفه دوم حق ایرانیان از بیت المال را نیم از اعراب قرار داد! و خودمان با کمال ادعا و دعا در باب “فرهنگ” آواز سر می دهیم که آمریکا 200سال هم نیست که کشف شده است، ولی ما 200 سال است در حال پس رفتیم! وما کسانی هستیم که کوروش پادشاه بود! و از قبل گفته و شنیده می شد “من کسی ام که شاه رفت”! چه بی ربط مربوط می شوند بعضی چیزها که زیاد هم چیز نیستن! و حتی این حق ریش سفیدی و آب و گل و خاک که امروز به لباسم بود.

مورد چهارم، حق

شاید برای ما بیش از اینکه حق آب و گل باشد، برای آب و گل نسبت به ما حق آب و گلی وجود دارد و ما بد برداشت کرده ایم!

مورد پنجم، ذهنم

این ذهن محترمه بنده از موقع رقم مورد دوم خودش را به استخوان های پسین و پیشین و زیرین سر می زند که من حرف دارم! من می خواهم از این گمراهی تو را برهانم! “تو فکر کردی فرهنگ ما مدیون کوروشه؟! درست که یهود و حتی صهیونیست نسبت به اوشون ارادات فراوان دارند، ولی من که قدر یک بشکه نفت هم ارزش قایل نیستم! ما خدا و پیامبر و امامان و ان+12 معصوم را داریم ما…” ذهن من بیش از حد حساب شده و تامل شده و باخبر از قیمت گوجه صحبت می کرد، دیدم ملال آور می شود، تذکر می دهم که “ما ان+چهارده معصوم داریم برادر!” و دوباره ذهن میکروفون رو به دست می گیرد و “ما در این دویست سال شاید پیشرفت چندانی نداشته باشیم ولی در این 30 سال اخیر و 4سال اخیرتر پیشرفت های کانگورو مانندی داشته ایم! شما به جای 200 سال باید می گفتی 170 سال گذشته ما در …” و باز هم این ذهن معلومات و توانایی های خودش رو نشان می دهد و فکر نمی کند چه 200 چه 170 چه 31، همه شامل فجر نور نیز می شوند! و با کمال رو ذهن در ادامه می گوید “شما چکار به آب و گل دارید؟! اگر جایی وقفی باشد که شما حق آب و گل ندارید که! در ضمن! شما حق آب را باید جدای از حق گل خریداری کنید و…” و من به نظرم می رسد “مورد”ی اضافه کنم:

مورد ششم، ویرایش مورد دوم، یک

یکی نیست این ذهن و ذهنیت و آموزش هایی که به ما داده شده را از این چپاندن‌گاه مغز ما در بیاورد ؟! عذاب آور است این ذهنیت

برف میاد؟!؟!

به نظرت عجیب ترین اتفاق ممکن چیه؟؟!

فکر کن با دو تا از دوستات داری راه میری بعد میفهمی حالا که تو آفتابی گرمت شده. همگی مشغول خوردنید. یکدفعه به خودت میای و میبینی تو همون هوای آفتابی و به خصوص بدون ابر!!! داره برف میاد!!!!! به روی خودت نمیاری و پیش خودت به این موضوع فکر میکنی. چند دقیقه که میگذره دوستم متوجه موضوع میشه و بلند اعلامش میکنه! تو راه از یک خانم میانسال میپرسی: “ببخشید، به نظرتون عجیب نیست که تو هوای آفتابی داره برف میاد؟!” ایشونم با خنده میگه: “هه! چرا!” و تو کاملاً متوجه میشی که طرفت هیچ چیز عجیبی ندیده.

دو تا دختر مدرسه ای سر این موضوع بهت تیکه بی مزه میندازن و پسر عطر فروش بهتون میگه: “یعنی واقعاً براتون عجیبه؟!؟!؟”

چند تا پسر از کنارت رد میشن و صرف شوخی و تیکه انداختن میگن: “چه ضایع که تو هوای آفتابی برف بیاد!” و اینجاست که تو میفهمی این موضوع میتونه ضایع باشه!!!

