تا زیر ِ گلو.

“مخلص كلام آن كه بابا هركول و بستگانش بر كشتي پستي كه از جزيره ايتاك حركت مي كرد سوار شديم و از شبه جزيرة پلوپونز كه در دست چپ بود گذشتيم و هنگامي كه هوا در نهايت خوبي و لطافت بود در مصب شهر پينه از كشور اليد پياده شديم. عزم مان جزم بود كه هرچه زودتر اين كار نكبت باري را كه به عهده گرفته بوديم به پايان برسانيم. كساني كه در ركاب پهلوان بودند بسيار معدود بودند و عبارت بود از دجانيز معشوقة پهلوان و من و چند تن از غلاماني كه براي اداي قروض پهلوان هنوز به فروش نرفته بودند. چند نفر شاعر هم با ما سوار شده بودد كه مداحان رسمي پهلوان بودند و مأمور كه عنوان شاعرانه اي براي اين مسافرت پهلوان بيابند و قصيده سرائي نمايند ولي براي اينكه مخارج كمتر باشند آنها را در شهر تب پياده كرديم.

همين كه به شهر رسيديم معلوم شد پليدي و نجاست به مراتب بيشتر از آن است كه خيال كرده بوديم و به قدري زياد بود كه قدم برداشتن و راه پيمودن و به جلو رفتن سخت دشوار بود . ابتدا فقط گاهي با توده هاي نجاست مواجه مي شديم ولي هر قدر جلوتر مي رفتيم كثافت زيادتر مي شد به طوري كه كم كم تا به زانو در فضولات فرو مي رفتيم .”

نمایشنامه طويله هاي اوجياس، فردريش دورن مات

چگونه یک مدرسه را بهم بریزیم!!

سلام بروبکس باحال!!! راستش دیروز داشتم فکر میکردم ما تاحالا چند بار مدرسه رو بهم ریختیم یاد یه خاطره توپ افتادم!!! خاطره  راجع به ساغر جون عزیزمه!!

4 سال پیش . بقول حدیث ما هنوز فنچستان میرفتیم! سه شنبه زنگ تفریح اخر بود و بنده داشتم اهسته اهسته و دوان دوان در حالی که زیر لب تابستون کوتاهه زدبازی رو زمزمه میکردم،از پله ها بالا میرفتم که ناگهان دیدم من تنها کسی هستم که دارم میرم و بقیه یعنی جمعیت ۴٠٠ نفری مدرسه دارن میان!!! بله تمام ناگهانی تمام مدرسه ریختن تو حیاط. گفتم حتما باز یه عدد جنس مذکر خوشتیپ اومده تو مدرسه که مدرسه بهم ریخته!!!!

خلاصه با هزار زور و زحمت خودمو به کلاس رسوندم. یکی از بچه ها تو کلاس بود. داشتم خداروشکر کردم که این یکی عقلشو از دست نداده که دیدم نه اینم تعطیله!! داره داد میزنه : ساااااااااااااغر! سااااااااغر مرد!ساااااغرو کشتن! ساغرو بردن باغ رضوان! امشب شب ٧ ساغره! خلاصه همینجوری گفت تا به سالگرد ساغر رسید!!! (البته خدا اون روزو نیاره)…. آخرش فهمیدم ساغر یه چیزیش شده! دوباره دوان دوان و آرام آرام از پله ها پریدم پایین.البته تو راه چیزهایی شنیدم که …. مثلا:

میدونستی ساغر امتحانشو بد داده خودکشی کرده؟

می گن ساغر حوصله ش سر رفته بود رفت با چاقو یکی رو بکشه و البته به هدف شومش نرسید!

شنیدی میگن گروه مافیا اعلام کرده ساغر یه مهره ی سوخته س؟

آخرین چیزی که شنیدم این بود که پلیس فدرال اومده تا ساغرو ببره زندان آزکابان!!!!!!!(اخه چه ربطی داره؟؟!!!)

بالاخره من رسیدم دم در ساختمون دیدم یه عدد ساغر خونین و مالین دراز به دراز اون وسط افتاده! مستخدم مدرسه هم با دستکش مستراح شویی داره پیشونی خونی ساغرو پاک میکنه!!! بله آمبولانس اومد و ساغرو به اتاق عمل که همون اتاق خانوم مدیر محترم بود انتقال داد!!!!!

