يك:
يه چيزيه كه رو دلم سنگيني مي كنه. تمام وجودمو انگار مي لرزونه و صدام در نمياد. نهايت، 4 ، 5 دقيقه در موردش حرف زدم و ديگه هيچي…حتي اشك هم نريختم!
اشك جوابمو نمي داد!
دلم نمي خواست بگم اشتباه كردم.. دلم مي خواست بگم نه… من دوست خوبي واسه ش بودم! دلم مي خواست بگم من وظايفم رو به عنوان دوست انجام دادم. اما اينا دروغه. اگه انجام مي دادم…
دلم مي خواست ساز دهني م رو بگيرم دستم، دو تايي، فقط با سازدهني م ، بريم يه جايي كه فقط آسمون باشه و خاك! دلم مي خواد تمام تنم فرياد بزنه… تمام سنگيني غم رو از رو دلم بكنه و ببره… ببره تو خاك. تو آسمون…
دلم مي خواد از چيزي راحت شم كه حتي نمي تونم واسه تون وصف ش كنم! مي فهمين؟!
دو:
بازي دوم ساعي رو دارم از دبي اسپورت مي بينم. اسم ساعي رو كه با لهجه ي خودشون مي گن، تپش قلبم زياد مي شه! چهار زانو مي شينم رو مبل… و ناخونامو تو ساق پام فرو مي كنم! تمام ساختمون رو گذاشتيم روي سرمون… فقط مامانم، طاقت نداشت حرص بخوره و رفت تو اتاق! با صداي جيغ ممتد ما، از اتاق مياد بيرون.. وقتي بازي دوم رو مي بره!
سر بازي سوم صورتم قرباني ناخونامه! بعد از اينكه برد، تو آينه ديدم كه رو صورتم پر از جاي ناخون شده!!
بازي آخر… اسم ايران رو كه مي گه يه لرزش خفيف تو تنم احساس مي كنم. بالش رو تو دستم فشار مي دم و زير لب به خواهرم كه از 4 امتياز از دست داده نگرانه، ميگم «اين ساعيه… مي بره!»
و وقتي مي بره… اشكي كه تو چشام حلقه زده رو پاك مي كنم و مي گم «دسّت درس! خسته نباشي»
7:45 دقيقه، اين طورا بود فكر كنم. كانال سه، داره اشكاي ساعي رو نشون مي ده… «تو ايران خيلي فشار روم بود…»
يه لبخند تلخ مي زنم.
غرور آفرين ايران، سرزمين پارسيان، مهد تمدن بشري، بايد چه جمله اي بگه… بعد از پيروزي!!
پي نوشت:
1. يك و دو اصلا ربطي به هم نداشتن! داشتن؟! نه!
2. ببخشيد كه روي شماها آپ كردم… تاريخ مصرف داشت مطلبم!