آخه پس قانون علّیت چی میگه؟!؟!؟ مگه میشه تو هوای آفتابی وگرم برف بیاد؟!؟ پس ابر واسه چیه؟!؟! اول علت میاد بعد معلول؟! یا اول معلول میاد، بعد علت دنبالش دو میزنه(همون میدود!)؟!؟!؟

دوستای سمپادی! به دادمون برسید:دی    آیا ما تا الان تو خواب غفلت بودیم یا واقعاً این واقعه عجیبه؟!؟!؟

حجاب ِ او

چادر سرش می کرد.
وارد که می شد، با دست چپ کیف را می گذاشت روی صندلی و با دست راست چادر را از سرش می کشید. بعد، وسط طرف صاف ش را پیدا می کرد و از همان یک نقطه توی هوا معلق نگه ش می داشت. بعد چادر را آویزان می کرد و بر می گشت جلوی صندلی اش. می ایستاد رو به روی ما و در حال سلام علیک کردن و پرسیدن از درس و مشق، روسری اش را صاف می کرد و موهای بلندش را (که تا کمرش می رسید) از روی شانه می انداخت پشت سرش. همان مانتوی همیشگی را هم می پوشید. طوسی رنگ؛ کوتاه و تنگ..
حجاب اش این طوری بود.
برخوردش هم، گرم بود. حالا هر کسی که می خواستید باشید، باشید. ردیف اول می نشست و دوست داشت به او توجه شود. اصلا این را توی چشم هایش می شد دید.
وقتی بعد از مدت ها، یخ م باز شد و اولین بار اسمش را صدا زدم، توی چشم هایش یک چیزی بود! انگار که می خواهد بگوید: بالاخره این یکی هم شد..
و من هم عجیب سر سخت بودم. آخرین نفری که با او حرف زد..
خلاصه، سر کلاس هم همین طوری بود. برای جلب توجه معلم از شوخی و خنده گرفته تا سوال پیچ کردن و جواب سوال ها را داد زدن، از هیچ چیز کم نمی گذاشت! ردیف اول، جلوی میز معلم، با آن همه لبخند و آن مانتو ی لعنتی، که هر بار نگاهش می کنی، باید یاد چادری که آویزان کرده بیفتی!
معلم هم مرد بود.. یک طوری، من هم معذب می شدم.. به زور که بلندم می کرد، بروم مساله حل کنم، هی سرخ و سفید می شدم زیر نگاه سنگین و خیره اش. اصلا، طرف او هم نمی رفتم. ماژیک را که می داد دستم، با بیشترین فاصله می ایستادم و از دستش می گرفتم.. بعد هم می گذاشتم روی میزش و در جواب مرسی اش هم، یک خواهش می کنم زیر لبی می گفتم..
من، که یک مانتو ی بیرون نداشتم که با آن جرات کنم بروم مدرسه، این طوری، و او، با آن چادرش، آن طوری..
من که ادعا نداشتم این طوری، و او که مدعی بود، آن طوری..
پای تخته که می رفت، با صدای بلند مساله ها را توضیح می داد و اصلا حواس ش هم نبود معلم چه طوری نگاهش می کند..
من هِی لبم را می گزیدم و نگاه که می کردم، می دیدم دوستانم هم لب شان را می گزند.
آن وقت، او، عین خیال ش هم نبود..
آخر سر هم، حسرت به دلم ماند به او بگویم به نظر من مانتوی کوتاه و تنگ ش زیر همان چادر باید بماند و موهایش را هم، خوب است کوتاه کند که از زیر آن روسری لعنتی آن طوری بیرون نزند، و آن نیش بازش را هم، جمع کند..
وگرنه، می تواند مثل بقیه باشد..
مطمئن م آدم های معمولی خیلی کم تر جلب توجه می کنند..