یک عمل حساس رو مغز ساغر انجام شد و ما هم خوشحال از این که کلاس رو پیچووندیم رفتیم پشت در اتاق عمل به صف شدیم. ناگهان در وا شد و یکی اومد بیرون. نفسا تو سینه حبس شد…. همه فکر کردن عزرائیل اومده ساغرو ببره…. دیدیم نه بابا ما از این شانس ها نداریم!!! خانوم مدیر بود و گفت: ساغر حالش خوبه!

حالا قضیه چی بود؟؟ ساغر با یکی از بچه های سال پایینی در حال شوخی و خنده بودن .هی این بدو ، اون بدو. این دوست عزیز می دوئه میره تو دستشویی و درو می بنده. والله نمی دونم در کور بود، ساغر کور بود ، نمیدونم چطور شد که ساغر با سر رفت تو در!!!!

بله دیگه این ساغر خانوم ما کلی بلا سرش اومده که الان به اینجا رسیده!!! خب دیگه… ای بابا! داستان تموم شد! دیگه چی میخوایین؟ برین پی کار تون دیگه!!! عجبا…!

لبخند ژگوند داروین

با سلام.

به یک میلیون تبریک عیدی که تاکنون شنُفتین، یکدونه منم بذارید یه گوشه

طی برنامه ریزی تعطیلاته جهت نیترو زدن و سبقت معرفتی درسی فکری و احیا قلبی مخی خودمان الان ما باس کار دگر میکردیم اما از انجا که حفظ وضع موجود!!(وضع موجود طفلکی!فقط سه روزش بود!) را نیزنگ شیطانی دانیم الان بهمش زدیم.

کله مردمو قطع کنید جاش کله داورین با اون همه یالوکوپال محاسن بذارید جاش.فرقی نداره.بچه دو سال یا دانشجو و خانماین تصویری که از دیدن مردم بازار شب عید تداعی میشد.می دیدم. از اون بدتر لبخند ژگوند داروینی بود که من میدیدم! دیگه چرا میخندی؟خوشحالی؟فتحوفتوحات کردی خوشحالی؟جیگرم میسوزه نخند بی انصاف!…

بنظر داروینیسم تا دم خونه ما رسیده!داروین سوار بر مرکب اومانیسم هی هی کنان چارچرخ(نعل) یکنفس از زمان نظریه پردازی تا عید91 تاخته بود.درسته داروین هیکلی شونه!…از دارودسته نظام علمی مدرنیته ولی خیلی موزماتر از بقیس!…

ایران به این بزرگی یه ورق کاغذ علمی نیست به بگه آی مردم!اینجارو نیگاااا ! بالای چشم داروین ابروهههههه!

در دنیا ؟بله.گفتن بالای چشمت ابروعه…..بعدش چش طرفی که گفت ابرو داررو در میارن میذارن کف دستش!

خیلی جالبه که این همه دخترپسر جوون انسان شناسی زیستی رو قبول کردن و برهه جوونی رو با سرمایه‌گذاری روی زفتارهای جفت یابی و تاکیید و پررنگ کردن نرینگی و مادینگی شون صرف تولید اندورفین و سروتونین می کنن . لایف استایل ما چیه؟ واسه زندگی انسانی که با حیوون و میمون یک تفاوت درجه‌ای در سلسلوار حیوونا داره نه ذاتی؟

خیلی جالبه که این همه خانواده ، انسان شناسی زیستی رو قبول کردن و برهه بزرگسال و میانسالی رو با سرمایه‌گذاری روی زفتارهای تفاخری و تکاثری واسه ساختن و مجلل کردن لونه و آشیونه و جم آذوغه واسه فصل سرما و صرف تولید اندورفین و سروتونین ،با پوز همسایه و فامیلو زدن ،با لوستر و ماشین و موبایل دست بچه دوساله دادن وفشن کردن بچها واسه باکلاسی و جلب نوجه و ممتازی فرزندان و مرفه نشوت دادن که ما هم جزوه دهک برتر ، قوی و مرفه جامعه می باشیم!  لایف استایل ما چیه؟ واسه زندگی انسانی که با حیوون و میمون یک تفاوت درجه‌ای در سلسلوار حیوونا داره نه ذاتی؟

برهان های علل فعالیت در زندگی لذت محور آندورفین و سروتونین هست:دوس دارم.دلم میخادودوس دارم اینجوری بپوشم شمام که جوری دوس داری بپوش.بی خیال.حال نداد.فاز نداد. … لذت عقل نیست.دلیل و استدلالی نداره.اگرم باشه.ماله حس یا احساس.

