سکون! عدم! غیبت! تشویش! خبر میاید از تحرک و پویایی، وجود، حضور و نظم. قلب تپش میکند. خون جای میشود در تمام رگها. هول و هراس، دردناک، دردناک… شوق و هیجان، نگرانی و ترس و آمدن، آمدن وجود و قلب میتپد و خون جاری میشود. دست و پایی میجنبد و صدای گریه میپیچد و یک انسان به وجود میاید: خون جاری میشود… یک امید، یک سرآغاز که امید به پایان بردنی نیکو دارد. مفهوم انسانیت شکل میگیرد. انسان: استعداد، فکر، انتخاب، خطا، عصیان و… اینجا وجودی است نقطه اتکای بشریت، آنجا که آغازگر است. آنجا که مسیر را طی میکند… و مفهوم کمک و یاری، استغنای زندگانی، مفهوم همیشه شادابی و چالاکی. منبعی به غایت عظیم از نیروی هستی… و سرانجام مفهوم عشق، ایثار، زندگی، جلوهای از خوبی مطلق از انگیزه….
مفهوم فرای گفتار است، فرای زبان، فرای تفکر. مفهوم مادری است و مادر عشق مطلق است…
آن موجودی که با اراده و اختیار خود سر بر بالین مقاربت میگذارد و ماهها از این نطفه نارس با عشق و مهر محافظت میکند. وجود او را در وجود خود، بقایش را پایداری خود و تولدش را موفقیتی برای خود میپندارد. و سرانجام نوزادی و باز آغاز با مادر است. لحظه لحظه با او بودن، غم و اشک او را دیدن و در شادیش خندیدن و به او آدمی آموختن، مادر میخواهد… میخواهد…
… و آن اوج اعتلایی اعتلایی که در محبت میتوان دید: در اینجا سخن از نیاز نیست، همه جا سخن از خواستن است. انتخاب مسیر مهر، عشق. و زمان اینجا حرفی برای گفتن ندارد. تحدید شکست میخورد: دوستی مادر و فرزند که حدی ندارد. هر حدی هم شکستنی است. و دنبال فلسفه گشتن (!) چارهای برای فکر نمیگذارد که اعتراف کند که هست… فقط هست… نه بیشتر و نه کمتر…
اینست که میگویم مطلق است. نمیتوان مرزی قایل شد. و مهر و عشق مطلق که نه از نیاز بلکه از خواستن است زیباترین و برازندهترین عشق و والاتر از این: زیباترین وجود مخلوق است.
مادر تنها یک انسان نیست. مادر آنی نیست که میزاید، شیر میدهد، تربیت میکند، فداکاری میکند، میآموزد و یاری میکند. مادر جسم نیست، مادر زمان و مکان نمیشناسد. مادر تنها یک مفهوم است. مفهومی ساده! (و انسانها چقدر این مفاهیم ساده را دوست دارند).
مادر یک روحیه است که در انزوای خاطر انسان و در پی خوار و بیارزش شدن تمام افکار پس از گذشت مدتی در ذهن بشر و در دنیایی که همه چیز بر پایهی دادوستد بنا شده، در میان مردمی که دنیا را آنگونه که هست نمیبینند (آنگونه که میبینند هست!) مادری موهبتی است بالاتر از آنچه انسان طلب میکند. هر کسی مجموعه شگرف است از افکار، عقاید، باورها و خرافه و در پی آن مجموعهای از رفتار، گفتار؛ اخلاق و مذهب! هیچ دو انسانی را نمیتوان یافت که دقیقا عین هم باشند، مثل هم رفتار کنند و مانند هم بیاموزند و عمل کنند. اگر هم باشد تلاشی و تقلیدی است در جهت یکی شدن. یعنی باز دو موجود نیستند که متفاوتند: تنها یک وجود در دو نمود متفاوت! گاهی انسانها قدر طلب میشوند وگاه عدالت خواه، بعضیها قارون زمان میشوند و بعضی زاهد خلوت نشین. بعضی محمد میشوند و بعضی دیگر ابوسفیان. و شاید هم آدمهایی که با یک فکر نیوتن میشوند و بعضی یک عمر در سیاه چاله جهل میمانند…
اما با همه این گونه گونی که خاص خلقت است هیچ کس از مادر متنفر نیست. اشتباه فکر نکنید. منظور از این حرف این نیست که تمام مادران عالم در اوج اعتلایند و هرکه غیر مادر باشد اینگونه نیست. مقصود تنها معنا و درون مادریست و این آنچیزیست که انسان آنرا میشناسد.