ضمیمه:

من یک کلام گفتم من دیگه نمی نویسم! حالا عصبانی بودم، یه چیزی گفتم! باید بودید می دیدید چه استقبالی شد :دی انقدر که اس ام اس دادید “دیگه نمی نویسی، نه؟” :دی

خط قرمز

یک :

پشت خط قرمز ، زیر خط فقر

سر یه 2راهی گیر کردم

یه ور جنگ و قحطی

یه ور بدبختی

نه می تونم برم نه برگردم

دهقان فداکار ، دربدر و بیکار

نگفتی ؟ علم بهتر بود یا ثروت

علم بنده ی پوله

پول تو دست زوره

دنیا و پول و زور می گردن

آقا نگه دار… همینجا پیاده می شم …

ناطق پیش از دستور ، سخنران پر شور ، ناجی وضع اقتصادی

مشکلات ما اینه ، تبرج و چکمه ، طرح امنیت اجتماعی

فساد توی ده ، فحشا توی شهر ، فساد مالی و اداری

صحبت از فساد شد ، حرف از فحشاست ، شما از کسی خبر نداری ؟

مافیای فوتبال ، مافیای نفتی ، مافیای موسیقی و شکر

یه لطفی به من کن …

آقا نگه دار … من پیاده می شم!

مشارکت مدنی

تنبیه بدنی

سازندگی و خریدن

عدالت و فروختن

آخرش اصلاحات رو اصلاح کردن …

آقا نگه دار … من همینجا پیاده می شم!

 

دو :

 

بعد از یه روز پرکار توی ماشین دوستم نشستم و دردلاشو گوش می دم …

یه عالمه راه الکی ، یه عالمه درد دل … اسم من نیماست! اسم اونم نیماست …

توی سهروردی ایم که میگم :

” _ نیما، سرما که نخوردی ؟

_ نه

_ بسه انقدر نق زدی … میدون پالیزی وایسا 2تا بستنی بگیرم تو آرامش بخوریم “

میریم تا پالیزی ، شلوغی و ماشینها و پلیس مارو به جلوتر راهنمایی می کنن تا آخر جلوی پارک اندیشه ، ماشینمون پارک می شه … کیف پولمو از رو داشبورد بر می دارم و قدم میزارم رو آسفالت …

 

از ادم های جورواجور، از دخترای قشنگ ، از پسرای فشن ، از کنار ون بی ام و یگان ویژه ، از کنارجوی آب ، از کنار عروسک فروشی و  همه چیز می گذرم … جلوی مغازه کمی معطل می شوم …

” _ جانم ؟

_ 2تا ازون ویتامینه ویژه هات بده …

_ ویژه یا مخصوص ؟

_ ویژه ی همیشه

_ آهان ، 5 تومن!

_ بفرمایید

_ مرسی “

دستم برای گرفتن فیش دراز می شود …

فیش رو می گیرم و  سرمو از رنگهای و نورهای مغازه به سیاهی آسفالت و صداهای سهروردی می کشم …

 

دختر کوچولوی فال فروش بعد ازینکه موفق نمی شود فالی به دختر پسر جوانی که حالا با این دست های محکمی که از هم گرفته اند معلوم نیست به کجا تکیه زدند بفروشد ، نگاهش آرام به دخترک صورتی پوش ملوسی می رسد که حالا در کنار من ، دست در دستان پدرش رو بروی مغازه وایساده …

” _ بابا … از کودوم بستنیا دوس داری ؟ “

نگاه دختر فال فروش اما لحظه ای از دختر صورتی قطع نمی شود. نکند یادش رفته اگر بی پول برگردد کتک می خورد ؟

آرام آرام نگاهم را می چرخانم … دختر موبایل بدست می پرسد:

” _ سلام عسل … کجایی ؟؟  ا ا ا ! چرا ؟ دیر میای که بازم … پیاده؟ مگه بابات ماشینو نداد؟ نداد؟ پس چرا صدای ضبط میاد ؟ …. “

به کف پیاده رو خیره می شوم … خسته کننده است … یکنواخت … سرم را از روی یکی از پاهای دور بالا می آورم … نه ژولیده است و نه لباس هایش پاره … فقط مثل کارگرها کمی تی شرت سفیدش به سیاهی می زند و شلوار جین آبیش کثیف و خشک شده!

