دوست!

اولين باري كه با هم حرف زديم تو خوابگاه مركز بود. به نظرم دختر خوبي ميومد. قدش متوسط بود. موقع يه رصد كلي با هم حرف زديم و بالاخره دوست شديم. حالا 2 سال ميگذره و ما هنوز با هم دوستيم 2 تا دوسته صميمي.1

پي نوشت:

1) منظورم خانوم حنا صحت پور بود.

سمپادیا مرا خسته می کند.

چند روز پیش آرزو کردم کاش هیچ وقت سمپادیا نبود …

سمپادیا من رو خسته می کنه ، یک جورایی شده تنها دلیل اینترنت اومدنم. منی که همیشه چراغ مسنجرم روشن بود حالا دیگه به خاطر این که جواب پی ام های اینو اون رو ندم آنلاین نمیشم. چون وقت نمی کنم.

واسه شما خیلی راحته. میاین سری به سایت میزنین. آپدیت هارو چک می کنین. کامنت ها رو میخونین. کامنت میزارین و میرین …

اما من چی ؟ باید بیام سایت. کل سایت رو بررسی کنم. تک تک کلمات رو بخونم. تک تک بحث ها رو بخونم. تک تک کامنت ها رو بخونم. سوراخ سمبه های این سایت رو چک کنم تا مشکلی پیش نیومده باشه.

فروم و وبلاگ. هردوشون دردسرهای خودشون رو دارند.

وبلاگ باید مطالب رو بخونم ، نظر بدم ، قسمت های فنی سایت رو بررسی کنم ، همیشه نرم افزارهای سیستم رو آپدیت نگه دارم. همیشه بکاپ بگیرم. به دنبال قالب های جدید باشم (هرچه میگردم خوبش نمیابم!) ، به دنبال پلاگین های جدید باشم…

توی فروم اوضاع بدتره. همه جوره عضو داریم. با همه جور نوشته و همه جور اخلاق . باید تک تک مطالب و بحث هارو بخونم. بررسی کنم که آیا توی جای درستش هستند. بررسی کنم که چیزی توشون بر خلاف قوانین انجمن نباشه. کی به کیه ! به اعضای خاطی اخطار بدم. (خیلی بده آدم خشن برخورد کنه اما مجبور میشم). روزی حداقل 5 پیغام خصوصی جواب بدم. انجمن رو زنده و به روز نگه دارم. انجمن های جدید بسازم.

تو این بین همیشه آمار سایت رو بررسی کنم. تبلیغ کنم …. وای اگر بدونین چقدر اعصاب خورد کنه وقتی آمار ضعیف سایت رو میبینم…

من تمام زندگیم کامپیوترم بود و تمام کامپیوترم اینترنت. حالا تمام اینترنتم شده سمپادیا !

مامان سرم داد میزنه ، اینترنت رو قطع کن. همیشه تهدید میشم که لپ تاپم رو ازم میگیرن و داغونش می کنن. ( یک بار بدنش رو شکستن). پول تلفن … هرروز صبح که میرم لپ تاپم رو قایم می کنم یک جای خونه. گاهی اوقات هم مجبور میشم با خودم ببرم مدرسه. 3 کیلو اضافه وزن کیفی !

سرعت اینترنت رو مخم راه میره. وای خدا ، اون قدر اعصابم خورد میشه با این سرعت حلزونی…

خوب شد یاد سرعت افتادم. باید سایت رو سبک ترش کنم. خیلی سنگین شده.

gprs ! وای ، باید سیستم موبایلی سایت رو حلش کنم. اعضا راحت تر بتونن سایت رو ببینن. تاحالا سه چهار تا سیستم رو تست کردم نمی دونم چه جوابی داده ! خودم ایرانسل ندارم بررسی کنم.

ای گندت بزنن… مدرسه … این همه تلکیف آخه ؟ معلم جبر . تمرین داده. نمی تونم هیچ کدومشو حل کنم. سخته ، وحشتناکه ، بچه ها هم نمی تونن ! اما اعتراضی ندارن. چون از یکی که تونسته بنویسه کپی می کنن. خیلی عادت بدیه. کپی زنی … بدجوری رایج شده توی مدرسمون.

