ي دانش آموز سمپادي چه مدليه؟؟؟

سلام خوبيين همگي سمپاديا…اوووضاع بر وقف يا نه وفق…چ ميدونم بابا اصن اوضاعتون مرادتونه؟(اها اينجولي بهتره)

من ي سمپاديم ك از اول راهنمايي توي اين خرخونه…آخ نه ببخشيد منظورم همون تيزهوشانه…بله من از موقعي كه چشامو وا كردم ديدم تو دسشوييي……اه اي بابا چرا اين كيبورده هي اشتب مينويسه..منظورم اينه كه تو تيزهوشان درس خوندم و امسال ميخوام برم دوم دبيرستان…الانم ك تابستوونه دوس داشتنيه ك لعنتي داره رو ب finishاش ميره منم غصه ام گرفته ك كل تابستونمو نشستم عين خلو چلا واستادم…..ههههه… نه يعني درس خوندم واس المپياد…بعدش يهو سرم خورد ب سنگو به خودم اومدم گفتم بذار آخرشو عشقو حال كنم…ب خاطر همين گشتمو گشتمو گشتمو گشتمو گشتمو يهو ديدم وقته ناهاره..پس ي چيزي كوفتيدمو دوياره گشتمو گشتمو گشتمو گشتمو باز يهو ديدم غذم هضم شده بايد برم اتاق فكر…دوباره گشتمو گشتمو گشتمو گشتمو گشتو(اي كوفت گشتمبرو بمير ديگه…)<<<بي ادب نقطه چين>>>…بلههه داشتم ميگفتم اينقدر گشتم تا بالاخره اين سايت سمپاديا رو پيدا كردم بعد فهميدم ك چقد بدبختم ك هر گورستوني ميرم اين سمپادهه دنبالم..اييش..پس باهاش كنار اومدمو توش عضويدمو…اي بي ادبا اگه فكر بد كنين منظورم تو سايتشه….حالاهم هر چن وقت ي بار برام  ي پست مياد تو ايميلم از اسن سايت خوشله و…… تهش……….(خوبه والا اينقد زر زده بعد تازه ميگه تهش.)<<خفه خوني.خودت زر زدي>>..تهش ميخام بگم ك شما هم هگه پستاي اين بروبچو خونده باشين شايد ب اين نتيجه رسيده باشين ك چقد همشون دپرسن..حالا واقعا چرا؟؟؟؟؟؟

ميشه بگين شما سمپاديا چرا فك ميكنين كه بايد شبيه اين مخ پخاي قديما ..منظورم همون انيشتينو دوستانه..بايد همش تو فكر درسو كنكورو..رتبه افتضاحووو بعدشم خجالت كشيدن از همه كسايي كه ميدونستن تو تيزهوشان درس خوندينو….باشين.نه واقعا چرا… يني اينجوري از زندگي هاي باحالتون لذت ميبريييد؟؟؟؟؟واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟نميگم ك بايد بيخيال اين چيزا شد..كنكور يكي از اصلي ترين دروازه هاي زندگيه..البته تو ايران..<<wow!!!!فكر كنم برا اولين بار تو زندگيم ي حرف آدميزادانه زدم>>>ولي خب هم ميشه درس خر زد هم ميشه جووني( از نوع باحالش و البته اخلاقيش و) كرد…حالا بر فرض ك خدايي نكرده كنكورتونو گوش شيطونو دوستاش كر تر زدين…حالا چرا مثه بعضيا ..تريپه مردنو بدبختي برميدارين..اصن گور باباي هركي كه بهتون تيكه ميندازه مگه ما واسه بقيه زندگي ميكنيم..