آنگاه که روح القدس، فرشته عشق بر وجود خالی و معصوم مریم (که هنوز مادر نیست) چیره میگردد و فراموشخانه عدمش را که تاریکی و نیستی و آرامشی است منتظر، خواهنده، سرشار و لبریز از هستن و وجود و عشق و صفا میکند و آنگاه که مسیحزاده میشود، تمام آنچه در عالم هستی است، چه آنهایی که میبینند و نمیبینند، میفهمند و نمیفهمند، دور و نزدیک و هر آنچه در زمین سبز و آسمان آبیست نظاره گرند چرا که در این نقطه از هستی اتفاق مهمی در شرف وقوع است، چرا که اینجا انسانی دارد دارد پرواز میکند، محو میشود: مریم مادر میشود… مسیح شدن آنکس که گویند روح خدا در او جاریست، کسی که با یک اشارت بساط کفر و بت پرستی و شرک و جهل زمان برمیچیند، آن پیامبر الهی و آن نماد آزادگی مطلق در حقیقت بدون مادری مریم هیچ است و مادری چه کسی جز مریم را میتواند پذیرفت…؟
آری تا بشر نباشد، تا نسل نباشد، تاریخ نباشد، مرد نباشد، عشق نباشد و نوزادی نباشد هیچ کس مادر نمیشود. هیچ کس محبت مادری نمیورزد و هیچ کس به عنوان مادر تمام سرنوشت و زندگی و رفتار خود را از دیگر تاثیر گرفته نمیبیند: کودکی که سرشار از استعداد و توانایی است. کودکی که خواهد گریست، راه خواهد رفت، شیر خواهد خورد، بازی خواهد کرد، رشد خواهد کرد، علم خواهد آموخت، کار خواهد کرد، عاشق خواهد شد و خود مادر خواهد شد. اما باز کودک خواهد ماند. آری فرزند حتی تا دم مرگ برای مادر، کودکی خواهد ماند… اما بدون همه اینها، حتی بدون وجود مادر، مادری هست. نمیتوان آنرا انکار کرد، حتی اگر آرزویی بیش نباشد…
و انسان بدون حضور مادر چگونه میتواند انسان باشد. انسانی که نیازمند است. نیاز به همه چیز… همه… انسانی که که بر تمام موجودات عالم به قدمت تاریخ فخرفروشی کرده و همواره خود را خاکی دید که گوهر عشق در میانه نهان دارد و همواره محبت کرده و همیشه عاشق بوده و از تنهایی و انزوا بیزار، آن انسانی که قلههای علم را چنان فتح کرده که توانسته همانند خود بیافریند و سالهای سال زنده بماند و فهم و کمال بیاموزد و فریاد و غرشهای غرورمندانهاش گوش عالم را کر کرده و آن جوانی با آن همه سعی و امید و تک و پو، آن مردی که پس از آن همه رنج و درد و فشار زندگی روزمره سربلند از پیچ و خمهای صعب العبور و هولناک حوادث میگذرد، آنکس که دهها سال با رنج و مشقت به کسب دانش میپردازد و آن دلی که از راه درد درس مهر میاموزد و تنی که ایثار میکند و وجودی که پرستش میکند و بشری که خلیفه مطلق بیهمتای بیمحابای غیور خدا بر زمین و اهل زمین میشود همه و همه بدون مادر، بدون آن نمود عشق حقیقی، بدون تحقق رویاهایی که انسان در ذهن میپرورد نمیتواند و نمیشود که انسان شود…!
پس برای طی کردن راه عشق حتما باید از گذرگاه مادری گذشت و چه زیباست زمانی که انسان خود را نمیبیند: از خود فاصله میگیرد و مرداب سکون شخصیتش را رود پر تکاپو و خروشانی میسازد و سوسوی شمع معیشتش خورشید تابان زندگی میگردد و بته خار برهوت تفکرش، بید مجنون احساس و مهر میشود و آسمان ابری و دل گرفتهاش میگرید و بارور میسازد و تپه ماهورهای بیارزش دغدغه و عقدهاش کوههای با صلابت و مستحکم شرافت میشود و سدهای کوته نظری و سطحی نگریاش به لطف سیلابهای آگاهی و مدنیت میشکند… باز خود را نمیبیند. تکاپو و زندگانی و احساس و مهر و اشک و شرافت و خودآگاهی و مدنیتش فدای یک موجود، یک نقطه: یک فرزند میشود. همان وقت است که مادر بودن آفریده میشود و باز خدا دیده میشود. اینبار در ظاهر یک زن و باطن یک رویا زیباتر و شگفتتر از حقیقت، بازهم در وجود یک انسان: یک مادر……………….!