باز سمپادیا …

یک نفهمی رفته کلی عکس غیراخلاقی زده ، بیا اینا رو پاک کن حالا ! بعدش هم عضویت مسدود می شود !

فکرم شده همیش این که چجوری سایت سمپادیا رو بالا ببرم. اون roadmap ای که توی ذهنم تصور می کنم خیلی سخته رسیدن بهش. خیلی سخته. وایییییی … یادم رفته بود. من سومم . کنکور . امتحان نهایی …

خیلی چیزها در مورد آینده سمپادیا تو ذهنم هستش که میدونم میتونم عملی کنم. اما کنکور نمیزاره. این دوسال باید بگذره.

من تنهام . کسی رو ندارم. مشکلات زندگی هم که از یک طرف… بابا بسه.

دلم خوش بود که اونو دارم ، اونم که رفت. چقدر امید بخش و انرژی بخش بود برام.  (اخیرا توی بلاگ خیلی ها در مورد اوشون حرف میزنن!)

نیما هم که رفت … هرازچند گاهی میاد این ورا.

باید مواظب حرف هایی که توی فروم و سایت میزنم باشم. خیلی خطرناکه ! به دلایلی که شما نمی دونین. استفاده از نام حقیقی هم دردسرهایی داره…

باید این وسط شخصیتی خاص از خودم توی فروم بسازم. راستی چی فکر می کنین در مورد من ؟ من چجور آدمی هستم؟

بعد از ، از دست دادن سمپادیا دات آی آر رنک سایت و کلی ایندکس پرید. جهنم ، یک سال بگذره. درست میشه…

خانواده ام اصلا درک نمی کنن سمپادیا رو ! به نظر اونا کار ابلهانه و کاملا بیهوده ایه! اما من این طور فکر نمی کنم. وقتی ازم میپرسن که چی ؟ هرچقدر فکر می کنم جوابی ندارم. وای اگر بدونن چقدر خرجش کردم پوست از سرم می کنن!

این وسط تنها ماندم من ! البته ناگفته نماند که بذرکار و حیدری خیلی کمک می کنند. اما بازهم …

چگونه باید واقعا این اعضا رو به قوانین عادت داد ؟!

.

.

.

.

چشام بسته است ، جهانم شکل خوابه ، عذابه ، اضطرابه ، اضطرابه ، روبه روم دیواری از مهر ، دیواری از سنگ

بگو ، بیهوده نیست. بگو بیهوده نیست فاصله آب و سراب ، بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست. بگو از کوچ پراکنده. فقط کابوس و تنهایی.

بگو … {دانلود}

و چه زود…

و چه زود گذشت…

اول گذشت…

دوم گذشت…

سوم به سرعت نور مي گذرد…

و فيلترها از راه مي رسند…

و اسامي قبولي ها…

و فقط خاطراتشان مي ماند…

اتفاقات خوب و بد…

و من عاشقه اين مدرسه ام…

و چه زود مي گذرد……………………………………………..

و دوباره شنبه…

زنگ مي خورد …

خانوما سره صف…

خانوماي سوم كه اون كنار نشستن…

و بالاخره همه سر صف مي روند…

با شروع حرف زدن اساطيد مدرسه صداي خنده و حرف بچه هاي آخر صف به گوش مي رسد( البته من چون خودم آخره صفم خيلي نمي شنوم)…

و چهره ي خانوم x كه ديدني ست…

و …

بچه هاي كلاس …      هر چي به جز 3.1 و 3.2…         برن…..

و ما جزو آخرين نفراييم…

مي رويم سر كلاس تا كتاباي كامپيوترمون رو برداريم…

تا طبقه ي آخر بايد رفت…

هر كي با هم گروهيش مي ره سر كامپيوترش…

و دوباره صفحات اينترنت…

هر كي يه صفحه اي باز مي كند…

و من مي گويم سايت سمپاديا….