نظر شما چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

من ميگم اگه من ي دانش آموز سمپاديم كه مثلن تو عالم خيال دولت روم سرمايه گذاري كرده پس بايد از همه لحاظ اوكي باشم نه فقط از لحاظ درس..نبايد جوري بلشم كه همه از 10klmبفهمن من نو تيزهوشان درس ميخونم يا مثلن بچه خر خونم…واسه اينكه اگه احيانا ي نفري كه از درس خوندن بيزاره و البته تو ايران ابدا  از اين بچه ها بد پيدا نميشه..منو ديدو باهام هم كلام شد ببينه كه من به خاطر درس از زنگي نبريدمو دارم استفاده اشم ميبرم..كه بفهمه كه درس مانع زندگي و عشق و حال نميشه….

دروغ ميگم بگين شروور ميگي؟؟؟؟    :))))))))))))))((((((((((((((:

چه گذشته بر ما !!!

سلام

امروز بعد از تقریبا 1.5 سال دوباره اومدم سمپادیا … وقتی روی گروه نوشت کلیک کردم منتظر بودم تا صفحه باز بشه و بیام و توی بحث ها شرکت کنم …

اما وقتی صفحه باز شد … چیزی که دیدم فقط یه وبلاگ بود.

یه وبلاگ ساده که انگار فقط نویسنده داره و خبری از خواننده نیست.

واقعا چه گذشته بر سر ما.

چی شده که وبلاگی که روزی سه چهار هزار بازدید داشت شده این ؟

وبلاگی که که زیر هر پستش یک ساعت بعد از انتشار پست صد تا نظر میومد.

بحث های خوبی می کردیم.

اما الان چی ؟

واقعا باید متاسف بود .

اگه هنوز هم از نویسنده ها و مخاطبان قدیمیه سمپادیا کسی مونده یا هنوز حس سمپادی بودن تو وجودتون هست بیاید خودی نشون بدیم .

سفرِ مسافر

سلام می دونم خیلی وقته که از تابستون گذشته

این دومین نوشته ی منه هرچند که راضی کننده شاید نباشه (نه نیست)

یه تابستونه خسته کننده تو مالزی. جایی که نه هواش متعلق به منه نه زمینش و نه مردمش با من هیچ نسبتی دارن. تفریحاتشونو درک نمی کنم، رفتارشون برام عجیبه و …

کمی خسته کنندس به خصوص که روزه هم میگیرم هوا گرمه و ادمو کسل می کنه. دلم برای اینکه برای بودن با دوستام کلاس های تابستونی بردارم تنگ شده

مدرسه هوایی داشت که کمو بیش ماله من هم بود زمینش کلاس هاش با تک تکشون خاطره داشتم ادم هاشو می شناختم تفریحاته مشخصی داشتم

ولی اینجا خبری نیست از این تفریحات. کمی از تصمیمی که گرفتم پشیمونم یاده شوری میافتم که 2 ساله قبل برای خروج از ایران داشتم اول یه مدت ترکیه و استانبول خونه ی مادر بزرگ و خوشی های بودن در کنار اون. بعد از اینکه 1 سال اونجا موندم اومدم به مالزی کوالالامپور خوب خیلی فرق داشت. برای من سخت بود تازه تو استانبول چند تا دوست پیدا کرده بودم.

ولی گذشت الان 1 ماه مونده تا 1 ساله کامل رو تو مالزی بگذرونم. یک ساله به نسبت کسل کننده. تو این یک سال خیلی با اون کسی که نزدیکه 5 سال تو حلی درس خونده بود فاصله گرفتم. الان می دونم که نمیشه با همه دوست شد با بعضی ها باید فاصله داشت. در عین حال باید قدر اطرافیانو دونست.

می دونم که نتایج کنکوره هم دوره ای هام اومده برا همتون ارزوی موفقیت می کنم.

منم دعا کنید

انتخاب رشته دانشگاهی

چند روز پیش داشتم با دو نفر از اقوام سر یک سری مسائل صحبت میکردم؛یکیشون کارشناس ارشد ادبیات فارسی بود و دیگری کارشناس ارشد ادیان.