زندگی عقل گراکلمه عقل از «عقال»می یاد یعنی مهار و افسارکنترل.عقل کنترله.کنترل حس،خیال،وهم. کنترل رشد می یاره.حیوان رشد نداره.اگی حیوون نیستیم و رشد میخایم.بهاشو بدیم.لذتمون کنتزل کنیم. حس،خیال،وهمونو کنترل کنیم.به بقیه هم کمک کنیم .با افزایش محتوای آگاهی اطافیانومون .آگاهی صرفن دانش نیست. رفتار،اخموتخم برای تنبیه.لبخند پاداش.گفتگو و باز کردن ذهن و شکستن افکارروزمرگی و

قدرت اعمال کنترل از کجا تأمین میشه؟قدرت روحی و شخصیت؟روح فقط با تزکیه قدرت پیدا می کنه.تزکیه که دیگه اصلاً تو زندگی لذت محور جایی نداره.و ما هم قزبانیان لایف استایل لذت محور هیچ تجربه‌ای برای تزکیه نداریم.باید کم کم تمرین کردعقل گرایی و کنترل هم همینطوزاین تمرین‌ها مث بیل زدنه!…

داشت،کاشت،برداشت…قانون زندگیه…برداشت محصول … طعم میوه عقل و تزکیه…طعم ناب زندگیه!

 

چرا سمپاد اهمیتی برای من ندارد؟

من فارغ التحصیل سمپاد هستم یعنی مدتی تو این سیستم درس خوندم و الان وارد دانشگاه شدم و توی یک سیستم دیگه درس می خونم. من دیگر دانش‌آموز مدرسه تیزهوشان نیستم و نصف طول روزهایم را در مدرسه‌ای که متعلق به سمپاد هست سپری نمی‌کنم. چیزهایی که من از سمپاد با خودم به همراه دارم یک عنوان سمپادی است ٬ چندسال خاطره ٬ دوستانی که چندماه یک‌بار به زور میبینمشان و اندوخته‌ای از علم و دانش. عنوان سمپادی که در دنیای بیرون ارزشی ندارد و برای کسی موضوعیتی ندارد. بقیه چیزها را هم که در ابتدایی و دانشگاه هم کسب کرده‌ام یا می‌کنم.

سمپاد٬ در دورانی که دانش‌آموزش بودم دنیای من بود. بله من دنیایی داشتم که شاید هیچ غیرسمپاد‌ی‌ای در سن من تجربه نمیکرد. شاید نهایت دنیای یک بچه دبیرستانی ٬ مدرسه خودش بود اما دنیای ما گنده‌تر بود. دنیای ما یک هویت نظام‌یافته بود با کلی شخصیت و خاطره و افتخار. اما زمانی که که پایم را از مدرسه بیرون گذاشتم دیگری خبری از آن نصف روز نبود. من از آن دنیای کوچک کم‌دغدغه و پر از شادی و بیخیالی پایم را به دنیایی گذاشتم که شباهتی به دنیای قبلم نداشت. حالا من در دنیایی هستم که آدمها در آن پر از درد و مشعله هستند. هرکس به دنبال رسیدن به خواسته هایش است و بیخیال بودن در آن سخت است. دنیای من پیچیده‌تر شده است. اگر روزی تنها مشکلم نمره خوب و امتحان نهایی بود ٬ امروز مشکلم فکر کردن به آینده و سال‌های دور است. مشکلم فکرکردن به شغل ٬ تحصیل و زندگی شخصی است. مشکلم جنگیدن و تلاش در دنیایی پراز بی‌عدالتی و بی‌خردی است. من باید یاد بگیرم محکم باشم و استوار. من باید یادبگیرم که با چیزهایی که زندگی کنم که هرگز منطبق بر دنیای قواعد کتاب‌های مدرسه نیستند.