دستش یک لیوانه که نصفش بستنیه و یه قاشق معمولی توشه … نگاهش اما همه جا می چرخه … نزدیک و نزدیک تر میشه … نزدیک تر … به سمت آشغالی متمایل میشه و میره جلو … در پلاستیکی آشغالی گرد رو ور میداره ، کمی با دست توشو جابجا می کنه ، دستشو داخل تر می بره و به قدر نصف کف دست با سر انگشتانش مقداری بستنی رو بیرون میاره و به دارایی بستنی هاش اضافه می کنه … میره … جلوتر …

 

دستمو دراز می کنم ، لیوانهارو می گیرم و به سمت ماشین میرم … کاش شوخی بود زندگی !

 

غزه!؟

پ.گ:
اخبار شبکه‌ی اول را نگاه کنید..
هر شب همه را خفه می کنند که وضع غزّه چطور است..
اخبار داشت تصویر چند اسرائیلی را نشان می‌داد که قدم می‌زنند و بعد روی تصویر می‌گفت اسرائیلی‌ها از دست مردم فلسطین در امان نیستند و پناه گرفتند و ..!!
دانش جویان داوطلب برای رفتن به غزه، در فرودگاه مهرآباد تحسن کرده بودند.. پرواز به غزّه دیگر سفر خارجی به حساب نمی‌آید.. غزّه را، باید استان کنند..
رادیو می گفت “بیست ویلچری، به طور خودجوش، ساعت ده صبح، برای حمایت از غزّه، به میدان فلسطین رفتند” . ما هر روز در میدان فلسطین یک جور بساط داریم!! اما تا به حال شنیده‌اید بیست نفر آدم با یک ویژگی خاص و مشترک به طور خودجوش در یک مکان مشخص در یک ساعت، جمع شوند!؟ مگر آن که خواب‌نما شده باشند..
چند درصد کشته شدگان، زنان و کودکان بودند..!؟ فکر نکنید من دلم برای آن زن و آن کودک که نشان می دهد، نمی‌سوزد.. چرا. اصلن، دلم کباب می شود!! اما طبیعی است وقتی مردان پناه ببرند به خانه‌ها و مدرسه‌ها و بیمارستان‌ها، دشمن هم دنبال‌شان می‌رود!!
من از جنگ حمایت نمی کنم. متنفرم از مرگ آدم‌های بی گناه. متنفرم از دیدن کشتار عامه‌ی مردم. غصه می خورم برای بچه‌هایشان..
از خودتان بپرسید چرا توی همه‌ی دنیا، فقط ایران حرص غزه را می‌خورد؟ یک کارشناس می‌گفت اگر به خاطر دخالت‌های ایران نبود، سال‌ها پیش صلح بر پا شده بود.. چه کسی از جنگ سود می‌برد؟
هر روز سید حسن نصرالله را نشان می‌دهند.. از همه‌ی حرف‌هایی که سران اسرائیل می‌رنند، تنها یک جمله را پخش می‌کنند.
اخبار ما تحریف می شود، پْرِس تی‌وی تحریف‌ش کم‌تر از آن است،  بی‌بی‌سی هم تحریف می‌شود، الجزیره هم تحریف می‌شود.. چون هر کسی می‌خواهد حرف خودش توی ذهن مردم بماند!! حالا هی گوش کنیم و فکر نکنیم.. بگذاریم همان که آن‌ها می‌گویند در ذهن‌مان هک می‌شود!!

پ.ا:

پ.ن:
1. یادمان باشد این بار که در آینه نگاه کردیم، ببینیم یک جفت آنتن روی سرمان در آمده یا نه!؟
2. یکی از اساتید اشاره‌ی زیبایی به معنی واژه‌ی «دشمن» کرد. «دُش» به معنی “ضد، مخرب، ..” (مثل دُشنام) و «من» به معنی “اندیشه” است.. (مثل به‌من) حال این سؤال مطرح می‌شود: دشمن واقعی کی است؟
3. پ.گ: پیش‌گفتار؛ پ.ا: پیکره‌ی اصلی ( ِمتن)؛ پ.ن: پی‌نوشت؛

Pegäh ft. Arab