تا جایی که بحث رسید به انتخاب رشته دانشگاهی من!و من هم گفتم که ،من پارسال رتبه 394 کنکور زبان شدم و برای خالی نبودن عریضه چند تا انتخاب آخرم رو زبان خارجی زدم!ولی خب من به درد این جور رشته ها نمیخوردم،نرفتم.

دوستمون که ادیان خونده بود،میگفت:”زبان خارجی راه ورود به علوم انسانیه”.برام گفت که یکی از دوستاش ،با کارشناسی زبان آلمانی و ارشد ادیان ؛حالا تو کار ترجمه متون دینی به زبان آلمانیه.و برام از حوزه های پژوهشی و ترکیبی رشته های علوم انسانی میگفت.

من برای اولین بار بود که این حرف ها رو میشنیدم.و برام خیلی جالب بود.

حالا دارم به این فکر میکنم که چقدر یه دانش آموز توی دوره های تحصیلی ش ،نسبت به آینده علمی دید داره؟!

این راهی که توی آموزش ما پیش گرفته شده،ما رو به کجا میبره؟!

چرا کوچکترین تلاشی برای تبیین رشته های دانشگاهی و حوزه های پژوهشی برای دانش آموزان نمیشه؟!

یادمه ،دبیرستان ما که خیلی ادعای تلاش برای ساختن آینده ی بچه ها رو داشت،بچه ها رو زیاد به بازدید از دانشگاه ها میبرد.یادمه یه روز  بچه ها رفته بودن علوم پزشکی شهید بهشتی.وقتی برگشتن برای ما از همه چیز گفتن،از سلف اونجا تا ساختمون کلاساش و تیپ دانشجو هاش.ولی هیچی از رشته هاش نگفتن!!!

بچه ها وقتی بازدید میرن ،بیشتر به جای یاد گرفتن راجع به رشته ها،دانشجو میبینن!!این رو به استقرای تمام بازدید های مدرسمون میگم!حتی،وقتی فارغ التحصیل های مدرسه ما برمیگشتن تا برای ما از رشته های تحصیلی شون بگن،از همه چیز میگفتن الا اصل رشته شون!!

حالا اگه بری یه دانش آموز قوی اول دبیرستان رو ببینی و ازش بپرسی که آیا رشته علوم انسانی رو انتخاب میکنه؟!خیلی جدی میگه :انسانی جای تنبل هاست!

و اگه از یه نفر که کنکور ریاضی داده بپرسی که آیا مدیریت و یا علوم پایه رو انتخاب میکنی؟!خیلی جدی بهت میگه که :اینا جای رتبه های بد کنکوره!من باید مهندسی بخونم!!!

دم انتخاب رشته امسال،با یکی از بچه ها که قصد داشت با 1900 منطقه دو،پشت کنکور بمونه خیلی حرف زدم!عشق مهندسی برق بود و حتی نمیدونست سرفصل های تدریسی این رشته چیه!جوابش هم برای موندن پشت کنکور این بود که من عاشق اینم که بهم بگن خانوم مهندس!و البته از ایران رفتن انقدر برام مهمه که یک سال دیگه درس میخونم تا برق شریف قبول بشم.و در نهایت وقتی سعی کردم براش توضیح بدم که برای از ایران رفتن فقط به مهر مدرکت نگاه نمیکنن،با خنده گفت :تو چه میفهمی از پذیرش گرفتن،باید برق بخونی تا بری!!! و دیگه ادامه ندادیم بحثو!

واقعا چی میشه اگه به جای اینکه هزار تا موسسه کنکور و کتاب تست و… تحویل جامعه بدن؛یه سری موسسه به وجود بیاد،برای اینکه به دانش آموزان دید بدن راجع به رشته های مختلف توی دانشگاه!

ما عده ای از فارغ التحصیلان سمپاد،تنها کاری که از دستمون بر میومد این بود که توی انجمن سمپادیا با 11000 تا کاربر ،به معرفی رشته هامون پرداختیم.اونم قطعا دست و پاشکسته بود.از یه دانشجوی سال اولی دانشگاه چی بیشتر از این بر میاد؟!