و باز شد…

ولي چه فايده…

معلم آمد…

سلام بچه ها…

سوگند……………….نگارين…

بچه ها مانيتورا خاموش….

خوب درس امروز و شروع مي كنيم………………………………………………………………………………………………………..

این انصاف نیست

خدایا این انصاف نیست هیچی انصاف نیست….

چرا من دیوار کوتاهتر ازمال من نبود این همه ادم افریدی فقط این بلاها باید سرمن بیاد اونم وقتی همه دارن با جون و دل تلاش می کنن چرا چرا فرصت هارو برخلاف میل من سوق میدی ؟

این انصاف نیست چرا من باید تو دوروزی که تعطیلم مریض شم چرا من باید همه رو درک کنم باهمه راه بیام همه چیز رو برای کنکور لعنتی به جون بخرم چرا هیشکی نمی خاد یه ذره اندازه یه اپسیلون بفهمه منم ادمم باید برای خودم بیشتر وقت داشته باشم …

کم از زندگی نداشته ام میزنم تو هفده سالگی به اندازه 71 سال از به دنیا اومدنم پشیمونم …

همه چیز نامردیه این انصاف نیست..

چند بند مرتبط

به انتظار تو نه نشستم/نشسته بی امیدم/بایستم و بدانم/دوباره بلکه بیایی
نمی دونم چرا جدیدا سرعت اطراف بیشتر شده و من نشسته ام و نگاه هم نمی کنم. نگاه نمی کنم تا شاید به خودم نیام!
استفاده از علامت تعجب. یه نوع انتقال احساسه؟! شاید یکی از نشانه هایی که در نوشتار احساس رو می رسونه علامت تعجب باشه و چقدر من بی احساس از این احساس استفاده می کنم!
از قدیم گفتن اون چیزی رو که جوون توی آینه نمی بینه، پیر توی خشت خام نمی بینه که! چون وقتی آدم به سالخورده می شه، هم سیر می شه و هم چشمش ضعیف می شه! گیریم تجربه اش از جوون بیشتر، ولی چشمش که ضعیف تر!
می گن جدیدا هم می گن آنچه که شاگرد در تخته نمی بیند، استاد در ماژیک می بیند! مخصوصا اگه استاد فیزیک 1 جناب ارباب باشه!
(فکر توطئه و ربودن ماژیک از دست ایشون بس فساحت داشت که از ذکرش در خارج از پرانتز معذوریم!)
ب‌ن‌ام! به اول هر قسمت که نگاه می کنم این حرف ها رو میبینم! کنار هم می ذارم می شه بنام. اصوالا اول متن باید نوشت بنام خدا
خدیدیم! خیلی هم خندیدم! یکی از دوستان بعد چند روزی از دانشگاه ت‌شریف فرما شده بودن مدرسه و همدیگه رو دیدیم. اول که رسیدیم به نحوه بقل کردن و روبوسی خندیدیم! به هم خوابگاهی هاش هم خندیدیم. مشهدی + شیرازی + لر! فکر کنین با این بشر که دوست من هست یه جا باشن و در مورد یه چیزی حرف بزنن که هر کدوم یه تلفظی ازش دارن و هیچکی نفهمه اون یکی چی می گه و این دوست من حرف همه رو بفهمه و به همه بخنده!! من هم به اون! و البته بی خود می کنی به بقیه می خندی! با بقیه اگه وقت داشتی بخند.
جدیدا جوانان اونطرف خشت خام رو هم می بینن. کلاس های نقشه کشی صنعتی برای افزایش این توانایی است. بگذریم از این که جوان کم تجربه اونجاهایی رو که نمی بینه، ولی می دونه که هست، خط چین می ذاره و جرات نداره به صراحت اعلام کنه!

پ.ن: هیچ گونه برداشت و کاشت سیاسی و اجتماعی ننمایید! از لطف شما مجبورم متشکر باشم..