اندیشه من حالا محدود به درودیوار مدرسه نیست. روزی نهایت شکایت ما ٬ سخت‌گیری یا بداخلاقی معلم یا ناظمی بود اما این روزها شکایتم از دنیایی سرشار از بی‌عدالتی و بی‌خردی است. مشکل سمپاد نیست. مشکل در سمپاد نیست. سمپاد جز بسیار کوچکی از یک سیستم بسیار بزرگ است. حالا من با این سیستم درگیر هستم. روزی تنها سمپاد بود که بر من و روند زندگیم تاثیر میگذاشت اما این روزها با یک سیستم بسیار گنده طرف هستم که اپسیلونی تغییر در آن٬ میتواند زندگی مرا زیرورو کند. در همین سیستم ثروت من میتواند یک شبه دوبرابر شود و یا برعکس  نصف شود. هر نهادی که در حوزه این سیستم است از خانواده گرفته تا سمپاد ٬ تابعی از کلیت این سیستم است. حالا چیزی که برای من مهم است یک سیستم است و نه نهادهای خورده ریزه آن مثل سمپاد. چرا که میدانم اگر سیستم درست کار کند قطعا جایی مثل سمپاد هم درست کار خواهد کرد. برای همین فکر و ذهن من درگیر کلیت این سیستم است نه فرعیات آن.

البته هرچند بیشتر می‌گذرد اندیشه‌هایم از محدوده این سیستم فراتر می‌رود و مرزهای بیشتری را می‌شکند. روزی سمپاد برایم دنیا بود و امروز کشورم دنیای من … فرداها شاید از این کشور خارج شوم … شاید روزی به مانند پدرانمان به دنیای کودکیمان باز خواهیم گشت … به دنیای بی‌خیالی …

معرفی نامه!

می‌خوام امروز از خونه دوممون بنویسم که ایشالا ویران شه رو سر صاحباش! می‌خوام یکم توضیح بدم در موردش… اول توضیحات کلی، بعدش جزئیات…!

١. سمپاد: سازمان ملی پرورش اسب‌ها دونده! که به همت بچه‌های ما به سمپاک تغییر نام داده که مخفف اینه: سازمان ملی پرورش استعداد‌های کدر!

وظیفه این سازمان همونطور که از اسمش برمیاد اینه که استعداد پرورش بده! حالا چه نوعیش دیگه به خودشون مربوطه! به ما این فوضولیا نیومده! برای نابودیش صلوات…

٢. فرزانگان رشت: یادمان خیر نامور پروفسور رضا!!!

محلی که درش به پرورش استعداد‌های کدر از نوع دختر پرداخته می‌شه. محلی که در اون قوانین حقوق وحوش به راحتی نقض می‌شه! سازمان ملل متحد بار‌ها تذکراتی به این سازمان که به پرورش گونه‌های ناب وحوش می‌پردازه داده ولی عده‌ای از احشام که در راس قرار دارن این تذکراتو نادیده می‌گیرن…!

٣. کلاس: اگه کل مدرسرو باغ وحش در نظر بگیریم کلاس همون قفس‌هایی هستش که درش به پرورش و نگه داری حیوانات می‌پردازن! مکانی که دانش آموز در اون موظفه هرکاری انجام بده بجز گوش دادن به معلم و درس خوندن و درس یادگرفتن و کلا هر کاری که در جهت پیشرفت علم انجام بشه! لازم به گفتنه که اعمالی مثل رقص، گوش دادن به موزیک خصوصا وقتی دبیر در حال تدریسه، تیکه انداختن به معلم، تقاضای نمره کردن، درس نخوندن و دق دادن دبیران گرامی از جمله اعمال واجب تلقی می‌شن و اعمالی هستن که بدون اون‌ها راه سعادت طی نمی‌شه!!!

۴. دفتر مدیر: این اتاقم جزئی از باغ وحش فرزانگانه دیگه… حالا خودتون تا تهش برین و بفهمین کسی که تو این اتاق می‌شینه چه جور موجودیه!!!