قوانین مورفی!

اگر یک تاریخ برات خیلی مهمه، 10 روز قبل از اون یادته و دقیقا همون روز یادت میره. 355 روز بعدش هم داری حرص از یادرفتنش رو می خوری. این قضیه فقط تا وقتی که اون تاریخ مهمه ادامه داره و بعدش برعکس میشه.

وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!

موقع فوتبال نگاه کردن هشتاد دقيقه ميشيني چش تو چش تلويزيون هيچ اتفاقي نمي افته، يه دقيقه ميري دستشويي، مياي ميبيني بازي 2-2 تموم شده!

وقتي پياده باشي تاکسي گيرت نمي آد، اما وقتي با ماشين باشي توي ترافيکي از تاکسي ها گير مي کني.

هروقت گرسنه مياي خونه، اون شب اتفاقي غذا ندارين. اما يه شب که بيرون غذا مي خوري وقتي مياي خونه مي بيني غذاي مورد علاقت رو درست کردن.

تو يه ظرف آجيل اولين چيزي که مي خوري يه بادوم تلخه.

موقع درس خوندن پرزهاي موکت هم واسه آدم جذاب مي شه. دوست داري ساعت ها بشيني بهشون نگاه کني.

سر جلسه به دوستت که هيچي نخونده کل سوال ها رو برسوني و برگه هاتون با هم مو نزنه، نمره اون بيشتر مي شه. اين از قوانين ثابت مورفي هستش، شک نکن!

 

اگه يه ماشين صفر بخري، هرچقدر هم مواظبش باشي و سعي کني جاي مطمئني پارکش کني، بازم خط روش مي افته، ولي ماشين کهنه داغونت رو بزار وسط اتوبان کرج، شب بيا سالم برش دار.

يه وقت هايي که خيلي عجله داري اگه لاستيک هواپيما هم زير ماشين انداخته باشي، مياي مي بيني 2تاش پنچره!

دقيقا همون روزي که 5 دقيقه ديرتر بيدار شدي تمام وسايلت مفقود ميشن!

دقيقا وقتي جفت دستات تا آرنج گريسي يا گلي هستش، چشمت خارش مي گيره!

حضرت آزادی

تا زنجیر بر دستانت هست تا قفل بر دهانت هست تا پایت را میخ کرده اند که مبادا قدمی بی اذن حضرت ” آن چه ما می دانیم” برداری تا عقل تنها مزیتش از بر کردن صفات ثبوتی و سلبی است تا از شاپرک های رنگ رنگ سرنوشتت فقط تیره ای تک رنگ و افسرده باقی مانده تا نخواستی آن ها نباشی تا با هستی شان هستی و با نیستی شان نیستی تا نمی اندیشی تا اگر هم می اندیشی در اتاق فکر آنان می اندیشی تا اگر هم در اتاق آنان نمی اندیشی، اندیشه ات به زبانت و به قلمت سرایت نکرده، خلاصه تا تو آن هایی و آ نها همه، خوبی و نجیبی و نمونه و پاک و معصوم و سلام الله علیها و رحمه الله و برکاته….

اما

.

.

.

اما

آنی که بخواهی با دستان خسته زنجیری ات شاپرکی را تا  آغوش رهایی بدرقه کنی بخواهی قهوه تلخ حقیقت را کمی مزمزه کنی فریاد برآرند که وای برما که بند ها گسسته شد و حرمت ها شکسته شد و قلب ها تیره شد و صورت ها زشت شد و سیرت ها پلشت شد و عقل از سر پرید و نجابت پرید و پاکی پرید و خلاصه “دیوانه ای از قفس پرید” و هر آن چه خوب بودی پرید و پرید و پرید و …

 

به نام حضرت آزادی

                       به نام خدا