۵. ناظم: عشقه این ناظمای مدرسه مارو… جلوشون قر بده، برقص، گوشی در آر با هرکی می‌خوای حرف بزن و خلاصه هرکاری که نباید بکنی رو بکن! هیچ اتفاقی برات نمی‌فته و تازه! آخر سال به عنوان دانش آموز نمونه ازت تجلیل می‌شه!

۶. دبیر: دبیر؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ آهان! دوستان از اتاق فرمان اشاره می‌کنن که همونایی هستن که به ما درس می‌دن… بله، بله! عرض می‌کردم خدمتتون!

دبیر کسیه که از جانب ابلیس پلید منصوب شده تا ما رو دق بده! و ما هم مبارزینی الهی هستیم که در راه عدم تحقق اهداف ابلیس گام بر می‌داریم!

حالا وظیفه دبیر چیه؟ اینکه بیاد تو کلاس به ما درس بده، امتحان بگیره، نمره نده و مردم آزاری‌هایی از این دست!

حالا وظیفه ما چیه؟؟ درس نخونیم، دبیرارو اصولا یک شی به حساب بیاریم! انگار که جزئی از تخته ان! تقاضای نمره کنیم، همیشه از دبیرا طلب داشته باشیم انگار که ارث بابامونو خوردن و…

٧. سالن ورزشی مدرسه: استادیوم شهید نیوکمپ رشت!!!

محلی که از اون در هزار پیشامد مختلف استفاده می‌شه مثلا: مجلس ختم، مجلس عروسی، انتخابات ریاست جمهوری، اجلاس اعضای مجلس خبرگان، تظاهرات روز قدس، نماز جماعت، معرفی مدیریت جدید و…

٨. دستشویی: همتون می‌دونین چیه و برای چه کاری استفاده می‌شه دیگه؟ فقط در این حد بگم که این مکان به شدت بهداشتیه به طوری که ویروس هپاتیت هم در این مکان با چشم غیر مسلح دیده می‌شه!!!!

بازم ببخشید اگه اونطوری که می‌خواستین نبود…

نمی دانم … که می داند؟

پسر نوح با بدان بنشت                      خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند               پی نیکان گرفت و مردم شد

نمی دانم … که می داند؟ در روزگاری که  هنرمندان  وهنرپیشه ها و تعدادی (نه همه)مدل آمریکایی و اروپایی به دنبال راهی برای آرامش خود و پذیرفتن دین ناب اسلام هستند هنرمندان ما دوباره فرهنگ برهنگی را ترویج می دهند و  دوباره همان قصه همیشگی . به عبارتی دیگر مرغ همسایه غاز است!

نمی دانم که می داند ؟ شاید مشکل از خیلی چیزها باشد. شاید مشکل از نادرست جامعه پذیر شدن است. شاید کم کاری خود ماست ولی به هر حال “از ماست که بر ماست”

چندی پیش مطلبی را خواندم درباره یک مدل تازه مسلمان که همه زندگی پر زرق و برق غرب را به بهای ایمان داده بود. او نیز دریافته بودکه روح ، خود مقوله ای دیگر و آرامش آن از جسم والاتر است.

نمی دانم. که می داند؟ شاید ما فرهنگ و ارزش حجاب را به خوبی تفهیم نکرده ایم. شاید هنوز به آن مرحله نرسیده ایم که دریابیم “حجاب مصونیت است نه محدودیت” شاید شاید شاید…

نمی دانم که می داند ؟ شاید هنوز معنی حقیقی سجده بر خاک و نماز را در نیافته ایم. ..

دوستی می گفت : آن که خواب است را می توان بیدار کرد اما کسی که خودش را به خواب زده  …نه.

شاید این بیان درستی نباشد. شاید من خیلی اشتباه می کنم. ولی فکر می کنم که ما در 2 راهی  بزرگی گیر کرده ایم؛ یا کشور و آیین و فرهنگ اسلامی مان و یا شاید برهنگی فرهنگی.

نمی دانم .. که می داند. ولی هر کس به سهم خود سهیم است . سهم ما کجاست؟ ما کجای این بازی هستیم؟ سمپاد ما یک بعدی نیست.نبوده و نخواهد بود . پس بی تفاوت نباشیم.

نمی دانم .. که میداند؟؟